شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۶۸ – تفسیر رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر
ای شهان کُشتیم ما خصم برون | ماند خصمی زو بتر در اندرون | |
مولانا در این فصل که از این بیت تا بیت ۱۳۸۹ را شامل است به شرح دشواری جهاد با نفس و تزکیه و تهذیب آن و تفسیر حدیث: قدمتم من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر مجاهدة العبد هواه.
میپردازد، این حدیث بصور مختلف نقل شده است.
جع: احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۴٫ نظیر آن گفتهی یکی از حکمای یونان است: اشد الجهاد مجاهده الانسان غیظه.
مختار الحکم، طبع مادرید، ص ۳۴۰٫
خصم برون: دشمنان هرکس از نوع انسان و خصم درون، نفس و شهوت و آرزو است، مضمون مصراع دوم ناظر است به حدیثی که در ذیل بیت ۹۰۶ مذکور افتاد. نظیر آن جملهای است که به بطلمیوس نسبت دادهاند: النفس اغلب عدو. مختار الحکم، طبع مادرید، ص ۲۵۵٫
کشتن این کار عقل و هوش نیست | شیر باطن سخرهی خرگوش نیست | |
مجاهدهی با نفس، سخت و دشوار است برای آنکه در حقیقت کوششی است برخلاف میل و شهوت که از زندگی بشر جدا نیست و یا ظهور وجود و یا رکنی از ارکان اصلی حیات و زندگانی بشر است و بدین جهت بعضی معتقد بودهاند که این مجاهده سودی ندارد و بثمر نمیرسد ولی عدهای هم اعتقاد دارند که این مجاهده مفید است و اصلاح و تزکیهی نفس امری است که از روی قوانین درست و با دوام عمل امکان میپذیرد، این گروه میانهی صفاتی که بهنحو کمال در انسان به وجود میآید و غیر اختیاری است مانند رنگ و شکل و هرچه مربوط به خلقت آدمی است با آنچه بهنحو کمال و تمام موجود نمیشود و از جنس خوی و خلق است، فرق میگذارند و نوع دوم را اختیاری فرض میکنند که بهوسیلهی تربیت صحیح، قابل اصلاح و تغییر است ولی به هر صورت سختی و دشواری آن را هیچکس انکار نمیکند.
مولانا نیز عقیدهی دوم را اختیار کرده ولی به گفتهی وی نفس را نیروی عقل و هوش مسخر نتوان کرد، شاید از آن رو که عقل و هوش هنگام غلبهی هوی و آرزو، روی در حجاب میکند و از کار فرو میایستد و چون مستی شهوت نیرو گرفت مانند حالت سکر و بیخودی که از خوردن شراب دست میدهد، عقل آدمی از تصرف باز میماند و قوای بدن از اطاعت خرد و هوش سر میپیچد و چه بسا که در این حالت عقل و هوش به دنبال هواهای نفسانی میروند و آن را توجیه میکنند و بر صحت و فایدهی آن دلیل میتراشند و راه و نقشههای دقیق برای وصول بدان نشان میدهند و طرح میکنند پس عقل و هوش عادی نمیتواند نفس را در زیر بار اطاعت کشد مگر عنایت الهی مددکار شود و انسان به پشتیبانی آن عنایت و رهبری ولی کامل بتزکیه و تهذیب نفس توفیق یابد، این نکته بهزودی در سخن مولانا مذکور خواهد شد. برای اطلاع از عقیدهی پیشینیان دربارهی تغییر اخلاق و ریاضت نفس، جع: کشف المحجوب هجویری، طبع لنین گراد، ص ۲۶۰- ۲۵۱، احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۳، ص ۴۲- ۴۰٫
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست | کاو به دریاها نگردد کم و کاست | |
صوفیان، مبداء و سرچشمهی صفات نکوهیدهی انسان را، نفس میگویند، ابنعربی آن را به صفات معلول بشری تعریف میکند و معنی «معلول» به نظر او هر امری است که حقتعالی در آن امر مشهود بنده نباشد پس میتوان گفت هر صفت یا عملی که با غفلت از خدا عارض شود یا صورت گیرد، نفس است جع: احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۳، ص ۳، فتوحات مکیه، طبع مصر، ج ۲، ص ۷۴۹٫
دوزخ نزد مولانا صورت نفس و تجسم احوال و اخلاق اوست (جع:
ذیل ب ۷۷۹) و آتش دوزخ نمودار قهر خدای تعالی است و بنابراین، مانند آتش حسی نیست که آب جویها و دریاها آن را خاموش تواند کرد، کشتن این آتش تنها بهوسیلهی نور و لطف خدا میسر تواند شد، چنانکه میفرماید:
خشم تو تخم سعیر دوزخست | هین بکش این دوزخت را کین فخست | |
کشتن این نار نبود جز بنور | نورک أطفأ نارنا نحن الشکور | |
مثنوی، ج ۳، ب ۳۴۸۰، ۳۴۸۱ این نور همان قدم خداست که بهزودی دربارهی تأثیر آن سخن خواهد گفت.
هفت دریا را درآشامد هنوز | کم نگردد سوزش آن خلق سوز | |
هفت دریا: دریای اخضر، دریای عمان، دریای قلزم، دریای بربر، دریای اقیانوس (اقیانوس اطلس)، دریای قسطنطنیه (بحرالروم)، دریای اسود. آنندراج. و ظاهراً هفت در این مورد مفید کثرت است و عدد خاص هفت مراد نیست. امام فخر رازی در این مورد بحثی مفید کرده است. تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۶، ص ۷۴۴٫
سنگها و کافران سنگدل | اندر آیند اندر او زار و خجل | |
مقتبس است از مضمون آیهی شریفه: فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ. (البقرة، آیهی ۲۴).
هم نگردد ساکن از چندین غذا | تا ز حق آید مر او را این ندا | |
سیر گشتی سیر گوید نی هنوز | اینت آتش، اینت تابش، اینت سوز | |
عالمی را لقمه کرد و در کشید | معدهاش نعرهزنان هَلْ مِنْ مَزِیدٍ | |
ناظر است به آیهی شریفه: یوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ (ق، آیهی ۳۰).
حق قدم بر وی نهد از لامکان | آنگه او ساکن شود از کنْ فکان | |
کن فکان: تعبیری است نظیر: کن فیکون- که مفاد آن سرعت جریان امر الهی و عدم تخلف معلول است از علت تامه.
این بیت مطابق است با مضمون حدیث: یقال لجهنم هل امتلأت و تقول هل من مزید فیضع الرب تبارک و تعالی قدمه علیها فتقول قط قط. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۵٫
این حدیث را مجسمه به معنی حقیقی خود میگیرند و دیگر فرق اسلامی آن را مجاز میدانند و تأویل میکنند و میگویند مقصود از این تعبیر، آرام ساختن و فرونشاندن سورت جهنم است و بعضی قدم را عبارت از انسان کامل گرفتهاند به اعتبار آنکه در وجود متاخر است چنانکه قدم در نهایت بدن انسان قرار دارد،
بعضی هم آن را به سکینه رحمانی تفسیر نمودهاند. اصطلاحات الصوفیة، طبع طهران، در ذیل قدم، شرح مواقف، طبع آستانه، ج ۳، ص ۹۲ (حاشیه ذیل صفحه) شرح کمالالدین حسین خوارزمی و یوسف بن احمد مولوی در ذیل همین بیت.
پیشتر گفتیم که مجاهده با نفس، به حقیقت نبرد و پیکاری است که انسان با خود و لوازم حیات خویش آغاز میکند و طبیعی است که در این کار برای وی لذتی متصور نیست و از این جهت کمتر کس بهطور کلی بدین نبرد راضی میشود و بدان همت میبندد و چنین مجاهدتی صورت نمیگیرد مگر وقتی که هدف انسان در زندگی عوض گردد و آرزوی او به امری غیر از شهوت نفسانی متوجه شود که در این صورت مجاهده امکانپذیر است زیرا ترک لذتی حقیر یا مقصودی خوارمایه برای لذت تمامتر و مقصود گرانمایه و ارجمندتر هم فطری انسان است چنانکه طفل خردسال پارهی نان را محکم بهدست میگیرد ولی وقتی قطعهی نانی کلانتر یا پارهی شیرینی در پیش چشم میبیند آن نان پاره را از دست فرومیهلد و بهسوی آن قطعه کلانتر یا پارهی شیرینی دست دراز میکند و یا آنکه مردم بزرگ سال از شهوت جنسی و یا مال خود صرف نظر میکنند و گاه جان خود را درمیبازند تا به مقامی رفیع برسند و نام نیکی بهدست آرند، پس راه درست آن است که ما هدف و آمال انسانی را که به تربیتش همت میگماریم عوض کنیم، این طریقی است که «فقر محمدی» بر آن بنیاد شده است و راهی است که مستلزم قطع و ریشه کن کردن هوی و آرزو نیست که امری محال و ناممکن است ولی همین راه، آرامش خاطر را به هدفی که جایگزین غرضهای حقیر است، لازم دارد و آن آرامش، همان موهبت الهی است که آن را به «سکینه» تفسیر کردهاند و «قدم» در حدیث ما نحن فیه تعبیر دیگری است از آن. پس به عقیدهی مولانا حصول سکینه موجب اصلاح نفس است و آمادگی برای ادراک چنان موهبتی
از پیروی مردان حق بهدست میآید که سکینه نوعی از تصرف آنهاست در احوال قلبی سالک ولی چنانکه میدانیم میان حق و ولی کامل هم تفاوتی وجود ندارد.
این قدم حق را بود کاو را کشد | غیر حق خود کی کمان او کشد | |
کمان کسی یا چیزی را کشیدن: به کنایت، از عهده برآمدن، تاب آوردن و تحمل کردن.
در کمان ننهند الا تیر راست | این کمان را باژگون کژ تیرهاست | |
تیر کژ بهدف نمیخورد چنانکه اغراض نفسانی، انسان را به حقیقت نمیرساند و از جهت دیگر هوی و آرزو سبب پستی و انحطاط است و ارتکاب آنها آدمی را از خدا و کمال حقیقی بهدور میافکند پس زیان آنها به خود انسان بازمیگردد و بدین مناسبت باژگونه و کژ است یعنی بهجای آنکه هدف را اصابت کند بهسوی کسی که آن تیر را رها کرده است باز میآید و او را نشانه قرار میدهد، تشبیه نفس به کمان، هم بهسبب عدم استقامت و کژی آن است زیرا همواره به غرض فاسد و شهوت متمایل است و واقع را رعایت نمیکند و بنابراین راست و راسترو نیست.
راست شو چون تیر و واره از کمان | کز کمان هر راست بجهد بیگمان | |
راست شدن: در مورد سالک، استقامت است که پایهای بلند و گرانمایه است و صوفیان بدان اهمیت بسیار میدهند و آن تمکن سالک است در مأمور به (خواه در ظاهر و خواه در باطن و بهحسب اعمال خارجی و یا احوال قلبی) به صورتی پایدار و راسخ که به سهولت زوال نپذیرد و چون انسان از آغاز آفرینش مأمور است بدین که از فرومایهترین مراتب وجود که مرتبه جمادی است تا والاترین درجه که مقام اطلاق است سیر کند و بر همهی مراتب بگذرد از این رو استقامت وی در هر پایه حکمی مناسب دارد چنانکه بههنگام حصول عقل جزئی و ظهور اختیار، استقامت وی ادا و بجا آوردن عبادات و طاعات و دوری جستن از مناهی است و پس از توبه و توجه به باطن، تهذیب نفس و سرانجام شهود حق بدون ملاحظه و توجه به اغیار و فنای وی از خود و خودی است و به همین مناسبت صوفیان، استقامت را تعریفهای گوناگون کرده و هریک درخور حال و مقام خود سخنی گفتهاند، ابوعلی دقاق نیشابوری آن را بر سه درجه قرار داده است: تقویم که تادیب و تربیت نفس است، اقامت که تهذیب دل است استقامت که تقریب سر است به حق.
مقصود مولانا این است که سالک باید راسترو باشد و به هیچ سویی ننگرد بدین گونه که ارزشی بیرون از حد برای آن قائل شود و در همه حال میانه رو و معتدل باشد و چنین حالت بیگمان یکی از درجات توجه به حق است بیملاحظهی اغیار. این معنی را بدان مناسبت اختیار کردیم که راست رفتن را مولانا مقابل کژی و انحراف نفس قرار داده است که در واقع قیمت نهادن و اهمیت دادن به شهوات است بیرون از حد و اندازه و نادیدن ارزش حقیقی آنها. برای اطلاع از عقیدهی صوفیه دربارهی استقامت، جع: رسالهی قشیریه، چاپ مصر، ص ۹۵- ۹۴، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: استقامت، بیان السعادة، چاپ ایران، ج ۱، ص ۳۷۳، شرح منازل السائرین، طبع طهران، ص ۷۴- ۷۲٫
چون که واگشتم ز پیکار برون | روی آوردم به پیکار درون | |
قد رجعنا من جهاد الاصغریم | با نبی اندر جهاد اکبریم | |
پیکار برون: جنگ با دشمنان خارجی، جنگ ظاهر.
پیکار درون: جنگ باطنی، جنگ و مخالفت با نفس و هوی و آرزو.
مستفاد و ناظر است به حدیثی که در ذیل بیت ۱۳۷۳ مذکور گردید.
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف | تا به سوزن بر کنم این کوه قاف | |
لاف: فخر کردن به صفت و عملی که وجود نداشته باشد، دعوی بیاصل، خودستایی، مولانا آن را به معنی مطلق افتخار بهکار برده است، استاد نیکلسون احتمال داده است که مفید معنی مکر باشد و آن به نظر ما درست نمیآید.
کوه قاف: مطابق روایات اسلامی کوهی است بر گرداگرد و پیرامون جهان که از زمرد سبز است و بعضی گفتهاند که از زر و سیم و یاقوت و زمرد و انواع گوهر است و کمان رستم، عکس رنگهای این گوهرهاست که بر هوای صافی میزند و میان این کوه و آسمان فاصله به مقدار قامت مردی است و بعضی میگویند که آسمان بر روی این کوه است و میان آن و آسمان فاصلهای نیست و آفتاب از این کوه برمیآید و هم از پس آن غروب میکند، پیشینیان آن را «کوه البرز» مینامیدهاند. البدء و التاریخ، طبع پاریس، ج ۲، ص ۴۶٫ وصف این کوه را از زبان مولانا در دفتر چهارم، ب ۳۷۱۱ به بعد ملاحظه فرمایید.
تمثیل نفس، به کوه قاف و مجاهده و ریاضت به سوزن برای نمودن سختی و دشواری اصلاح نفس از طریق ریاضت است، این تمثیل با مختصر تفاوت در کشف المحجوب هجویری، طبع لنین گراد، ص ۲۶۳ آمده است بدین گونه:
کوه بناخن کندن بر آدمی زاد آسانتر از مخالفت نفس و هوا بود. نظیر آن گفتهی ابوهاشم صوفی است: لقلع الجبال بالابر ایسر من اخراج الکبر من القلوب. الکواکب الدریه، چاپ مصر، ص ۲۰۶٫
سهل شیری دان که صفها بشکند | شیر آن است آن که خود را بشکند | |
مستفاد است از مضمون حدیث: قال رسول اللَّه لیس الشدید بالصرعة و انما الشدید من یملک نفسه عند الغضب. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۶، عیون الاخبار، چاپ مصر، ج ۱ ص ۲۸۲٫
دلیل این نکته این است که از شکستن صف و مغلوب ساختن دشمنان، مردم لذت میبرند و عملی است مشهود و نمایان ولی خود شکستن و خلاف نفس کردن کاری است نهانی و برای انسان لذتی ندارد بلکه رنج هم بهبار میآورد. نظیر آن:
میفکن در سخن کس را بخواری | خود افکن باش گر استاد کاری | |
اسرارنامه، طهران، ص ۱۸۲
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!