شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۸۵ – رُجوع به حِکایَت خواجۀ تاجر

بس دراز است این حدیث خواجه گو تا چه شد احوال آن مرد نکو
خواجه اندر آتش و درد و حنین‌ صد پراکنده همی‌گفت این چنین‌
گه تناقض گاه ناز و گه نیاز گاه سودای حقیقت گه مجاز

پراکنده: سخنی بی‌ربط و از هم گسیخته، مجازاً پوچ و بی‌معنی.

غلبه‌ی تاثر، خواه به صورت فرح مفرط و یا اندوه بی‌اندازه و هر حالت روحی که بیرون از ظرفیت تحمل انسان باشد، نظام فکر و منطق را از هم می‌گسلد و در نتیجه سخن بدون پیوستگی و ارتباط عقلی بر زبان می‌آید، این حالت شبیه است به اختلالی که در اثر شدت تب و حدوث سرسام به مریض دست می‌دهد و هذیان گفتن آغاز می‌کند، این گسیختگی در حرکات و اعمال بدن نیز اتفاق می‌افتد و ما آن را دست‌پاچگی و سر در گم شدن می‌گوییم، خواجه‌ی طوطی به چنین حالتی دچار شده بود و مولانا آن حالت را وصف می‌کند.

مرد غرقه گشته جانی می‌کند دست را در هر گیاهی می‌زند
تا کدامش دست گیرد در خطر دست و پایی می‌زند از بیم سر

زیرا کسی که در آب بی‌پایاب افتاد و بیم جانش بود، معیار ارزش اشیا را از دست می‌دهد و رشته‌ی فکرش گسیخته می‌شود و کارش دور از صواب می‌افتد و برای حفظ جان دست در چیزی می‌زند که درخور نیست و او را نگاه‌ نتواند داشت همان‌گونه که به‌هنگام عروض آفت و سختی بیماری و ترس از مردن، اکثر مردم به وسایلی متشبث می‌شوند که شایسته‌ی توسل نیستند از قبیل رمالان و افسونگران و جادوان و نظایر آنها. وجه مشابهت میان خواجه‌ی بازرگان و مرد غریق بِدان است که هر دو، خلاف منطق و عقل عمل کرده‌اند، این مضمون، موافق این مثل است: الغریق یتشبث بکل حشیش.

دلت با یار دیگر ز آن بپیوست‌ کجا غرقه به هرچیزی زند دست‌

ویس و رامین، به نقل از امثال و حکم دهخدا نظیر آن:

دست در سنگی زدم دانم که نرهاند مرا لیک غرقه گشته هم چنگی زند در آن و این‌

دیوان، ب ۲۰۸۵۶

دوست دارد یار این آشفتگی‌ کوشش بیهوده به از خفتگی‌

کمترین فایده‌ی کار و کوشش اگرچه به ظاهر بیهوده باشد نشاط درون و صحت بدن است به اضافه، تمرین بر عمل و علاوه بر آن که گاه فایده‌ای که منظور نبوده و در خاطر نگذشته است بر عمل مترتب می‌گردد و کمینه زیان بی‌کاری، خو گرفتن به سستی و اهمال و بازماندن از پیشرفت است بدین جهت آشفتگی که مستلزم طلب است، مطلوب خدا یا ولی کامل تواند بود.

«مروی است که رسول علیه‌السلام بر شخصی گذشت و به او هیچ التفات نفرمود، چون بازگشت بر وی التفاتی کرد صحابه پرسیدند که این چه سر بود فرمود اول بی‌کار بود و شیطان قرین او بود چون بر گشتم خطی بر زمین می‌کشید، شیطان را با او ندیدم التفات کردم.» شرح ولی‌محمد اکبرآبادی، طبع لکناهو، ج ۱، ص ۱۳۲٫

«حضرت مولانا فرمود نی نی تا این حد نیست، می‌خواستیم که امیر عالم ما به‌کلی تنبل نشود و نفس مکاره را کاهلی تعلیم نکند و به‌قدر امکان در کوشش و جوشش باشد که حق‌تعالی مردم کاهل و عاطل و اهل کسل را دوست نمی‌دارد.» مناقب افلاکی. طبع انقره، ص ۲۵۵٫

آن که او شاه است او بی‌کار نیست‌ ناله از وی طرفه کاو بیمار نیست‌
بهر این فرمود رحمان ای پسر کل یوم هو فی شان ای پسر

به‌منزله‌ی دلیل است برای بیت پیشین بدین گونه: که خدای تعالی همیشه بر کار است با اینکه نیاز و حاجت در ساحت کمال او راه ندارد و موصوف است به صفت «فعال» (هود، آیه‌ی ۱۰۷) و چون او با وجود بی‌نیازی همیشه در کار است ما بندگان که سرا پا نقص و نیازیم و حاجت به استکمال داریم هرگز نباید که دست از کار و کوشش باز داریم، دلیل اینکه خدا هر روز کاری می‌کند آیه‌ی شریفه است: کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‌. (خدا هر روز دست اندر کاری دارد.) الرحمن، آیه‌ی ۲۹٫

اکثر مفسرین ضمیر «هو» را در این آیه‌ی کریمه به خدا بازمی‌گردانند و بدین گونه تفسیر می‌کنند که «گناهی می‌آمرزد و غمی باز می‌برد و گروهی را برمی‌دارد و گروهی را فرومی‌برد.» اقوال دیگر نیز نقل کرده‌اند که بدین تفسیر نزدیک است.

«یوم» در تعبیرات صوفیان اطلاق می‌شود بر مراتب تجلی و ظهور حق‌تعالی و درجات صعودی انسان به‌سوی کمال مطلق چنان‌که «لیل» عبارت است از مراتب خفا و تنزل انسان به‌سوی عالم طبع، هریک از مراتب تجلی را حکمی و اثری است مناسب آن، و نیز انسان در هریک از مراتب صعودی نقصی را فرومی‌گذارد و خلع می‌کند و خلعت کمالی نوآیین می‌پوشد و بدین مناسبت در تفسیر این آیه گفته‌اند که حق‌تعالی امری را صفت ظهور می‌دهد و یا بغرب خفا باز می‌برد.

جع: تبیان طوسی، طبع ایران، ج ۲، ص ۶۴۱، تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۲۷، ص ۷۱- ۷۰، کشاف، طبع مصر، ج ۲، ص ۴۲۵، تفسیر ابوالفتوح رازی، طبع طهران، ج ۵، ص ۲۱۰، تفسیر امام فخر رازی، ج ۸، ص ۲۸- ۲۶، حقایق التفسیر از ابوعبدالرحمن سلمی، نسخه‌ی عکسی متعلق به کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه طهران، لطایف الاشارات از ابوالقاسم قشیری، نسخه‌ی عکسی، بیان السعادة، طبع ایران، ج ۲، ص ۱۳۵، ۲۵۱٫

اندر این ره می‌تراش و می‌خراش‌ تا دم آخر دمی فارغ مباش‌
تا دم آخر دمی آخر بود که عنایت با تو صاحب سر بود
هرچه می‌کوشند اگر مرد و زن است‌ گوش و چشم شاه جان بر روزن است‌

دم آخر: نفس واپسین. شاه جان: به کنایت، خدای تعالی.

بیت اول ناظر است به گفته‌ی حکیم نظامی گنجوی:

غافل منشین ورقی می‌خراش‌ ور نتوانی قلمی می‌تراش‌

مخزن الاسرار، ص ۲۵ بیت اخیر، ظاهراً ناظر است به مضمون آیه‌ی شریفه: فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکمْ مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثی‌. (پس پروردگار ایشان دعای آنها را به اجابت رسانید زیرا من آن خدایم که عمل هیچ کار آوری را چه مرد و چه زن تباه نمی‌کنم.) آل عمران، آیه‌ی ۱۹۵٫

نسخه‌ی موزه‌ی قونیه، نسخه‌ی بدل: هرچه کوشد جان که در مرد و زنست. مطابق است با چاپ لیدن.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *