شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۵۷ – جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن با او

اندرآمد چون قلاووزی به پیش‌ تا برد او را به سوی دام خویش‌
سوی چاهی کاو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود

قلاووز: کلمه‌ی ترکی است به معنی راهبر و مقدمه‌ی لشکر.

مغ: گود و عمیق. مغاک از این کلمه ساخته شده است.

«قضا را نحوی ما بچاهی مغ فروافتاد.» مناقب افلاکی، چاپ انقره، ص ۱۰۶».

«و عاقبه الامر بی‌خودوار به صحرایی بیرون آمد و در آنجا چاهی مغ یافت.» همان مأخذ، ص ۴۸۲٫

می‌شدند این هر دو تا نزدیک چاه‌ اینت خرگوشی چو آبی زیر کاه‌

اینت: به نون ساکن و زده و گاهی به فتح آن، کلمه‌ای است که در مورد تعجب به‌کار می‌رود. برهان قاطع، آنندراج.

آب زیر کاه: به کنایت، منافق، مکار و حیه گر، به مناسبت آنکه آب در زیر کاه پنهان است و دیده نمی‌شود و ممکن است کسی پا بر روی کاه بگذارد و در آب فرورود.

با مهان آب زیر کاه مباش‌ تات بی‌آب تر ز که نکنند

حکیم سنایی، آنندراج نظیر: آب زیر کاه انداختن. آنندراج.

موسیی فرعون را با رود نیل‌ می‌کشد با لشکر و جمع ثقیل‌

جمع ثقیل: لشکر گران و انبوه.

اشاره است به داستان گذشتن موسی از دریا و غرقه شدن فرعون و فرعونیان.

جع: قصص الانبیاء ثعلبی، چاپ مصر، ص ۱۶۸ ۱۶۵، قصص الانبیاء، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۱۹۹- ۱۹۳٫

پشه‌ای نمرود را با نیم پر می‌شکافد بی‌محابا درز سر

محابا: مخفف محاباة است که در عربی به معنی یاری و فروگذاشت کردن در معامله و انحراف قاضی از حق می‌آید و پارسیان به معنی ملاحظه و ترس و اندیشه به‌کار می‌برند. نظیر: مداراة، مدارا، مواساة، مواسا.

درز سر: محل اتصال استخوان‌های جمجمه که در سطح بیرونی آن به صورت درز جامه نمودار است.

و درزهای معروف سر، عبارت است از: درز اکلیلی که به شکل کمان بالای پیشانی است، درز سهمی که از بالای سر می‌گذرد، درز لامی که در پشت سر است. و دو درز که بموازات سهمی از دو سوی سر می‌گذرد و آنها را درز کاذب و دروغین می‌گویند. جع: قانون، طبع ایران، ص ۲٫

اشاره است به داستان نمرود پادشاه بابل که ابراهیم را به آتش افکند و با خدای تعالی به جنگ برخاست و ایزد تعالی ضعیف‌ترین سپاه خود را که پشه بود به جنگ وی فرستاد، نمرود گفت تا سپاه او پشه‌ها را بکشند روزی سه هزار پشه می‌کشتند و پشه بیشتر می‌شد و درماندند و نمرود نیز درماند و «بفرمود تا خانه ساختند ریخته از مس و دری ساختند که چون فراز شدی هیچ شکاف نماندی و به مقدار نفس وی که بیرون آمدی سوراخی بگذاشتند آنگاه حق‌تعالی پشه‌ی را فرمان داد تا به آن شکاف درآمد. یک پرش بشکست از تنگی سوراخ، بیامد و بر سر بینی نمرود بنشست. نمرود خواست که بزند تا برود، پشه به بینی او در رفت. نمرود خواست که بیرون کند به مغزش در رفت. حق‌تعالی آن پشه را زنده بداشت در مغز وی تا مغزش بخورد سیزده شبان روز. پس نمرود بی‌طاقت شد. گفت چگونه کنم. بفرمود تا بوق‌ها بساختند و می‌زدند بر سر او تا آن آواز در سرش افتادی و آن پشه ساعتی از خوردن بایستادی از آواز بوق. تا او را یک ساعت قرار بودی» مطابق این روایت خدم و حشم بعد از آن، تازیانه بر سر نمرود می‌زدند و از آن پس سرهنگان عمود بر سرش می‌کوفتند و آخر به ضرب عمودی کشته شد. قصص الانبیاء، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۵۹- ۵۷، به اختصار، نیز قصص الانبیاء، ثعلبی، چاپ مصر، ص ۸۱ با اختلاف در روایت. عنصری در اشاره بدین قصه گفته است.

نمرود بگاه پور آزر می‌گفت خدایِ خلق ماییم‌
جبار بنیم پشه او را خوش داد سزا که ما گواییم‌

تذکره‌ی دولتشاه، لیدن، ص ۱۷۵

چون قضا آید نبینی غیر پوست‌ دشمنان را بازنشناسی ز دوست‌

مستفاد است از مضمون حدیث ذیل: ان اللَّه إذا اراد انفاذ امر سلب کل ذی لب لبه. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۳٫

چون چنین شد ابتهال آغاز کن‌ ناله و تسبیح و روزه ساز کن‌

ابتهال: دعا کردن از روی اخلاص و زاری.

ساز کردن: ترتیب دادن.

آب خوش را صورت آتش مده‌ اندر آتش صورت آبی منه‌

مقصود آن است که خیر را به صورت شر و زیان را در لباس نفع به ما منمای نیز، جع: ذیل ب ۷۸۹٫

چیست مستی؟ بند چشم از دید چشم‌ تا نماید سنگ گوهر، پشم یشم‌
چیست مستی حسها مبدل شدن‌ چوب گز اندر نظر صندل شدن‌

گز: درختی است وحشی و بیابانی که بیشتر در شوره زار و مواضع گرمسیر می‌روید و برگ آن شبیه ببرگ سرو است و انواع گوناگون دارد و چوب آن به سرخی می‌زند و نوعی از آن بسیار بلند می‌شود که آن را «اثل» می‌گویند. چوب گز به‌وقت سوختن بویی زننده دارد.

صندل: درختی است به‌قدر گردکان و ثمرش شبیه به خوشه‌ی حب الخضرا (بنه، چاتلانقوش) و آن سفید و زرد و سرخ می‌باشد، چوب صندل را به‌سبب خوشبویی در بخور به‌کار می‌برده‌اند. جع: تحفه‌ی حکیم مومن.

نظر به آنکه سکر، حالت زوال عقل است به‌سبب خوردن شراب و نزد محققین، حالت بازماندن عقل است از تصرف در قوی و این حالت همچنان‌که از مواد سکر آور مانند شراب و بنگ حاصل می‌شود، به‌سبب حالات نفسانی از قبیل کبر و حرص و طول امل و غلبه‌ی شهوت نیز روی می‌دهد بنابراین، مستی، به حالتی که از نوشیدن مسکرات پدید می‌آید اختصاص ندارد و هرچه عقل را از تصرف باز دارد و راه تشخیص را فروبندد مسکر و در حکم خمر است و آن حالت که از آن ناشی گردد سکر و مستی است، گفته‌ی مولانا بدین اصل ناظر است. جع: کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: سکر، بیان السعادة، چاپ ایران، ص ۲۰۱٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *