شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۶۴ – نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را

درفُتاد اندر چهی کاو کنده بود ز آن که ظلمش در سرش آینده بود

ناظر است بدین روایت: من حفر لأخیهِ حفره وقع فیها احادیث مثنوی انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۴- و در مثل است: من حفر مغواة وقع فیها، مجموعه‌ی امثال نسخه‌ی خطی، متعلق به استاد همایی. این مضمون در بیت ۱۳۱۱ مکرر شده است. در پارسی می‌گویند:

چاه کن همیشه در چاه است، بد مکن که بد افتی، چه مکن که خود افتی.

چاه مظلم گشت ظلم ظالمان‌ این چنین گفتند جمله عالمان‌

ظاهراً مستفاد است از مضمون حدیث ذیل: اتقوا الظلم فان الظلم ظلمات یوم القیامة و اتقوا الشح فان الشح اهلک من کان قبلکم و حملهم علی ان سفکوا دماءهم و استحلوا محارمهم. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۳٫

هرکه ظالمتر چهش با هول تر عدل فرموده ست بدتر را بتر

مقتبس است از مفاد آیه‌ی شریفه: وَ جَزاءُ سَیئَةٍ سَیئَةٌ مِثْلُها.

(الشوری، آیه‌ی ۴۰)

مر ضعیفان را تو بی‌خصمی مدان‌ از نبی ذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ‌ خوان‌

خصم: جدل کننده، هریک از طرفین دعوی (مدعی، منکر)، مدعی.

نبی: قرآن کریم. استاد فقید نیکلسون در شرح مثنوی (ذیل همین بیت) احتمال می‌دهد که این کلمه ممال و مخفف (انباء) باشد به معنی خبر دادن مانند:

جری از اجراء. که در این صورت به کسر اولست و یا مبدل (نبا) باشد به معنی خبر بنابرآن که به‌قول مجاهد لفظ (نبا) در آیه‌ی شریفه: عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ‌.

(النبأ، آیه‌ی ۲) به معنی قرآن کریم است (ابوالفتوح، طبع طهران، ج ۵، ص ۴۶۰) که در این صورت به فتح اول است. به احتمال قوی‌تر این کلمه تبدیل لفظ (نوی) است به معنی نوآیین و تازه، این نکته را از مرحوم میرزا لطفعلی صدر الافاضل از بزرگان ادبا و حکمای اوائل این قرن (متوفی ۱۳۱۰ شمسی) شنیده‌ام. در تایید آن می‌توان این لفظ را ترجمه‌ی (محدث) فرض کرد که در قرآن کریم آمده است: ما یأْتِیهِمْ مِنْ ذِکرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یلْعَبُونَ‌. (الانبیاء، ۲) که آن را به قرآن تفسیر کرده‌اند.

(تفسیر ابوالفتوح، طبع طهران، ج ۳، ص ۵۳۴، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۶، ص ۱۲۵) ممکن است این لفظ از تعبیرات معتزله سرچشمه گرفته باشد که کلام اللَّه را حادث می‌دانسته‌اند. این کلمه به معنی نوآیین در مثنوی (ج ۶، ب ۲۶۵۲) استعمال شده است.

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ‌ از قرآن کریم است. (النصر، آیه‌ی ۱)

گر تو پیلی خصم تو از تو رمید نک جزا طیرا ابابیلت رسید

طَیراً أَبابِیلَ‌: مأخوذ است از آیه‌ی شریفه: وَ أَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیراً أَبابِیلَ‌. (الفیل، آیه‌ی ۳) و اشاره است به قصه‌ی اصحاب فیل که پیش از بعثت حضرت رسول (ص) روی داده است. ابابیل: دسته‌های پراکنده. جع:

تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۳۰، ص ۱۶۵ تفسیر ابوالفتوح، طبع طهران، ج ۵، ص ۵۸۷- ۵۸۲، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۸، ص ۶۸۷، قصص الانبیاء، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۴۰۳- ۴۰۰٫

گر بدندانش گزی پر خون کنی‌ درد دندانت بگیرد چون کنی‌

نظیر آن:

هر کجا خواهد خدا دوزخ کند اوج را بر مرغ دام و فخ کند
هم ز دندانت بر آید دردها تا بگویی دوزخست و اژدها
پس بدندان بی‌گناهان را مگز فکر کن از ضربت نامحترز

مثنوی، ج ۴، ب ۲۸۱۱ به بعد

ای بسا ظلمی که بینی از کسان‌ خوی تو باشد در ایشان ای فلان‌
اندر ایشان تافته هستی تو از نفاق و ظلم و بد مستی تو
آن تویی و آن زخم بر خود می‌زنی‌ بر خود آن دم تار لعنت می‌تنی‌
در خود آن بد را نمی‌بینی عیان‌ ور نه دشمن بودیی خود را به جان‌
حمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
چون به قعر خوی خود اندر رسی‌ پس بدانی کز تو بود آن ناکسی‌

ادراک و داوری‌های انسان به عقیده‌ی مولانا تابع احوال درونی و دید ظاهر فرع دید باطنی است که آن را «چشم فرع» و این را «چشم اصلی» می‌نامد و از این رو ما در قضاوتی که درباره‌ی دیگران می‌کنیم باید جانب احتیاط را رعایت کنیم و اگر چیزی یا کسی را بد می‌بینیم ژرف بیندیشیم که شاید ریشه‌ی آن زشتی و بدی در خود ما باشد برای آنکه عیب‌جویی گذشته از آنکه خود صفتی ناپسند است و از حس انتقام و کینه‌توزی مایه می‌پذیرد که از بیماریهای سخت روحی است، به‌طور کلی و یا به‌حسب اغلبیت از آن ناشی می‌شود که انسان خواستار چیزی است و از آن محرومیت دارد فی‌المثل خسیس شمردن کسی باعثش آن است که عیب گیرنده طمع مساعدت مالی از کسی دارد و آن طمع برآورده نمی‌شود و یا تکبر شخصی برای آن کس محسوس است که بالانشینی را دوست می‌دارد و در نظرش مهم است و با نظر کلی‌تر هرگاه وجود و عدم و بود و نابود چیزی برای انسان تفاوت نکند هرگز بدان توجه نمی‌نماید و از آن می‌گذرد پس وقتی از چیزی یا کسی بد می‌گوید آن بدگویی نسبت به امری است که مورد علاقه‌ی اوست و از آن بی‌نصیب مانده است و به همین دلیل مردمی را می‌توانیم ببینیم که از ظلم و ستم و تعدی به حقوق دیگران می‌نالند و چون خود قدرتی به‌دست می‌آورند همان روش ناستوده را به‌شدت هرچه تمام‌تر معمول می‌دارند مثل اینکه ظلم را می‌پسندند ولی از سوی خود و نه از جانب دیگران، نظایر این حالت را در سایر موارد نیز می‌توان دید بنابراین، مولانا معتقد است که نیک دیدن از نیک بودن بد دیدن از بد بودن است و چون ما بدی در کسی می‌بینیم، بهتر است که به درون خود نظر افکنیم و ریشه‌ی عیب‌جویی را پیدا کنیم و در اصلاح خود بکوشیم و به داوریهای ناروای خود اعتماد نداشته باشیم.

خاصه که عیب‌جویی و نکوهش و رسوا کردن مردم کاری مطلوب نیست و طریقه‌ی درستی در تربیت و اصلاح افراد شمرده نمی‌شود زیرا هرگز بدگویی و مذمت بر صداقت و یک‌رنگی حمل نمی‌شود و سرانجام دشمنی و حقد و کینه به‌بار می‌آورد و به‌جای آنکه عیبی بر طرف کند عیب و نقص دیگر به‌بار می‌آورد.

ظاهراً صوفیان همگی بر این عقیده بوده‌اند. «و هرکس که عیب کسی گوید تا آن عیب در وی نباشد در دیگری نبیند.» أوراد الأحباب و فصوص الاداب، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۲۵٫

اما معارضه‌ی با بدی و زشت کاری امری پسندیده و مستحسن است و روش اولیا و مردان خداست و آن با مذمت و عیب‌جویی که جنبه‌ی شخصی دارد متفاوت است. ما نظر مولانا را در آن باره به‌جای خود روشن خواهیم کرد.

برای آنکه از عقیده‌ی مولانا در مورد بد دیدن آگاهی بیشتر حاصل شود ابیات ذیل را از مثنوی نقل می‌کنیم:

آن یکی در چشم تو باشد چو مار هم وی اندر چشم آن دیگر نگار
ز آنک در چشمت خیال کفر اوست‌ و آن خیال مومنی در چشم دوست‌
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور هم وی اندر چشم یعقوبی چو نور
از خیال بد مرو را زشت دید چشم فرع و چشم اصلی ناپدید
چشم ظاهر سایه‌ی آن چشم دان‌ هرچه آن بیند بگردد این بدان‌

مثنوی، ج ۲، ب ۶۰۲ به بعد

هر کرا بینی شکایت می‌کند که فلان کس راست، طبع و خوی بد
این شکایت گر بدان که بدخوست‌ که مر آن بدخوی او را بدگوست‌

مثنوی، ج ۴، ب ۷۷۲، ۷۷۳

بدگمان باشد همیشه زشت‌کار نامه‌ی خود خواند اندر حق یار
آن خسان که در کژیها مانده‌اند تا نبی را ساحر و کژ خوانده‌اند

مثنوی، ج ۵، ب ۱۹۸۱، ۱۹۸۲ و این مساله بوجهی مبتنی است بر اینکه احوال مدرک در نحوه‌ی ادراک او مؤثر است.

مومنان آیینه‌ی همدیگرند این خبر می‌از پیمبر آورند

مستفاد است از مضمون حدیث: المؤمن مرآة المؤمن. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۴۱٫ این حدیث را به عنوان دلیلی بر مقصود خود می‌آورد و ظاهراً در این مورد آن را بدین گونه توجیه می‌کند که همچنان‌که در آینه زشتی و زیبایی منعکس می‌گردد و مرتبط است به صورتی که مقابل آینه قرار گرفته است، دیدن زشتی و بدخویی در دیگران، انعکاس بدخویی کسی است که به مذمت آنها می‌پردازد و آن بدی به خود وی ارتباط دارد نه به دیگران.

پیش چشمت داشتی شیشه‌ی کبود ز آن سبب عالم کبودت می‌نمود

شیشه مثالی است برای قوه‌ی مدرکه، و کبودی آن نموداری است از احوال نفسانی و خصوصیات مدرک و به وجه عام‌تر از مختصات انسانی که بی‌شک در نحوه ادراک مؤثر است و قوه‌ی مدرکه با تاثر از آنها اشیا را متناسب با خود می‌سازد و ادراک می‌کند و به تعبیر مولانا رنگ و حالات قوه‌ی مدرکه بر مدرکات می‌افتد و با همان رنگ آنها را معلوم خود می‌سازد و اختلاف و تفاوت‌هایی که در نحوه‌ی ادراک و داوری‌های انسان است از همین جا سرچشمه می‌گیرد، این تمثیل را جای دیگر بدین گونه بیان می‌کند:

«در بیان آنک جنبیدن هرکسی از آنجا که وی است هرکس را از چنبره‌ی وجود خود بیند، تابه‌ی کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ سرخ نماید چون تابه از رنگها بیرون آید سپید شود از همه‌ی تابهای دیگر او راستگوی‌تر باشد و امام باشد» مثنوی، ج ۱، ص ۱۴۶، ابیات ذیل آن را نیز ملاحظه فرمایید و اینکه مثال مذکور از لون دیگر:

آبگینه زرد چون سازی نقاب‌ زرد بینی جمله نور آفتاب‌

مثنوی، ج ۱، ب ۳۹۵۸

ندارد رنگ آن عالم و لیک از تابه‌ی دیده‌ چو نور از جان رنگ آمیز این سرخ و کبود آمد

دیوان، ب ۶۱۳۰

مومن ار ینظر به نور اللَّه نبود غیب مؤمن را برهنه چون نمود

مقتبس است از حدیث: اتقوا فراسه المؤمن فانه ینظر به نور اللَّه عز و جل. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۴، نیز: کشف الاسرار، انتشارات دانشگاه طهران، ج ۱، ص ۵۸٫

حق‌تعالی از غرض و تمایل و هر صفتی که به نقص کشد پاک و مقدس است و علم او مناسب پاکی ذات و قدوسیت اوست پس مومنان نیز باید خویش را از غرض و هر نقصی پاک دارند و بی‌گمان مومنان چنین هستند و معنی آنکه به نور خدا نظر می‌کنند این است که علم و ادراکشان دور از غرض و مرض است و دلیل اینکه مؤمن دارای چنین نظری است اطلاع او بر اسرار غیب و رازهای پنهان است و از این رو مؤمن هرچیز را چنان‌که هست می‌بیند و دید او از افراط و تفریط به‌دور است. در نسخه‌های جدید مثنوی «عیب» با عین (مهمله) بوده است و بدین جهت شارحان مثنوی در توجیه این بیت و ربط آن به ابیات پیشین سخت گرفتار مشکل شده‌اند، در نسخه‌ی مثنوی، چاپ لیدن «غیب مومن» به صورت اضافه آمده است که معنی واضحی ندارد.

چون که تو ینظر بنار اللَّه بُدی‌ در بدی از نیکویی غافل شدی‌

تعبیر: «نار اللَّه» مستفاد است از آیه‌ی شریفه:

وَ ما أَدْراک مَا الْحُطَمَةُ، نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ. (الهمزة، آیه‌ی ۵، ۶، ۷) به گفته‌ی مفسرین «حطمه» آتشی است که بدن کافر را درهم می‌شکند و پای مال می‌کند و درکه‌ی دوم است از درکات جهنم که آتش آن همواره شعله‌ور است و هرگز نمی‌فسرد و خاموشی نمی‌پذیرد و تا دل را می‌سوزاند، این آتش به نظر مولانا اخلاق زشت و شهوت و غضب است که اصل دوزخ است و چون مجسم شود دوزخ موعود است و یا آنکه دوزخ حقیقی، نفس است و اخلاق ذمیمه مراتب ظهور آن است و از این رو می‌گوید که چون به‌جای چشم نور، به چشم آتشی و دوزخی در اشیا نگری همه بدی می‌بینی و خوبیها در نظر تو نمایان نمی‌شود. موید نظر مولانا قولی است که در تفسیر این آیه نقل می‌کنند بدین گونه: ان هذه النار تخرج من الباطن الی الظاهر به خلاف نیران الدنیا.

جع: تفسیر ابوالفتوح، طبع طهران، ج ۵، ص ۵۸۱، مجمع البیان، طبع طهران، ج ۲، ص ۵۱۷، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۸، ص ۶۸۳- ۶۸۲، لطایف الاشارات از ابوالقاسم قشیری، نسخه‌ی عکسی.

نسخه‌ی قونیه در حاشیه، این نسخه بدل را دارد: نیکوی را وا ندیدی از بدی.

که مطابق است با شرح یوسف بن احمد مولوی و مثنوی چاپ لیدن.

این طلب در ما هم از ایجاد تست‌ رستن از بی‌داد یا رب داد تست‌

طلب: جست‌وجو، خواهش چیزی بدان گونه که سعی و کوشش آدمی را در تحصیل آن برانگیزد، داعی و محرک باطنی برای یافتن مقصود که در عرف صوفیه، پیر و مرشد است و بدین معنی مرادف قصد است در تعبیرات متقدمان صوفیه، و چون طلب متوجه مرشد خاص شود آن را «ارادت» می‌گویند که پیشینیان آن را «عزم» نامیده‌اند. مولانا موضوع «طلب» را سی و شش بار در مواضع مختلف از مثنوی مطرح کرده است، به عقیده‌ی بوی طلب، توفیق‌الهی است و تا خدا نخواهد داعی بر طلب و پژوهش حقیقت در باطن انسان سر نمی‌زند و طلب مقدمه‌ی یافتن و مفتاح مطلوب‌هاست و هر طالبی از روی یقین به مطلوب می‌رسد، دلیلش هم این است که حصول هرچیزی بستگی به مشیت خدا دارد و هیچ چیزی بیرون از اراده‌ی حق در وجود نمی‌آید و از دگرسوی چون مبداء و مصدر همه خیرات خدای تعالی است از این رو طلب نیز که آبستن یافت و کلید حصول مراد است از جانب او بر باطن بنده فائض می‌شود و دعا و خواهش بنده ظهور فیض ربانی و یا رب گفتن فرع لبیک گفتن خداست.

جع: مثنوی، ج ۲، ب ۳۶۱ به بعد، ج ۳، ب ۱۸۹ به بعد، ج ۶، ب ۸۴۶ به بعد، ب ۱۴۳۸ به بعد. نیز، شرح منازل السائرین، طبع طهران، ص ۱۱۷- ۱۱۴، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: طلب.

بی‌طلب تو این طلب‌مان داده‌ای‌ گنج احسان بر همه بگشاده‌ای‌

گنج احسان: ظاهراً ناظر است به حدیث: قال داود علیه‌السلام یا رب لما ذا خلقت الخلق قال کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۲۹٫ برای تفسیر این بیت، جع: ذیل ب ۶۱۰٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *