شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۴۳ – باز ترجیح نَهادنِ شیر جهد را بر توکّل و فواید جهد را بیان کردن
شیر گفت آری ولیکن هم ببین | جهدهای انبیا و مومنین | |
حقتعالی جهدشان را راست کرد | آنچه دیدند از جفا و گرم و سرد | |
حیلههاشان جمله حال آمد لطیف | کل شیء من ظریف هو ظریف | |
دامهاشان مرغ گردونی گرفت | نقصهاشان جمله افزونی گرفت | |
جهد میکن تا توانی ای کیا | در طریق انبیا و اولیا | |
مرغ گردونی: مجازاً، علوم و اسرار الهی، سعادت ابدی.
استدلال است بر صحت کسب و عمل از راه اثبات فایدهی آن در نیکی و اعمالی که برای خدا انجام دهند مانند آنچه پیغمبران و مردان راه حق کردند که با وجود تنهایی و بدون یار و یاور، در آغاز کار به دعوت شروع کردند و جفاها کشیدند و اگرچه در خداشناسی و توکل ثابتقدم بودند از تهیهی وسایل خودداری ننمودند و مردم را به حال خود نگذاشتند تا اگر خدا خواهد بیدعوت و تبعیت از احکام الهی، به کمال رسند. و این دلیلی است نقضی که شیر بر اثبات مدعای خود میآورد.
با قضا پنجه زدن نبود جهاد | زانکه این را هم قضا بر ما نهاد | |
جواب است برای بیت (۹۱۰) با قضا پنجه مزن ای تند و تیز الخ …
میتوانیم در توجیه این بیت بگوییم که جهاد با نفس و یا دشمنان دین ستیزهگری با قضا نیست زیرا حکم به دعوت و مجاهده هم بامر و قضای الهی است و الا از هیچکس دعوت و مجاهده سر نمیزد برای آنکه مطابق عقیدهی جبری و نیز فِرَق دیگر، هیچ امری خارج از علم و قضای الهی صورت نمیگیرد. پس مجاهده نیز حکم قضا و امر خداست.
سر شکسته نیست این سر را مبند | یک دو روزک جهد کن باقی بخند | |
جبر در لغت به معنی شکستهبندی نیز میآید، مولانا از این معنی استفاده میکند که با وجود قدرت و نیروی عمل، ترک اسباب مانند آن است که بر سری که نشکسته است دستمال ببندند از آن جهت که کاری است لغو و عبث و در غیر محل خود همچنین جبر به معنی محمود و پسندیده که فنای وجههی نفسی است هرگاه حاصل شود به دنبال آن، فنای سبب مشهود سالک میگردد ولی تا وجههی نفسی باقی است رویت فعل و سبب نیز باقی است و ادعای جبر و نفی اسباب درست مثل آن است که بر سر ناشکسته دستمال ببندند. ظاهراً این بیت اشاره است به مثل: «سری را که درد نمیکند دستمال چه ضرور.» جع: امثال و حکم دهخدا، در ذیل همین مثال.
اینک نظیر آن:
چو مهروی نباشید ز مهروی متابید | چو رنجور نباشید سر خویش مبندید | |
دیوان، ب ۶۶۵۸
چون سر شکسته نیستم سر را چرا بندم بگو | چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم؟ | |
همان مأخذ، ب ۱۴۵۵۵
سری که درد ندارد چراش میبندی | چرا نهی تن بیرنج را به بیماری | |
همان مأخذ، ب ۳۲۶۶۶
چو درد سرت نیست سر را مبند | که سر فتنهی روز غوغا توی | |
همان مأخذ، ب ۳۳۴۵۹
مکرها در کسب دنیا بارد است | مکرها در ترک دنیا وارد است | |
مکر آن باشد که زندان حفره کرد | آن که حفره بست آن مکری ست سرد | |
چون در گفتهی بزرگان اشاراتی موجود است که موید ادعای جبریان تواند شد مولانا آنها را توجیه میکند که مقصود از مذمت مکر و حیله و چارهگری، مصروف داشتن قوهی عاقله و تدبیر در امور دنیا و کوشش و حرص آوری در جمع مال و هرچیزی است که انسان را از حقیقت و کمال انسانی و به المآل از خدا بهدور دارد و برای آنکه باز هم تصور غلطی دست ندهد دنیا را در ابیات بعد تفسیر فرموده است، این استدلال، بهمنزلهی جوابی است برای بیت (۹۵۱) به بعد.
مضمون بیت دوم ناظر است به روایتی که از باسیلیوس حکیم یونانی نقل کردهاند: و رای انسانا سمینا فقال له ما اکثر عنایتک برفع سور حبسک. مختار الحکم، طبع مصر، ص ۲۸۶٫
این جهان زندان و ما زندانیان | حفره کن زندان و خود را وارهان | |
مأخوذ است از مضمون حدیث: الدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۱٫
چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدَن | نی قماش و نقره و میزان و زن | |
قماش: کالا و اسباب منزل، منسوج پنبه.
نقده: نقره مسکوک تمام وزن خوش عیار، زر و سیم.
آنک او را کس بنسیه و نقد نستاند به خاک | این چنین بیشی کند بر نقدهی کانی چرا | |
دیوان، ب ۱۵۷۴
دی رفت و پریر نقد بستان | کان نقدهی خوش عیار آمد | |
همان مأخذ، ب ۷۳۹۸
چو نقدهی زر سرخی تو مهر شه بپذیر | اگر نه تو زر سرخی چراست چندین گاز | |
همان مأخذ، ب ۱۲۷۸۸
از همه من گریختم گرچه میان مردم | چون به میان خاک کان نقدهی زر جعفری | |
همان مأخذ، ب ۲۶۲۴۴ دنیا: نزد محققین صوفیه هرچیزی است که انسان را از خدا مشغول دارد و حظ نفس در آن باشد و بدین معنی حالتی است از احوال قلب و آن توجه دل است به لذت عاجل و هرچه مانع سالک از راه حق و حجاب او از وصول به کمال انسانیت باشد و از این رو دنیا صورت عالم ماده و طبیعت و مال و زر و سیم و زن و فرزند نیست بلکه تعلق قلب است به هرچیزی که آدمی را از حقیقت محجوب دارد خواه مادی یا معنوی باشد و بنابراین، مجموع وسایل حیات هرگاه موجب دلبستگی نشود جزو دنیا محسوب نمیشود و اقسام عبادات از نماز و روزه و حج و غیر آن هرگاه حجاب حقیقت شود در شمار دنیاست و آخرت هر امری است که موجب وصول به حقیقت و مدارج کمال باشد و انسان حظ خود را در مباشرت آن نبیند خواه مادی یا معنوی باشد پس آنچه مذموم است دلبستگی است، نه داشتن اسباب و معاشرت امور دنیوی بهدلیل آنکه انبیا علیهم السلام طبقات مردم را از تاجر و پیشهور و صنعتگر و دانشمند به راه خدا دعوت کردهاند و هیچ یک را به ترک مشاغل خود مأمور ننمودهاند. مولانا نیز دنیا را نزدیک بدانچه گفتیم تعریف فرموده و آن غفلت از خداست نه صورت عالم طبع. برای اطلاع بیشتر، جع: احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۳، ص ۱۵۱، ج ۴، ص ۱۷، ۷۶، ۱۹۸، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل:
آخرت، دنیا، شرح کلمات قصار بابا طاهر از مرحوم سلطان علیشاه گنابادی، چاپ طهران، ص ۶۳- ۵۶٫
مال را کز بهر دین باشی حمول | نعم مال صالح خواندش رسول | |
آب در کشتی هلاک کشتی است | آب اندر زیر کشتی پشتی است | |
حمول: بردارنده، مجازاً دارا و صاحب.
نعم مال صالح: اشاره است به حدیث: نعم المال الصالح للرجل الصالح. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۱٫
پشتی: تکیه گاه، مجازاً، مددکار، مایهی استظهار.
مقصود آن است که مال و هرچه از امور دنیوی شمرده شود از قبیل مسکن و لباس و خوراک و زن و فرزند و باغ و کشتزار، هرگاه سبب فراغ دل و اطمینان خاطر و آمادگی برای ذکر و فکر و عمل نیک باشد و سالک را در نیل به حقیقت مدد کند و او را در طریق خیر یاری دهد از قبیل دنیای مذموم نیست بلکه بهمنزلهی بال و پر مرغ است که بیآن، پرواز نتواند کرد ولی اگر این امور و آنچه اهل ظاهر آن را امور اخروی میپندارند ایجاد تعلق کند و سالک را به خود محدود و در حد خود متوقف سازد، آن امور از جنس دنیای مذموم است و بنابراین، داشتن مال و منال و مزرعه و باغ و امثال آن برای کسی که دلش به خدا متوجه باشد ناپسند و مذموم نیست بلکه سبب پیشرفت او در کار دین و امور اخروی نیز هست و اگر تعلق ایجاد کند ذرهای از آن، موجب هلاک و تباهی اوست مانند آب که اگر به درون کشتی ریزد آن را غرق میکند و بقعر دریا فرومیبرد و اگر کشتی بر روی آب قرار گیرد و آب در زیر کشتی باشد آنگاه سبب حرکت کشتی میشود زیرا کشتی بر خشکی بیحرکت میماند و شرط حرکت آن، آب است. نیز، جع: احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۳، ص ۱۵۲٫
چون که مال و ملک را از دل براند | ز آن سلیمان خویش جز مسکین نخواند | |
سلیمان در روایات اسلامی و در اشعار فارسی و عربی نمودار قدرت و ثروت و مکنت است، مولانا از شهرت سلیمان بدین اوصاف استفاده میکند که او با وجود پادشاهی و توانگری محبت و تعلق خاطر به امور مادی نداشت و بدین سبب خود را مسکین و بینوا میخواند. پس داشتن ملک و مال و سلطنت و مباشرت اسباب دنیوی هرگاه دلبستگی بهبار نیاورد باعث دوری از حق نمیشود و ترک دنیا عبارت است از ترک تعلق نه ترک و ناداشتن اسباب و وسایل. این بیت مبتنی است بر روایتی که ثعلبی در سیرهی سلیمان نقل میکند بدین گونه: «و کان خاشعا متواضعا یخالط المساکین و یجالسهم و یقول مسکین یجالس مسکینا» قصص الانبیاء ثعلبی، چاپ مصر، ص ۲۴۷٫
کوزهی سربسته اندر آب زفت | از دل پرباد فوق آب رفت | |
باد درویشی چو در باطن بود | بر سر آب جهان ساکن بود | |
گرچه جملهی این جهان ملک وی است | ملک در چشم دل او لاشی است | |
پس دهان دل ببند و مُهر کُن | پُر کُنَش از باد کبر مِن لَدُن | |
کوزهی بیآب که نزد قدما بهعلت امتناع خلا، هوا در درون آن جای آب را میگیرد، بر روی آب میایستد و در آب فرونمیرود مولانا آن را مثالی میآورد برای آنکه هرگاه دل از تعلق تهی باشد و به فقر حقیقی که نیازمندی به حقتعالی و بینیازی از ماسوای حق است متصف گردد در آن صورت دنیا، و مظاهر آن از ملک و مال و اسباب زیر پای همت سالک میافتد مانند آب در زیر کوزهای که از هوا پر است و سالک در چنین حالتی خود را برتر از همه چیز میبیند و با آنکه ممکن است بسیار چیز و یا جهانی را در تصرف داشته باشد جهان و امور عالم مادی پیش همت او ناچیز است و پشیزی ارزش ندارد پس نتیجه این میشود که رشتهی تعلق را باید گسیخت تا دل از مهر اغیار تهی شود و در خانهی دل را بر خیال دنیوی باید بست تا آنکه حقیقت فقر بر دل متجلی شود و کبریای حق بهجای کبر و خودپسندی و عجب حاصل از قدرت مادی بنشیند و سالک بپادشاهی راستین برسد.
جهد حق است و دوا حق است و درد | مُنکر اندر نفی جهدش جهد کرد | |
بعضی از زهاد و متصوفه، علاج و مداوای مرض و استعمال دارو را منافی توکل شمردهاند و آن را بهمنزلهی توسل به غیر خدا و طلب عافیت از چیزی که عافیت بخش نیست، پنداشتهاند، مطابق روایات اسلامی از صحابه ابوبکر خلیفهی اول و ابوالدرداء و ابوذر و از زهاد ربیع بن خثیم هنگام مرض از معالجه تن زدهاند و ابوالدرداء گفته است: «الطبیب أمرضنی» و از فقها احمد بن حنبل دوا خوردن را منافی توکل دانسته و امراض خود را پنهان میداشته است ولی مطابق احادیث متعدد حضرت رسول اکرم خود دوا بهکار برده و صحابه را بهوقت بیماری به استعمال دارو امر فرموده است، معالجهی مرض و دارو بهکار بردن به عقیدهی فقها و بزرگان صوفیه از مقولهی دفع ضرر است به وسایل مناسب خود که هرگاه اثر آن وسیله، مقطوع و یا مظنون باشد باید بدان توسل جویند و ضرر را دفع کنند و بدین جهت با توکل هم منافاتی ندارد زیرا ترتب اثر بر اسباب مقتضای حکمت الهی است و نفی آن روا نیست، این مساله به قدری اهمیت داشته و مورد اختلاف بوده است که محمد غزالی در مباحث توکل راجع به آن به تفصیل تمام سخن رانده و اختلاف اقوال را نقل کرده است، ابوالفرج بن الجوزی نیز اختلاف صوفیه و فقها را نقل کرده و بر عقیدهی کسانی که معتقد به ترک تداوی بودهاند طعن زده است. (احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۴، ص ۱۹۹، ۲۰۲، ۲۰۶، تلبیس ابلیس، چاپ مصر، ص ۲۸۷) مولانا از مجموع مناظرهی نخجیران و شیر، هم بر زبان شیر نتیجه میگیرد که جهد و کوشش حق و مطابق واقع است زیرا وجود قدرت و تمکن از فعل بهواسطهی خلق اعضا و اسباب، دلالت دارد بر اینکه انسان به کسب و کار مأمور است، دوا خوردن و علاج مرض نیز حق است از آن جهت که تأثیر دارو به حکم حق و مطابق حکمت اوست، درد و مرض هم حقیقت دارد و امری است واقعی و به حکم حق حاصل میشود و ظهور قضای الهی است و ما در حال دردمندی و بیماری اگر بدارو توسل جوییم هم به خدا متوسل شدهایم و مطابق حکمت او عمل کردهایم.
مصراع دوم را میتوان بدین گونه توجیه کرد که منکر جهد و کوشش که در رد جهد و کسب میکوشد و مناظره میکند و دلیل میآورد (در عین ادعای نفی جهد) خود جهد و کوشش را تایید مینماید زیرا بحث و مناظره، نوعی کوشش است برای اثبات عقیدهی خود و رد مخالف، پس اگر منکر کوشش به لفظ و عبارت آن را رد میکند بیگمان در عمل، کار و کوشش را اثبات مینماید و میتوانیم در توجیه آن بگوییم که هرکس که منکر حکمت و نظام آفرینش است در نفی جهد میکوشد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!