شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۴۰ – باز ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل‌

گفت شیر آری ولی رب العباد نردبانی پیش پای ما نهاد
پایه پایه رفت باید سوی بام‌ هست جبری بودن اینجا طمع خام‌
پای داری چون کنی خود را تو لنگ‌ دست داری چون کنی پنهان تو چنگ‌

طمع‌خام: آرزوی باطل و غلط از قبیل طمع غله بدون کاشتن تخم و طمع وصول به مقصد بی‌واسطه‌ی حرکت و اعداد وسایل.

نخجیران در نفی کسب، قدرت حق را بر ایجاد امور و عدم احتیاج به اسباب و وسایط دلیل آوردند مولانا از زبان شیر سعه‌ی قدرت را می‌پذیرد ولی به عقیده‌ی او این، دلیل نفی کسب نمی‌شود زیرا حق‌تعالی به مقتضای حکمت خود برای وصول و حصول مقاصد، وسایل و اسبابی ساخته و آنها را مانند حلقه‌های زنجیر و یا پایه‌های نردبان متعاقب و مترتب بر یکدیگر قرار داده است و نادیدن این وسایل‌ خلاف سنت آفرینش و به‌منزله‌ی نفی حکمت الهی است، از دگرسوی، وجود قدرت در انسان و دست و پا، هم از جمله‌ی اسباب و یا پایه‌های نردبان است و آفرینش آنها برای این است که آنها را به‌کار گمارند و از این راه به مقصود رسند بنابراین اعطاء این اسباب و اعضاء، شاهدی است بر کسب، و نفی سبب و قدرت منتهی می‌شود بجبر مذموم و آن ترک عمل و مجاهده است بنا بر تأثیر قدرت حق‌تعالی و رفع تکلیف از بنده که سابقا گذشت و بدین مناسبت گفته است که جبری بودن طمع خام است.

و می‌توانیم در توجیه این ابیات بگوییم که آنچه در سابق از زبان نخجیران گفته شد شامل اعمال عبادی و مجاهدات نیز می‌شود که از جبر مذموم مستفاد می‌گردد و مقصود از بین ابیات این است که سالکان راه حق بر دو طبقه‌اند، یکی آنکه در مقام تفرقه است و همچنان از هستی خود فانی نشده و هنوز خود و اشیا را باقی و غیر مضمحل در حق می‌بیند، این چنین کس مکلف است و به حکم شهود تفرقه باید در کوره‌ی مجاهدت و ریاضت بسوزد تا فنای خود و اشیا را شهود کند و به مقام جمع رسد، دوم آنکه نقش غیر و غیریت از پیش او محو شده و در حق فانی گردیده و به مقام جمع واصل شده است، این چنین کس به ریاضت و مجاهدت مکلف نیست و از محمولان حق است، ظاهراً این توجیه مرجع است به‌دلیل گفته‌ی مولانا در ابیاتی که بعد از این می‌آید. بدین نکته از این پیش اشارت کرده‌ایم ب ۶۲۰- ۶۱۸٫

خواجه چون بیلی به دست بنده داد بی‌زبان معلوم شد او را مراد
دست همچون بیل اشارتهای اوست‌ آخر اندیشی عبارتهای اوست‌

اشارت: بیان مقصود بی‌واسطه لفظ. مقابل: عبارت.

آخر اندیشی: تامل در پایان کار و سنجش نتیجه با مقدمات، مجازاً، ذخیره و پس انداز کردن.

مقصود آن است که وجود و خلقت اعضا از چشم و گوش و دست و پا که هریک برای غرضی ایجاد شده و حس عاقبت اندیشی که بر ذخیره کردن می‌انگیزد، دلیل آن است که انسان مکلف بسعی و عمل است و الا وجود آنها لغو و عبث خواهد بود مثل اینکه هرگاه مالکی بیلی به‌دست مملوک خود بدهد مرادش آن است که زمین را بیل بزند و برای کاشت آماده سازد و این عمل به‌منزله‌ی امر بر آماده کردن زمین است همچنین آفرینش اعضا که اسباب کار است دلالت دارد بر اینکه خدا از ما کار و کوشش می‌خواهد و ما را به کسب مأمور فرموده است.

چون اشارتهاش را بر جان نهی‌ در وفای آن اشارت جان دهی‌
پس اشارتهای اسرارت دهد بار بر دارد ز تو کارت دهد
حاملی محمول گرداند ترا قابلی مقبول گرداند ترا
قابل امر ویی قایل شوی‌ وصل جویی بعد از آن واصل شوی‌

کار دادن: مؤثر ساختن، متصرف کردن.

حامل: بردارنده و برنده‌ی بار، بار کش، مجازاً، مکلف و کسی که واصل نشده و یا در مقام تفرقه باشد که مجاهدات و اعمال را با تکلف انجام می‌دهد. مرادف: متحمل.

محمول: آنچه بر پشت گیرند، بار، سالکی که به تصرف حق و غلبه‌ی حقیقت بی‌تکلف، اعمال از وی صادر شود، کسی که واصل و در مقام جمع است و مجاهدت از وی ساقط شده است. نظیر این تعبیر را ابوالقاسم قشیری از قول ابوعلی دقاق روایت کرده است: المرید متحمل و المراد محمول. رساله‌ی قشیریه، چاپ مصر، ص ۹۴، نیز مثنوی، ج ۱، ب ۳۴۳۹٫

بیان فرق طالب و واصل است بدین معنی که تا طلب باقی است (که دلیل عدم وصول است) سعی و کوشش و مجاهدت ضروری است چنان‌که هرگاه انسان به‌سوی مقصدی می‌رود تا به مقصد نرسد به‌ناچار راه می‌پیماید و از منزلی به منزلی فرود می‌آید، ولی وقتی به سر منزل اصلی رسید خود به خود از رنج پیمودن منازل می‌آساید، بر این قیاس سالک تا کامل نشود به ضرورت باید که متحمل ریاضت باشد تا منازل سیر الی اللَّه به نهایت رسد ولی چون از آثار انانیت و نفسانیت پاک و مطهر شود و وجهه‌ی نفسی او در وجهه‌ی الهی محو گردد آنگاه ریاضات از وی ساقط می‌شود و اگر به حکم عین جمع با خود آید، در آن صورت اعمال از وی بی‌تکلف صادر می‌گردد و گرانی و ثقل مجاهدت از دوش او فرومی‌افتد، در حالت نخستین سالک فرمان پذیر و مأمور است و در حالت دوم سلوک به نهایت رسیده و واصل است و از این رو خود، راهبر و آمر و یا قائل امر و مبلغ احکام تواند بود، نتیجه آنکه توکل به معنی ترک عمل و رفض سبب، حالت ارباب نهایات است نه اصحاب بدایات چنان‌که سابقا نیز به‌تدریجی بودن سلوک با تشبیه به نردبان که پایه پایه است اشارت فرموده بود.

سعی شکر نعمتش قدرت بود جبر تو انکار آن نعمت بود
شکر قدرت قدرتت افزون کند جبر نعمت از کفت بیرون کند

شکر: عرفا استعمال می‌شود در صرف کردن بنده مواهب الهی را در آنچه برای آن آفریده شده است مثل آنکه به زبان سخن حق و راست گوید و به گوش سخن حق شنود و دست و پای را در خدمت و عبادت به‌کار برد و صوفیان آن را «شکر به بدن» گویند و نزد ایشان آن است که سالک به موافقت امر و نهی الهی و خدمت خلق متصف باشد (رساله‌ی قشیریه، چاپ مصر، ص ۸۱) و بنابراین تعریف، کوشش و به‌کار بستن اعضا در خدمت و عبادت‌ شکر نعمتی است که خدا به ما بخشیده و آن قدرت و توانایی بر عمل است و جبر یعنی ترک کسب و عمل به‌منزله‌ی انکار و کفران آن نعمت است، آنگاه نتیجه می‌گیرد که شکر موجب مزید نعمت است شاید از آن جهت که ممارست بر عمل باعث آن است که انسان در کار تواناتر گردد و این، اثر قهری شکر است به معنی عرفی و کفران این نعمت که بی‌کار گذاشتن اعضا و به‌کار نبردن قدرت است، موجب آن می‌شود که قدرت و توانایی بر عمل از انسان و یا از اعضای او زوال پذیرد به‌دلیل آنکه هرگاه کسی فی‌المثل بر زمین بنشیند و هرگز راه نرود به‌تدریج قدرت او بر راه رفتن زایل می‌گردد و ممکن است زمین‌گیر شود و نیز هریک از انواع قدرت به تمرین و ممارست فزایش می‌گیرد مانند قدرت بر تفکر و مطالعه و علم آموختن و خط خوش نوشتن و ساز زدن و آواز خواندن، و بدون ممارست و تمرین، آن قدرت از کار فرومی‌ماند و سرانجام حکم عدم به خود می‌گیرد و این نیز اثر قهری و تبعی کفران نعمت و اهمال قدرت است که از جبر مذموم ناشی می‌شود.

مضمون بیت دوم مستفاد است از آیه‌ی شریفه: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکمْ لَئِنْ شَکرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکمْ وَ لَئِنْ کفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ.

(ابراهیم، آیه ۷) که مفسرین مزید نعمت را عبارت از استحقاق مغفرت و نعم روحانی و احوال قلبی گرفته‌اند. تفسیر ابوالفتوح، چاپ طهران، ج ۳، ص ۲۰۷، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۵، ص ۳۲۴٫ و از امیر المؤمنین علی علیه‌السلام روایت شده است: إذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقله الشکر لها. تفسیر ابوالفتوح، ج ۳، ص ۲۰۷٫

ناگفته نماند که در مثنوی، نسخه‌ی موزه‌ی قونیه و چاپ لیدن این مصراع «سعی شکر نعمتش قدرت بود» با اضافه‌ی سعی به شکر خوانده شده و آن را با علامت کسر (ا،) شکل کرده‌اند و آن معنی درستی ندارد و مخالف است با مصراع دوم از همان بیت و نیز مضمون بیت بعد، در شرح یوسف بن احمد مولوی اینگونه آمده است: «سعی شکر نعمت قدرت بود» که موید احتمالی است که ما بر اعتماد بدان گفته‌ی مولانا را تفسیر کرده‌ایم و اسماعیل انقروی نیز به همان صورت توجیه نموده است.

جبر تو خفتن بود، در ره مخسب‌ تا نبینی آن در و درگه مخسب‌
هان مخسب ای جبری بی‌اعتبار جز به زیر آن درخت میوه‌دار
تا که شاخ‌افشان کند هر لحظه باد بر سر خفته بریزد نقل و زاد
جبر و خفتن در میان ره‌زنان‌ مرغ بی‌هنگام کی یابد امان‌

شاخ‌افشان: این جنس ترکیب در مثنوی گاه به معنی اسم مصدر نیز استعمال می‌شود، نظیر:

هوی هوی باد و شیر افشان ابر در غم مااند یک ساعت تو صبر

مثنوی، ج ۲، ب ۱۹۵۵ مرغ بی‌هنگام: خروسی که در اول شب بانگ بر دارد و بخواند، این آواز را عامه، شوم و بد می‌دانند و خروس را سر می‌برند، این عادت هنوز در حدود طبس و بشرویه معمول است.

مرغ را بینی که بی‌هنگام آوازی دهد سر بریدن واجب آید مرغ بی‌هنگام را

مجالس سبعه‌ی مولانا، چاپ ترکیه، ص ۷۲ نظیر: مرغ بی‌وقت:

مرغ بی‌وقتی، سرت باید برید عذر احمق را نمی‌شاید شنید

مثنوی، ج ۱، ب ۱۱۵۹

نیز، جع: امثال و حکم دهخدا در ذیل: مرغ بی‌وقت خوان را سر برند که چندین شاهد برای این تعبیر آورده است. و بنابراین، تفسیر آن به «مرغ بی‌پر» که در المنهج القوی می‌خوانیم بی‌شک غلط است.

پیشتر گفتیم که سالک تا به وصف طلب متصف است و به درجه‌ی وصول نائل نشده است به‌ناچار باید که به ریاضات و مجاهدات قیام کند ولی پس از وصول و نیل به درجه‌ی مشاهده، احکام سلوک و طلب خود به خود از وی ساقط می‌گردد و تکلیف مجاهده از وی برمی‌خیزد و آن را به رفتن به‌سوی مقصد و یا شهری تشبیه کردیم از آن جهت که طی منازل شرط سفر و حکم مسافر است و به‌وقت وصول، پیمودن منازل به ضرورت بر وی لازم نیست. مولانا آن تشبیه و تمثیل را در این ابیات به اشارت بیان فرموده است.

نسخه‌ی موزه‌ی قونیه این مصراع را چنین نوشته است: «هان مخسب ای کاهل بی‌اعتبار» لفظ «جبری» به صورت نسخه بدل، بالای «کاهل»، ما نسخه بدل را که مناسب بیت سابق و مطابق دیگر نسخ است اختیار کردیم و متن قرار دادیم.

مصراع اول از بیت (۹۴۳) در چاپ لیدن و شرح انقروی و یوسف ابن احمد مولوی چنین است: «جبر خفتن در میان ره‌زنان» که معنی آن تشبیه جبر است به حالت کسی که در میان ره‌زنان و دزدان بخسبد از آن جهت که محفوف به آفت و مخافت است. آنچه ما ضبط کردیم مطابق است با نسخه‌ی موزه‌ی قونیه که بنابرآن باید مسند را محذوف فرض کنیم بدین طریق: جبر و خفتن میان ره‌زنان برابر و مساوی است.

ور اشارتهاش را بینی زنی‌ مرد پنداری و چون بینی زنی‌
این قدر عقلی که داری گم شود سر که عقل از وی بپرد دم شود
ز آن که بی‌شکری بود شوم و شنار می‌برد بی‌شکر را در قعر نار

بینی زدن: تکبر کردن، مجازاً، خوار گرفتن چیزی.

شنار: عار و ننگ و مشهور بزشتی.

بیان اثر مخالفت امر و نهی و فروگذاشتن عمل و مجاهدت است از آن جهت که به‌واسطه‌ی عدم ممارست، قوای روحی و بدنی به‌تدریج روی در سستی می‌نهد و سرانجام از کار می‌افتد و عقل معاش و ایمانی به‌سبب ترک کسب و کار و ریاضت و اعمال دینی، رشد نمی‌کند زیرا عقل و ادراک مصلحت و مفسده خواه در طریق دنیا و یا در راه آخرت در آغاز ساده و بسیط و بالقوه است و فعلیت و کمال آن بستگی دارد به تجربه و ممارست امور چنان‌که طفل در ابتدای کار ادراکی بسیط دارد و سپس به‌واسطه‌ی مشاهده و تجربه و تحصیل علوم، آن ادراک بسیط قوت می‌گیرد و فعلیتی مناسب تجارب و اموری که آموخته است به‌دست می‌آورد و برخلاف آن، هرگاه کور و کر متولد شود به همان نسبت از فعالیت و کمال عقل محروم می‌ماند پس عمل و کوشش وسیله‌ای است برای تمامیت و قوت ادراک، و ترک آن سبب محرومیت از این نعمت بزرگوار است و این است نتیجه‌ی ناشکری و کفران نعمت مطابق آنچه پیشتر در تعریف شکر گفته آمد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *