شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۷۰ – یافتن رسول روم عمر را خفته در زیر درخت
آمد او آنجا و از دور ایستاد | مر عمر را دید و در لرز اوفتاد | |
هیبتی ز آن خفته آمد بر رسول | حالتی خوش کرد بر جانش نزول | |
مهر و هیبت هست ضد همدگر | این دو ضد را دید جمع اندر جگر | |
مهر و محبت، مستلزم انس و سقوط آداب و تکالیف است برخلاف هیبت که ترسی است آمیخته به احترام و احساس عظمت و لازمهی آن، حرمت داشت و شکوهمندی است و بدین مناسبت، ضد و خلاف یکدیگراند و جمع شدن آنها در جگر ظاهراً مبتنی است بر عقیدهی مشهور که در گفتهی امیر مومنان علی علیهالسلام آمده است: العقل فی الرأس و الرحمة فی الکبد و التنفس فی الرئة. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۹۷٫
که بهموجب آن محل عواطف، جگر است. در تعبیرات شاعرانه و محاورات نیز چنین است نظیر: جگر خوردن به معنی غصه خوردن و «جگر» به معنی تحمل و نیز «جگرآشام، جگرخای، جگرکش» مرادف غمخوار و «جگر باختن، جگرباز» به معنی ترسیدن و مرد بددل و «جگردار، جگر داشتن» به معنی دلیر و دلیری کردن و «جگرتافته، جگرتفته» به معنی عاشق. که همگی حاکی از اینگونه تصور است. جع: آنندراج در ذیل: جگر.
گفت با خود من شهان را دیدهام | پیش سلطانان مه و بگزیدهام | |
از شهانم هیبت و ترسی نبود | هیبت این مرد هوشم را ربود | |
رفتهام در بیشهی شیر و پلنگ | روی من ز یشان نگردانید رنگ | |
بس شده ستم در مصاف و کارزار | همچو شیر آن دم که باشد کار زار | |
بس که خوردم بس زدم زخم گران | دلقویتر بودهام از دیگران | |
بیسلاح این مرد خفته بر زمین | من به هفتاندام لرزان چیست این | |
هیبت حق است این از خلق نیست | هیبت این مرد صاحبدلق نیست | |
رنگ گردانیدن: به کنایت، ترسیدن و وحشت کردن از آن جهت که هنگام ترس رنگ روی تغییر میکند.
مصاف: جمع مصف است، جایی که صفوف لشکر میایستند، محلی که مرد مبارز در آنجا ایستد. پارسیان این کلمه را به تخفیف استعمال میکنند.
هفت اندام: سر و سینه و شکم و دو دست و دو پای، سر و دو دست و دو پهلو و دو پای. سر با گردن، سینه و هرچه در اوست، پشت، آلات تناسل ، هر دو دست، هر دو پا، بهحسب ظاهر: سر، سینه، پشت، هر دو دست، هر دو پا، بهحسب باطن: دماغ، دل، جگر، سپرز، شش، زهره، معده. چشم و گوش و زبان و شکم و فرج و دست و پا. برهان قاطع، غیاث اللغات، آنندراج.
صاحبدلق: مرد ژنده پوش، کسی که لباس وصلهدار بپوشد، صوفی که مرقعه میپوشد.
دلق: جامهی وصله زده و کهنه و نیز خرقهی صوفیان است که از پارههای مختلف و رنگارنگ پارچه و گاهی پوست به هم میدوختهاند و آن را «مرقع، مرقعه» نیز میگفتهاند. دلق مرقع نیز به همین معنی میآید:
من از این دلق مرقع بدر آیم روزی | تا همه خلق بدانند که زناری هست | |
غزلیات سعدی، ص ۶۱ این کلمه در زبان پارسی به فتح اول و سکون دوم استعمال میشود و در زبان عربی به فتح اول و کسر دوم (دلق) و در لغت عامیانه به کسر اول و سکون دوم (دلق) بهکار میبرند. جع: محیط المحیط، در ذیل: دلق، فرهنگ البسهی مسلمانان، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۷۴ و نیز ذیل ب ۲۵۹ از همین دفتر. حذف کسرهی اضافه در این ترکیب، بنا بر سنت شعرای فارسی است در نظایر آن:
شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند | بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند | |
غزلیات سعدی، ص ۱۳۲
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست | صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم | |
همان مأخذ، ص ۲۰۵
مقصود از «صاحبدلق» در گفتهی مولانا عمر است به مناسبت آنکه عمر جامهای بر تن داشت که بر آن دوازده وصله زده بودند و تنها سه وصله بر پشت شانهاش بود. خطب عمر بن الخطاب و علیه ازار فیه اثنتی عشره رقعه. (عمر بن خطاب خطبه خواند و بر تنش ازاری بود با دوازده پینه) حلیه الاولیاء، طبع مصر، ج ۱، ص ۵۳٫ و عن انس قال کان بین کتفی عمر ثلاث رقاع. (میان دو شانهی عمر سه وصله بود در جامهاش) صفه الصفوة، طبع حیدر آباد دکن، ج ۱، ص ۱۰۸٫ و عد علی قمیص عمر اثنتا عشره رقعه بعضها من ادم. (بر پیراهن عمر دوازده وصله شمردند که بعضی از پوست بود) احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۴، ص ۱۶۰ (اقراطیس حکیم نیز پوست گوسفند بر جامهی خود میدوخت. تاریخ الفلاسفه، طبع مصر، ص ۱۲۹٫)
هرکه ترسید از حق و تقوی گزید | ترسد از وی جن و انس و هرکه دید | |
تقوی: در لغت، قرار دادن مانع و حاجز است میان خود و آسیب چیزی و هرگونه خطری مانند نگه داشتن سپر در پیش شمشیر، و در اصطلاح پناه جستن به طاعت است از معصیت، نگهداری خود از هرچه موجب عقوبت شود اعم از فعل و ترک، اقتدا به پیغمبر (ص) در گفتار و کردار و آن دارای درجات و مراتب متفاوت است و نسبت به اصحاب بدایت و منتهیان تفاوت میپذیرد. جع: رسالهی قشیریه، طبع مصر، ص ۵۳- ۵۲، تعریفات جرجانی کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: تقوی.
مضمون این بیت، مستفاد است از حدیث ذیل: من خاف اللَّه خوف اللَّه منه کل شیء. (هرکه از خدا بترسد خدا همه چیز را از او میترساند.) کنوز الحقایق. طبع هند، ص ۱۲۷٫
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!