شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۶۱ – قصۀ آدم علیهالسلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تأویل
بوالبشر کاو علم الاسما بگ است | صد هزاران علمش اندر هر رگ است | |
اسم هرچیزی چنان کان چیز هست | تا به پایان جان او را داد دست | |
هر لقب کاو داد آن مبدل نشد | آن که چستش خواند او کاهل نشد | |
هرکه آخر مؤمن است اول بدید | هرکه آخر کافر او را شد پدید | |
بگ: مخفف بیگ کلمهی ترکی است و آن عنوانی است که به نجبا و شاهزادگان و امرای سپاه میدادهاند، این کلمه در ترکیب، معنی امارت و منصب میدهد مانند: خاصبگ امیر خاص، باربگ امیر بار. مولانا آن را در مورد معانی و مفاهیم نیز بهکار برده است:
خونی بگ هجران بهزیمت علم انداخت | بر لشکر هجران دل ما را ظفر افتاد | |
دیوان، ب ۶۶۹۲ علم الاسما بگ: امیر مرتبه و مقام تعلیم اسماء. جزو اول اشاره است به آیهی شریفهی: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ. (البقرة، آیهی ۳۱) ظاهراً مولانا این جملهی عربی را به معنی وصفی استعمال کرده است بر قیاس: لا ابالی، لا یعلم، لا یتناهی، لا یغفر و نیز لم یبلغ الحلم که در محاورات بهکار میرود.
کاهل: مطابق نسخهی قونیه، به فتح سوم بخوانید، تلفظ مشهور آن کاهل است به کسر سوم و ظاهراً مولانا تلفظ عامیانهی آن را استعمال کرده و یا بر قیاس بعضی کلمات عربی که در پارسی به فتح حرف ما قبل آخر تلفظ میشود مانند:
کافر و مجاور، این کلمه را به فتح آورده است.
مفسرین در توجیه «الاسماء» خلاف کردهاند بوجوه ذیل: معانی اسما و مسمیات آنها، نام صناعات و عمارت زمینها و خورشها و دواها و استخراج معادن و کاشتن درختها و منافع آنها و آنچه متعلق به دین و دنیاست، نام هرچیز به همه لغات که بود و خواهد بود، نامهای فرزندانش، اسم هر جنسی از قبیل: جن و انس و مرغان و گاو و گوسفند. به عقیدهی صوفیه اسم، چیزی است که بر مسمی دلالت میکند و این اسما که خدا به آدم آموخت اعیان کائنات است از آن جهت که دلیل بر وجود خداست و هریک اسمی است از اسماء الهی. مولانا این آیه را بدین صورت توجیه میکند که اسم حقیقی هرچیز آن است که مناسب فعلیت اخیر و شخصیت واقعی او باشد و خدا این دانش را به آدم آموخت تا سرانجام و پایان کار هرچیز و هرکس را بشناسد و بداند و مطابق آن، شخصیت وی را تمیز دهد و نامی یا صفتی برای او تعیین کند که چون بر وفق آخرین فعلیت و صورت نفسانیش تعیین شده بود هرگز تغییر و تبدیل نمییافت، این مساله مبتنی بر آن است که صوفیه میگویند اشیا از آغاز تکون و آفرینش در معرض تغیر و تبدل واقعاند و انسان بهحسب قلب و قالب پیوسته تحول میپذیرد و اطوار و شئون مختلف بر قلب او عارض میگردد و این تحول تا وقت مرگ مستمر است و صورت هرچیز و از جمله انسان، فعلیت اخیری است که قلب و یا نفس وی بدان متحقق میشود و حشر او نیز بر همان صورت خواهد بود و بدین جهت میگویند که کار به عاقبت و خاتمت باز بسته است.
برای اطلاع از عقیدهی مفسرین، جع: تفسیر ابوالفتوح، طبع طهران،
ج ۱، ص ۸۴، مجمع البیان طبع طهران، ج ۱، ص ۳۲، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۱، ص ۳۹۱، لطایف الاشارات، نسخهی عکسی، بیان السعادة، طبع ایران، ج ۱، ص ۴۲٫
اسم هرچیزی تو از دانا شنو | سر رمز علم الاسما شنو | |
اسم هرچیزی بر ما ظاهرش | اسم هرچیزی بر خالق سرش | |
چون بیان کرد که نام هرچیز مناسب فعلیت اخیر اوست پس دانا که پیمبر و ولی کامل است، اسم حقیقی اشیا را به اعتبار خاتمت و عاقبت میتواند تعیین کند و دیگران نمیتوانند زیرا علم و آگاهی انبیا و اولیا، مستند به وحی و الهام و پیوسته به علم الهی است و دیگران حکم بر ظاهر میکنند و نامی مطابق آن بر اشیا مینهند برخلاف پیمبران و اولیا که نظر بر خاتمت و واقع دارند، بیت ۱۲۳۹ بهمنزلهی دلیل است برای بیت ۱۲۳۸٫
نزد موسی نام چوبش بُد عصا | نزد خالق بود نامش اژدها | |
ناظر است به آیهی شریفهی: وَ ما تِلْک بِیمِینِک یا مُوسی، قالَ هِی عَصای أَتَوَکؤُا عَلَیها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِی فِیها مَآرِبُ أُخْری، قالَ أَلْقِها یا مُوسی، فَأَلْقاها فَإِذا هِی حَیةٌ تَسْعی. (طه، آیهی ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۰).
بد عمر را نام اینجا بتپرست | لیک مؤمن بود نامش در أَلَسْتُ | |
عمر بن خطاب خلیفهی دوم در آغاز بیت پرست و از دشمنان سر سخت اسلام بود ولی عاقبت مسلمان شد و در تقویت اسلام بسیار کوشید. جع:
ذیل ب ۷۷٫
آن که بُد نزدیک ما نامش منی | پیش حق این نقش بُد که با منی | |
صورتی بود این منی اندر عدم | پیش حق موجود نه بیش و نه کم | |
منی انسان مادهای قذر و پلید است ولی همین ماده پلشت و پلید صورت انسانی میگیرد و نبی یا ولی میشود و از معیت قیومی به حکم «وَ هُوَ مَعَکمْ» (الحدید، آیهی ۴) و یا معیت قربت و وصلت به حکم «لی مع اللَّه وقت».
(احادیث مثنوی، ص ۳۹) برخوردار میگردد و چون ممکن است تصور شود که کمال انسانی و یا نبوت و ولایت از اموری است که پس از آفرینش و تطورات مختلف بر منی عارض میگردد و علم حق به جزئیات و یا جزئیاتی که در معرض تغیر و تبدل است مورد اختلاف واقع شده است، در جواب میگوید که عین ثابت منی در علم حق با جمیع شئون و اطوار و استعدادهای خود وجود داشت و علم حق بدانها محیط بود و آنچه در عالم خارج بر آن، عارض میشود ظهور علم حقتعالی است و هیچ امری بیرون از علم خدا بر منی عارض نمیشود.
چشم آدم چون به نور پاک دید | جان و سر نامها گشتش پدید | |
مقصود این است که دانش و بینش آدم، مستفاد از علم خدا بود زیرا حق وی را تعلیم کرد و معنی تعلیم در این مورد، افاضهی علم و بودیعه نهادن حقایق موجودات است بر دل آدم و در وجود وی و معنی لغوی و عرفی آن مراد نتواند بود. جع: بیان السعادة، طبع ایران، ج ۱، ص ۴۳٫
چون ملک انوار حق در وی بیافت | در سجود افتاد و در خدمت شتافت | |
اشاره است به آیهی شریفه: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکبَرَ. (البقرة، آیهی ۳۴) که مفسرین چند قول در معنی سجدهی آدم ذکر کردهاند:
یکی آنکه سجده برای آدم بود به معنی تعظیم و تکریم. دوم آنکه سجده برای خدا بود و آدم قبله بود نظر به آنکه سجدهی عبادت برای غیر خدا جایز نیست.
سوم آنکه سجود به معنی لغوی است یعنی انقیاد و خضوع نه معنی شرعی آنکه روی بر خاک نهادن و یکی از ارکان نماز است.
مولانا میگوید فرشتگان آدم را سجده کردند برای آنکه نور خدا را از وی طالع دیدند پس آدم مسجود ملایکه بود ولی بهلحاظ مظهریت حقتعالی.
برای اطلاع از عقیدهی مفسرین، جع: تفسیر ابوالفتوح، طبع طهران، ج ۱، ص ۸۷، مجمع البیان، طبع طهران، ج ۱، ص ۳۵، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۱، ص ۴۲۶، بیان السعادة، طبع ایران، ج ۱، ص ۴۴٫
مدح این آدم که نامش میبرم | قاصرم گر تا قیامت بشمرم | |
این آدم، حقیقت انسانی است که کون جامع و مظهر صفات قهر و لطف و آینهی جمال الهی است و به اعتبار خلافت و جانشینی خدا بهناچار باید دارای تمام اوصاف مستخلف باشد، صفات و اسماء الهی بیکران است و احصا نمیپذیرد بنابراین ستایش حقیقت انسانی به ذکر محامد و اوصاف هرگز در شمار نمیآید. جع: فصوص الحکم، طبع بیروت، ص ۵۶- ۴۸، حواشی دکتر ابوالعلاء عفیفی، ص ۱۹- ۶
این همه دانست و چون آمد قضا | دانش یک نهی شد بر وی خطا | |
کای عجب نهی از پی تحریم بود | یا به تاویلی بد و توهیم بود | |
در دلش تأویل چون ترجیح یافت | طبع در حیرت سوی گندم شتافت | |
باغبان را خار چون در پای رفت | دزد فرصت یافت، کالا برد تفت | |
نهی دو قسم است یکی نهی تحریمی که مقتضای آن وجوب ترک فعل است و مرتکب آن عاصی و گناهکار شمرده میشود. دوم نهی تنزیهی که مفاد آن ترجیح ترک است بر فعل و امری است استحبابی که مأمور به ترک آن معاقب نمیگردد. این ابیات اشاره است به آیهی شریفهی: وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکنْ أَنْتَ وَ زَوْجُک الْجَنَّةَ وَ کلا مِنْها رَغَداً حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکونا مِنَ الظَّالِمِینَ. (البقرة، آیهی ۳۵) که مفسرین دربارهی معنی نهی از «لا تَقْرَبا» اختلاف دارند و بعضی میگویند که نهی تنزیهی است بهدلیل عصمت انبیا و شیعه این توجیه را پذیرفتهاند و بعضی گفتهاند که نهی تحریمی است ولی این گناه صغیره بود و آدم تأویل کرد و یا بر سبیل سهو از وی صادر شد، بعضی نیز گفتهاند که معنی «لا تَقْرَبا» نهی است از نزدیک شدن و شامل خوردن نمیشود. مولانا میگوید که آدم مردد شد میان اینکه نهی برای تحریم یا تنزیه است و چون تأویل در دلش قوت گرفت داعیهی نفسانی او را به خوردن گندم وا داشت مثل اینکه وقتی خاری در پای باغبان برود، او بکندن و بیرون کشیدن آن میپردازد و دزد فرصت مییابد که میوه را بدزدد، نتیجه آنکه سالک باید در راه سلوک قیاس را کنار بگذارد و بیهیچ تأویل امر و نهی را اطاعت کند.
دربارهی درختی که آدم از خوردنش ممنوع بود اقوال مفسرین مختلف است و آن را به انگور و انجیر و کافور و گندم تفسیر کردهاند، مولانا قول اخیر را اختیار کرده است. جع: تفسیر ابوالفتوح، طبع طهران، ج ۱ ص ۹۲- ۹۱، مجمع البیان، طبع طهران، ج ۱، ص ۳۶، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۱، ص ۴۵۷- ۴۵۵، بیان السعادة، طبع ایران، ج ۱، ص ۴۶- ۴۵٫
چون ز حیرت رست باز آمد به راه | دید برده دزد رخت از کارگاه | |
ربنا انا ظلمنا گفت و آه | یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه | |
اشاره است به آیهی شریفه: قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا. (الاعراف، آیهی ۲۳) که به عقیدهی حشویه و اصحاب حدیث، آدم به حقیقت بر خود ظلم کرد از آن جهت که مرتکب کبیره شد و به عقیدهی دستهای از معتزله، ظلم عبارت است از احتیاج به توبه و مشقت تلافی و به گفتهی بعضی این ظلم موجب نقصان ثواب بود و آدم مرتکب صغیره شد که سبب نقص ثواب است نه استحقاق عقاب، شیعه میگویند که آدم عمل مستحبی را ترک کرد و ثوابش کم شد و این ظلم به معنی ترک اولی است.
مولانا از تناسب لفظی ظلم و ظلمت استفاده کرده و گفته است که چون حیرت و تردد خاطر به یکسو رفت و آدم دریافت که عمل او از روی قیاس و تأویل بوده است نه مراعات نص، بدین جهت به ظلم بر خود اعتراف کرد پس چنان به نظر میرسد که او ظلم را به معنی حصول حیرت و متابعت تأویل گرفته است. جع: تفسیر ابوالفتوح، طبع طهران، ج ۲، ص ۳۸۰، مجمع البیان، طبع طهران، ج ۱، ص ۳۹۱، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۱، ص ۴۵۷٫
از کرم دان این که میترساندت | تا به ملک ایمنی بنشاندت | |
ممکن است که ناظر باشد به مضمون آیهی شریفه: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوی.
(النازعات، آیهی ۴۰، ۴۱).
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!