شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۵۳ – تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش‌

پوست چه بود؟ گفت‌های رنگ رنگ‌ چون زره بر آب، کش نبود درنگ‌

شعرا موج آب را به زره تشبیه می‌کنند مانند:

و گر فرو شود آهن به آب و طبع این است‌ چرا بر آید جوشن همی بر وی غدیر

دیوان عنصری، نسخه‌ی خطی‌

در شده آب کبود در زره داودی‌ آمده در نعت باغ عنصری و عسجدی‌

دیوان منوچهری، ص ۱۴۵ انتقاد است از سخنان تملق آمیز بی‌حقیقت و یا نظم و نثر مصنوع که غالباً از معنی مفید و یا به‌طور کلی از معنی قابل توجه خالی است و تنها به صنایع‌ لفظی از قبیل جناس و مراعاة النظیر و طباق و امثال آنها آراسته است و خواننده و شنونده از آن بهره نمی‌گیرد و سبب هیجان ذوق و تحریک عواطف نمی‌شود و هیچ گونه لذتی نمی‌بخشد مانند اشعار عبدالواسع جبلی و رشید وطواط و دیگر شعراء صنعت پرداز که خواندن و شنیدن اشعار ایشان حکم پوست پوسیده خاییدن دارد که لذتی نمی‌دهد و دهان را بد مزه می‌کند و اینگونه سخن مانند موج آب است که از حیث شکل بزره ماند ولی آن را در کارزار به تن نمی‌کنند و خود از حلیت دوام و ثبات بی‌نصیب است.

این سخن چون پوست و معنی مغز دان‌ این سخن چون نقش و معنی همچو جان‌
پوست باشد مغز بد را عیب پوش‌ مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش‌

دنباله‌ی انتقاد از صنعت سازی و پرداختن به آرایش کلام است از جهت ظاهر و صورت، بدین گونه که سخن را بپوست و نقش و تصویر، و معنی را بمغز و جان تشبیه می‌کند از آن جهت که دانه و هسته هرگاه مغز نداشته باشد به‌کار نمی‌آید و سوختنی است و صورتی که جان ندارد تمتعی نمی‌بخشد، آنگاه نتیجه می‌گیرد که این صنعتها و آرایشهای لفظی آنجا پدید می‌آید که گوینده و سخن پرداز، از معنی و مضمون عالی لطیف، تهی دست است و صنعت را روپوش تهیدستی خود می‌کند همچنان‌که پوست بر گردو و یا بادام بی‌مغز پوشش بی‌مغزی آن است و همین که پوست شکسته شد عیب آن ظاهر می‌شود، برخلاف هسته و دانه‌ی با مغز که شکستن، هنر و کمال آن را پدید می‌آرد، سخنان مصنوع نیز چنین است که ظاهر آنها فریب می‌دهد و در غلط می‌افکند ولی وقتی متوجه معنی آن می‌شویم می‌بینیم که جز صنعتهای پوچ حاصلی نداشته است ولی آن سخن که معنی تازه و دل کش دارد بدین آرایش و تکلفات حاجت ندارد و چنان است که شیخ سعدی می‌گوید:

به زیورها بیارایند روزی خوب‌رویان را تو سیمین‌تن چنان خوبی که زیورها بیارایی‌

کلیات سعدی، ص ۶۵۷

چون قلم از باد بد دفتر ز آب‌ هرچه بنویسی فنا گردد شتاب‌
نقش آب است ار وفا جویی از آن‌ بازگردی دستهای خود گزان‌
باد در مردم هوا و آرزوست‌ چون هوا بگذاشتی پیغام هوست‌
خوش بود پیغامهای کردگار کاو ز سر تا پای باشد پایدار

نقش آب: صورت و نقشی که بر آب زنند و نگارند، به کنایت، امری ناپایدار.

دست گزیدن: به کنایت، پشیمان شدن به مناسبت آنکه هنگام پشیمانی دست و انگشت را گاز می‌گیرند.

در زبان عربی کار عبث و بی‌ثبات را بخط نوشتن و صورت نگاشتن بر آب مثل می‌زنند و در این مورد می‌گویند: «کالرقم علی الماء» و مردم بی‌هده کار را بدین گونه تعبیر می‌کنند: «کالراقم علی الماء» چنان‌که در پارسی «خشت بر دریا زدن» و «آب بهاون سودن» در این مورد به‌کار می‌برند، مولانا سخنی را که از روی میل و هوای نفس بر زبان آرند به نقش بر آب تشبیه می‌کند زیرا هر سخن که به هوای نفس گفته شود حاکی از جنبه‌ی شخصی انسان و نمودار غرض نفسانی است و مانند سایر شئون و احوال شخصی دوام نمی‌پذیرد. برعکس کلامی که برای مصلحت عام و دور از غرض گفته شود که حکم کلی دارد و مانند امور کلی پایدار می‌ماند و بدین جهت هوای نفس را به باد مانند می‌کند که باد محرک سطح آب است و موج می‌انگیزد و هوی و آرزو نیز باطن آدمی را در تصرف می‌گیرد و بر سخن می‌گمارد علاوه بر آنکه باد نوعی از هواء (به مد) است و لفظا با هوی (به قصر و الف کوتاه) مناسبتی به‌طریق اشارت و کنایت دارد.

اما اینکه ترک هوی سبب اتصال باطن به عالم الهی و تلقی وحی و الهام می‌گردد بنابرآن است که تصفیه‌ی باطن به عقیده‌ی صوفیه موجب آن می‌شود که علم و معرفت از عالم غیب در آینه‌ی ضمیر منعکس گردد چنان‌که در مساله‌ی رویا و خواب بدان اشارت رفت و صوفیان شرط کشف و شهود را تهذیب و تصفیه‌ی ضمیر و تخلیه را مقدمه‌ی تخلیه شمرده‌اند و ممکن است ناظر باشد به آیه‌ی شریفه‌ی:

وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی‌ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحی‌. (النجم، آیه‌ی ۳، ۴) که وحی الهی مقابل هوای نفسانی ذکر شده است. و ظاهر بیت آخرین اشاره است به آیه‌ی شریفه: لا مُبَدِّلَ لِکلِماتِهِ‌. (انعام، آیه‌ی ۱۱۵).

خطبه‌ی شاهان بگردد و آن کیا جز کیا و خطبه‌های انبیا
ز آن که بوش پادشاهان از هواست‌ بارنامه‌ی انبیا از کبریاست‌
از درمها نام شاهان بر کنند نام احمد تا ابد برمی‌زنند

بوش: جماعت مردم و غوغا، مجازاً، شکوه و فر، خودنمایی. «رسول گفت بدانک حوش و بوش لشکر عدو فرونشست» تفسیر سور آبادی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص ۳۰۶ «بی‌خبر از آنک این عظمت و جلالت و حوش و بوش برادر او راست» فرائد السلوک، نسخه‌ی خطی متعلق به کتابخانه‌ی ملی ملک. تعبیر: «حوش و بوش» هنوز در بشرویه متداول است. ظاهراً حوش مخفف حوش است که در لغت عامیانه، مردم آمیخته، و مرکب از شهرها و قبائل مختلف است (محیط المحیط) و یا آنکه مخفف حواشی به معنی اطرافیان است چنان‌که این احتمال در لغت عامیانه‌ی (حوش) نیز امکان دارد. از کلمه‌ی بوش صیغه‌ی مبالغه‌ «بواش» نیز ساخته‌اند. مناقب افلاکی، طبع انقره، ص ۵۵۸ بار نامه: در اصل، طومار و یا نسخه‌ی محمولات و مال التجاره است که به‌دست حامل بار و شتردار می‌سپرده‌اند تا در مقصد مطابق آن، بار را تحویل دهد، از حکایت معروف تاجر در الف لیله (شبانه ۹۸۹، ۹۹۰) برمی‌آید که بعضی از بازرگانان بارنامه‌ی دروغین و تزویر آمیز از خود می‌کرده‌اند و به استناد آن از دیگر تاجران وام می‌گرفته‌اند، ظاهراً بدین مناسبت این کلمه در معنی لاف و گزاف و غرور و خودنمایی به‌کار رفته است. مولف برهان قاطع آن را به معنی اسباب تجمل و حشمت و بزرگی و نازش و مباهات هم آورده است، این معنی با گفته‌ی مولانا مناسبت بیشتر دارد.

خطبه و سکه، علامت پادشاهی و امارت است از آن جهت که هرگاه کسی بپادشاهی و امارت می‌رسید خطیب، مکلف بود که نام او را روز جمعه و در اعیاد رسمی در خطبه یاد کند و همین که معزول می‌شد و یا درمی‌گذشت نام وی را از خطبه می‌افکندند و نام جانشین او را در خطبه ذکر می‌نمودند، در نقش سکه نیز همین روش معمول بود و هنوز هم معمول است ولی هیچ‌گاه نام حضرت رسول اکرم (ص) از خطبه حذف نمی‌شد چنان‌که در سکه‌های اسلامی کلمه‌ی: لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه بر دائره‌ی خارجی و کناره‌ی سکه و یا بر طرفی از آن ضرب می‌شد و نام پادشاه و یا امیر محل در درون آن دائره و یا سوی دیگر منقوش می‌گردید ولی این نقش با تغییر سلطنت و حکومت تبدیل می‌یافت، مولانا در این ابیات بدین رسم و آیین اشاره می‌فرماید و حقیقت امر آن است که حکومت حق، تغییر پذیر نیست برخلاف حکومت ظاهری و قدرت مادی که در معرض زوال است.

نام احمد نام جمله انبیاست‌ چون که صد آمد نود هم پیش ماست‌

به عقیده‌ی صوفیه حقیقت محمدی جامع جمیع مراتب کمال و رسالت است و به‌موجب حدیث: «کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد.» (احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۰۲) نبوت وی بر نبوت آدم و ذریت او سابق بود و اولین موجودات بود، به‌موجب حدیث: اول ما خلق اللَّه نوری. و پیش از همه پیغمبران در ظهور آمد، به مفاد حدیث:

کنت اول النبیین فی الخلق و آخرهم فی البعث. (احادیث مثنوی، ص ۱۱۳، ۱۱۱) و چون جامع همه‌ی مراتب بود، انبیا و پیغمبران گذشته شئون مختلف حقیقت محمدی بودند که به نوبت ظهور کردند و او به همین دلیل خاتم انبیا نیز بود زیرا سلسله‌ی نبوت با ظهور وی نهایت پذیرفت و ظهور وی به حقیقت ظهور تمام پیمبران به شمار می‌رفت. به دیگر جهت، مطابق نظر صوفیه هریک از پیمبران و اولیاء پیشین به‌منزله‌ی علت اعدادی برای ظهور و وجود ولی و پیمبر لا حق محسوب می‌شوند و کمالات آنها در وجود او مندرج است، مولانا نظر بدین نکته وجود حضرت رسول اکرم را بعدد صد تشبیه می‌کند از آن جهت که آخرین مرتبه‌ی عشرات است و مراتب دیگر عشرات، در عدد صد مندرج است. برای اطلاع از عقیده‌ی صوفیه درباره‌ی حقیقت محمدی، جع: فصوص الحکم به ضمیمه حواشی دکتر ابوالعلاء عفیفی، طبع بیروت، ص ۲۲۶- ۲۱۴، ۳۴۶ ۳۱۹، بیان السعادة، طبع ایران، ج ۲، ص ۲۴۷٫

1 پاسخ
  1. ه.ا
    ه.ا گفته:

    سلام🌻
    خیلی عالی و مفید بود، تشکر از بارگذاری شرح مثنوی استاد فروزانفر در سایت و خداقوت✨️

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *