شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۵۸ – قصۀ هدهد و سلیمان در بیان آنکه چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود
چون سلیمان را سراپرده زدند | جمله مرغانش به خدمت آمدند | |
همزبان و محرم خود یافتند | پیش او یک یک به جان بشتافتند | |
جمله مرغان ترک کرده جیک جیک | با سلیمان گشته افصح من اخیک | |
سراپرده: خیمهی بزرگ پادشاهی.
چیک چیک: آواز گنجشک و مرغان خرد.
ظاهراً ناظر است به روایت ذیل: «وهب بن منبه گوید میدانی ساخته بود (سلیمان) چهار فرسنگ در چهار فرسنگ و تختی فرسنگی در فرسنگی و شادُروانی فرمود بالای آن تخت از زر و سیم بافته، گرد بر گرد بمروارید بافته آنگاه مرغان بیامدندی از هر جنسی هفتاد، پر در پر بافتندی چنانکه تخت وی همه سایه داشتندی.» قصص الانبیاء، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۲۸۳٫ نیز تفسیر سور آبادی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص ۱۱۹٫
سخن گفتن مرغان با سلیمان مبتنی است بر آیهی شریفه: وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیرِ. (النمل، آیهی ۱۶)
همزبانی خویشی و پیوندی است | مرد با نامحرمان چون بندی است | |
ای بسا هندو و ترک همزبان | ای بسا دو ترک چون بیگانگان | |
پس زبان محرمی خود دیگر است | هم دلی از همزبانی بهتر است | |
غیر نطق و غیر ایما و سجل | صد هزاران ترجمان خیزد ز دل | |
پیوندی: اسم مصدر است از پیوند به معنی پیوسته و خویشاوند، پیوند به معنی پیوستگی و خویشاوندی نیز استعمال میشود.
ایما: اشاره به ابرو، یا دست، اشاره بهنحو کلی.
سجل: عهد نامه، اقرار نامه، نوشتهی قاضی، در اصطلاح فقها، دفتری که قاضی صورت دعاوی و احکام آنها را در آن ثبت میکرده است.
ترجمان: به ضم اول و سوم و فتح اول و سوم و فتح اول و ضم سوم، کسی است که زبانی را به زبان دیگر بیان کند.
به احتمال قوی مقصود مولانا از «همزبانی» مناسبت روحی و جنسیت است بهدلیل مصراع دوم از بیت اول که بهموجب آن محرم بودن و خویشاوندی روحی سبب آسایش، و نامحرمی موجب گرفتاری و قید روح است و بهدلیل آنکه در این مورد مولانا مناسبت روحی را بر همزبانی ظاهری و به یک لغت سخن گفتن ترجیح میدهد، قرینهی دیگر آن است که مولانا «منطق الطیر سلیمانی» را به آشنایی دل و فهم زبان استعداد و یا لسان حال تفسیر فرموده است:
منطق الطیر سلیمانی بیا | بانگ هر مرغی که آید میسرا | |
چون به مرغانت فرستادست حق | لحن هر مرغی بدادستت سبق | |
مرغ جبری را زبان جبر گو | مرغ پر اشکسته را از صبر گو | |
مرغ صابر را تو خوش دار و معاف | مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف | |
مر کبوتر را حذر فرما ز باز | باز را از حلم گو و احتراز | |
و آن خفاشی را که ماند او بینوا | میکنش با نور جفت و آشنا | |
کبک جنگی را بیاموزان تو صلح | مر خروسان را نما اشراط صبح | |
همچنان میرو ز هدهد تا عقاب | ره نما و اللَّه اعلم بالصواب | |
مثنوی، ج ۴، ب ۸۵۱ به بعد و بنابراین، میتوان گفت که این ابیات بهمنزلهی رد عقیدهی کسانی است که همزبانی و اتحاد لغت را از عوامل اجتماع و پایهی تشکیل قومیت و یا ملیت میشمارند، نظر مولانا دراینباره روشن است و بهطور محسوس در روزگار خود میبینیم که بعضی اقوام با آنکه به یک زبان سخن میگویند بر ضد هم میکوشند و با یکدیگر بپیکار برمیخیزند پس اساس یگانگی همآهنگی دل و جنسیت روحی و به اصطلاح امروزین اشتراک منافع و وحدت خواطر است، این نکته را مولانا در مورد وحدت نژاد که آن را از پایههای اجتماع میشمارند و یادگاری از دورهی زندگی فامیلی و عشیرهای است نیز بیان میکند (مثنوی، ج ۱، ب ۲۸۹۴ به بعد) چنانکه دربارهی اشتراک آب و خاک و حب الوطن نیز عقیدهی شبیه بدانچه گفتیم اظهار نموده است. (مثنوی، ج ۴، ب ۲۲۱۱، ۲۲۱۲) از این رو میتوان گفت که مولانا همزبانی را به خویشی و پیوند روحی تفسیر فرموده و از راه اختلاف و بیگانگی دو تن که به یک لغت حرف میزنند عقیدهی خویش را تایید نموده است. ولیمحمد اکبرآبادی نیز «همزبانی» را به جنسیت تفسیر میکند.
بهموجب تفسیر یوسف بن احمد مولوی میتوان «همزبانی» را به معنی معمول فرض کرد ولی در آن صورت باید جملهای از قبیل: «پس مشارکت روحی چگونه اثری خواهد داشت» حذف شده فرض شود.
نوبت هدهد رسید و پیشهاش | و آن بیان صنعت و اندیشهاش | |
داستان هدهد و سلیمان از قصههای معروف است، مأخذ آن را میتوانید در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران ص ۱۶- ۱۴ ملاحظه فرمایید. این قصه در مرزبان نامه، چاپ لیدن، ص ۱۱۱ نیز ذکر شده است و بیشک مولانا در نظم این داستان بدان کتاب نظر داشته است، ذکر قصهی آدم بلا فاصله بعد از این داستان در هر دو کتاب، موید این نظر تواند بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!