شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۹ – بیانِ آن که کُشتن و زَهر دادنِ مرد زرگر به اشارت الهی بود نه بِه هوای نَفْس و تَأمُّل فاسد

کشتن آن مرد بر دست حکیم‌ نی پی اومید بود و نی ز بیم‌
او نکشتش از برای طبع شاه‌ تا نیامد امر و الهام اله‌

الهام: در لغت به معنی اعلام و تلقین و اصطلاحاً، القا و ظهور معنی است در دل به‌طریق فیض و بدون اکتساب و فکر و تفاوت آن با وحی در جهات ذیل است:

۱- الهام از جنس کشف معنوی است به خلاف وحی که از جنس کشف شهودی است.

۲- الهام برای نبی و غیر نبی حاصل می‌شود ولی وحی به عقیده‌ی متکلمین اختصاص به نبی دارد.

۳- در الهام تبلیغ شرط نیست و وحی مشروط بتبلیغ است. صوفیه الهام را بر خاطر ملکی نیز اطلاق می‌کنند.

(جع: احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۳، ص ۱۴، کشاف اصطلاحات الفنون، طبع کلکته، اصطلاحات الصوفیة، طبع طهران، کلیات ابوالبقا، طبع مصر در ذیل: الهام، وحی، کشف.) مولانا از این ابیات شروع کرده است به دفاع از حکیم بدین گونه که قتل زرگر بر دست وی مبنی بر غرض شخصی و به طمع جاه و مال و ترس عقوبت نبود بلکه آن کار را به فرمان خدا کرد و فرمان خدا همواره بمصلحت مقرون است.

آن پسر را کش خضر ببرید حلق‌ سر آن را درنیابد عام خلق‌

خضر به کسر اول و سکون دوم و به فتح اول و کسر دوم، نام یکی از پیغمبران یا اولیاست که موسی با وی ملاقات نمود و این نام در قرآن کریم نیامده است و تنها چیزی که هست وصف او به عبودیت و حصول علم لدنی است (الکهف، آیه‌ی ۶۵) مطابق اکثر روایات اسلامی نام او خضر و کنیتش ابوالعباس است و بعضی نام او را «الیسع» گفته‌اند و درباره‌ی شهرت وی به «خضر» می‌گویند که او به هرجا می‌گذرد یا هرجا که نماز می‌گزارد زمین در زیر پا یا در اطراف او سبز و خرم می‌شود و بعضی گفته‌اند که نامش «ایلیا» ست و مادرش رومی و پدرش از پارس بوده است، مطابق این روایات او زنده‌ی جاوید است و آب زندگی نوشیده است و موکل بر دریاهاست و کشتی‌شکستگان و غرق‌شدگان را نجات می‌بخشد چنان‌که الیاس موکل بر خشکی‌هاست و گم‌شدگان بَر را رهایی می‌دهد، خضر و الیاس در داستان اسکندر نیز نمودار می‌شوند و با وی به ظلمات می‌روند و همانجاست که به چشمه‌ی زندگی راه می‌یابند و از آن می‌نوشند و تا ابد زنده می‌مانند، بسیاری از صوفیه خضر را دیده‌اند و با وی گفت و شنود داشته‌اند، با وجود این، عبدالرزاق کاشانی می‌گوید که خضر کنایه از حالت بسط و الیاس کنایه از حالت قبض است، او وجود شخصی را که از زمان موسی تا آخرالزمان زنده مانده باشد غیر محقق می‌شمارد. (جع: تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۱۵، ص ۱۶۸- ۱۶۴، ترجمه‌ی تفسیر طبری، انتشارات دانشگاه طهران، ج ۴، ص ۹۴۸- ۹۴۶، کشف الاسرار، انتشارات دانشگاه طهران، ج ۵، ص ۷۱۸- ۷۱۷، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۵، ص ۷۳۸- ۷۳۳، قصص الانبیاء، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۳۴۲، اصطلاحات الصوفیة، طبع طهران، در ذیل: خضر.)

این بیت اشاره است به مضمون آیه‌ی شریفه: فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکیةً به غیر نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیئاً نُکراً. (الکهف، آیه‌ی ۷۴).

آن که از حق یابد او وحی و جواب‌ هرچه فرماید بود عین صواب‌

وحی: القاء و بیان معنی، پنهان از غیر، الهام، ظهور معنی در خواب، وصول معنی بدل و یا از راه گوش به‌واسطه‌ی ملک، کلام خدا که به انبیا می‌رسد در اصطلاح شرعی، و حقیقت آن پیوستگی دل است به عالم غیب و ظهور حقیقت بی‌واسطه‌ی تعلم، بدین معنی مخصوص انبیا نیست و در قرآن کریم برای اولیا نیز استعمال شده است: وَ إِذْ أَوْحَیتُ إِلَی الْحَوارِیینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی‌. (المائدة، آیه‌ی ۱۱۱) و صوفیه وحی را منقطع نمی‌شمارند و ظاهراً مراد ایشان معنی اخیر است، مولانا می‌فرماید:

نه نجومست و نه رملست و نه خواب‌ وحی حق و الله اعلم بالصواب‌
از پی روپوش عامه در بیان‌ وحی دل خوانند آن را صوفیان‌

مثنوی، ج ۴، ب ۱۸۵۲ به بعد (جع: تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۵، ص ۴۸۶، ج ۷، ص ۴۲۳، کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: وحی.)

آن که جان بخشد اگر بکشد رواست‌ نایب است و دست او دست خداست‌

نظیر این مضمون:

جان پیش تو هر ساعت می‌ریزد و می‌روید از بهر یکی جان کس چون با تو سخن گوید

دیوان، ب ۶۵۰۰

گر توانی عوض سر، سر دیگر دادن‌ سزد ار سر ببری حاکم و وهاب سری‌

دیوان، ب ۳۰۵۰۱

شیشه‌گر کو به دمی صد قدح و جام کند قدحی گر شکند زو نتوان گشت بری‌

دیوان، ب ۳۰۵۰۳ و مصراع دوم ناظر است به آیه‌ی شریفه: إِنَّ الَّذِینَ یبایعُونَک إِنَّما یبایعُونَ اللَّهَ یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ‌. (الفتح، آیه‌ی ۱۰)

همچو اسماعیل پیشش سر بنه‌ شاد و خندان پیش تیغش جان بده‌

اشاره است به داستان ابراهیم که فرزندش را می‌خواست قربان کند ولی خداوند، گوسفندی به فدای او فرستاد و آن داستان مذکور است در سوره‌ی الصافات (آیه‌ی ۱۰۷- ۱۰۱) و مفسرین در نام آن فرزند اختلاف کرده و بعضی اسحاق و عده‌ای اسماعیل دانسته‌اند و به عقیده‌ی مفسرین شیعه قول اخیر رجحان دارد. (جع: تفسیر طبری، چاپ مصر، ج ۲۳ ص ۴۹- ۴۶ و تبیان از ابوجعفر طوسی، طبع ایران، ج ۲، ص ۴۹۵، ابوالفتوح رازی، طبع طهران، ج ۴، ص ۴۳۸- ۴۳۷٫)

شاه آن خون از پی شهوت نکرد تو رها کن بدگمانی و نبرد
تو گمان بردی که کرد آلودگی‌ در صفا غش کی هلد پالودگی‌

خون کردن: خون ریختن، کشتن، و بدین مناسبت قاتل را خونی می‌گویند.

از این ابیات مولانا دفاع از پادشاه را که آمر بود و قتل زرگر به فرمان وی صورت گرفت شروع می‌کند بدین گونه که آن قتل و آن فرمان از کسی صادر شد که به‌کلی از اغراض نفسانی پاک بود و بیخ آرزو و شهوت را برکنده بود و آن خون برای آن ریخته شد که مصلحت مقتول در آن بود و یا آن که بر وفق صلاح کلی انجام گرفت مانند آنچه انبیا و مصلحین بشریت می‌کنند و ما بر ایشان اعتراض نتوانیم کرد یا عملی که طبیب حاذق برای مصلحت شخص بیمار و یا جلوگیری از انتشار بیماری می‌کند و آن همه در قانون اجتماع مقبول بلکه ممدوح است و چون پادشاه خویش را از غرض شخصی پاک کرده بود پس فرمان وی به جا و در محل قبول اتفاق افتاد.

بهر آن است این ریاضت وین جفا تا بر آرد کوره از نقره جفا
بهر آن است امتحان نیک و بد تا بجوشد بر سر آرد زر زبد

ریاضت: تربیت ستور، ستور بانی، اصطلاحاً بدل کردن صفات بد به صفات نیک، عملی سخت که برای اصلاح باطن به‌دستور مرشد بر عهده گیرند خواه از جنس عبادت و یا خدمت باشد از قبیل جارو کردن خانقاه و تعهد مسافر و بیمار و یا هرچه خلاف نفس و آرزو باشد مانند گدایی و پرسه زدن و سفر کردن برای خانه پروردگار و شاد خواران و خود بینان.

نقره: شوشه‌ی زر و سیم، سیم در اصطلاح کنونی.

جفا: به ضم اول مخفف جفاء است، خاشاکی که سیل بکرانه افکند، کفی که از سیل بر خاک باز ماند، آب آورد، باطل و نادرست.

زبد: کف مایعات، درد زر و سیم که به‌وقت گداز بر سر آید.

بیان حکمت ریاضت است از آن جهت که ریاضت هم نوعی از کشتن است زیرا آرزو و خواهشهای نفسانی از مظاهر حیات است خاصه به نظر اهل ظاهر که زندگی را همین تمتعات و لذایذ حسی می‌پندارند و ریاضت چیزی جز خلاف نفس و برکندن ریشه‌ی هوی نیست و با وجود این، مرید ریاضت‌های صعب را تحمل می‌کند برای آن که به کمال و حیات خوشتر دست یابد پس کشتنی که به فرمان خدا و یا ولی کامل صورت پذیرد یا برای رسیدن به زندگی جاوید است نسبت به مومنان که در جهاد کشته می‌شوند و یا برای کم شدن وزر و گناه و مصلحت اجتماع، نسبت به منکران که به فرمان انبیا و اولیا به قتل می‌رسند و به هر حال وظیفه‌ی ما تسلیم و ترک بدگمانی است. و در این ابیات مولانا سالک را به زر و سیم و ریاضت را بگداختن تشبیه کرده و اخلاق بد و هوای نفس را به کف و درد مانند نموده است و نتیجه‌ای که می‌خواهد بگیرد این است که آن فرمان کشتن مانند امر به ریاضت است که به ظاهر دشوار و خلاف مصلحت می‌نماید و در حقیقت عین صلاح و حکمت است. موضوع ریاضت و حکمت آن را مولانا در دفتر سوم نیز به تفصیل بیشتر مطرح کرده است. (مثنوی، ج ۳، ب ۴۲۱۱- ۴۱۵۹).

گر خضر در بحر کشتی را شکست‌ صد درستی در شکست خضر هست‌
وهم موسی با همه نور و هنر شد از آن محجوب، تو بی‌پر مپر

اشاره است به قصه‌ی موسی و خضر که در کشتی نشستند و خضر کشتی را سوراخ کرد، مطابق آیه‌ی شریفه: فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا رَکبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیئاً إِمْراً. (الکهف آیه‌ی ۷۱، نیز ۷۹).

و مقصود از «بی‌پر پریدن» بی‌اشارت و دستور و ارشاد شیخ عمل کردن است چنان‌که فرموده است:

هین مپر الا که با پرهای شیخ‌ تا ببینی عون لشکرهای شیخ‌

مثنوی، ج ۴، ب ۵۴۴ و اینک نظیر این مضمون:

چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته‌ درستی‌های بی‌پایان ببخشید آن شکستن را

دیوان، ب ۸۱۰

آن گل سرخ است تو خونش مخوان‌ مست عقل است او تو مجنونش مخوان‌

مصراع دوم ممکن است اشاره باشد به مجذوبان و شوریدگان حق از میان صوفیه که آنها را «بهالیل» نیز می‌گویند، مردمی که به ظاهر دیوانه و فاقد هرگونه شعور تصور می‌شوند، ولی سرا پا هوش و ادراکند و به‌سبب انصراف از عالم خلق و امور دنیا، مردم کوتاه نظر آنها را ابله و دیوانه می‌پندارند (جع: شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار، طبع طهران، ص ۵۶- ۵۳). و ممکن است ناظر باشد به آیاتی که در آنها ذکر شده است از قول کفار که حضرت رسول اکرم یا سایر انبیا را مجنون پنداشته‌اند مانند: (الحجر آیه‌ی ۶).

گر بدی خون مسلمان کام او کافرم گر بردمی من نام او
می‌بلرزد عرش از مدح شقی‌ بدگمان گردد ز مدحش متقی‌

در این ابیات مولانا از خود دفاع می‌کند از آن رو که پادشاه مردم کشی را به‌حسب ظاهر ستوده است و روش دفاع بدین گونه است که مولانا اظهار می‌کند که به‌موجب حدیث، ستایش اشقیا و مردم سنگ‌دل، خشم خدا را برمی‌انگیزد و عرش را با همه‌ی عظمت به لرزش می‌آورد و او که مسلمان پاک اعتقاد است اگر مطمئن نباشد که پادشاه فرمان به قتل زرگر از روی مصلحت و به حکم حق داده است هرگز به ستایش وی زبان نمی‌گشاید.

بیت دوم ناظر است به مضمون این حدیث: «إذا مدح الفاسق غضب‌ الرب و اهتز لذلک العرش». احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۴٫ و بدگمان شدن متقی را به دو طریق می‌توان توجیه کرد: یکی آن که این ستایش موجب آن می‌شود که مردم پرهیزکار در حق ستایشگر سوءظن برند که او نیز به قتل و خونریزی خشنود است زیرا مدح صفتی، نشانه‌ی استحسان و پسندیدن آن صفت است، دوم آن که ستایش و مدح سبب تلقین به نفس است چه از گوش و دهان هم به دل راهی است همچنان‌که از دل به گوش و دهان راهی دیگر و این دو در یکدیگر تأثیر می‌کنند و بنابراین آدمی هرقدر پاک‌دل و پرهیزکار باشد باز هم از گفتار خود متاثر می‌شود از آن جهت که اظهار مطلبی از هر نوع که باشد، ایجاد تعهد می‌کند و در نتیجه بدان ملتزم و معتقد می‌گردد و بر این توجیه «بدگمانی» به معنی سوءظن نیست بلکه معنی آن، اندیشه‌ی تباه و فکر فاسدی است که در شخص مداح ممکن است به وجود آید و خطر آن از بدگمانی دیگران بیشتر است.

بچه می‌لرزد از آن نیش حجام‌ مادر مشفق در آن غم شاد کام‌

حجام: مخفف حجام است که به پارسی «گرا» می‌گفته‌اند و آن کسی است که با آلتی شبیه به شاخ گاو از شیشه‌ای با قاعده‌ی پهن و فراخ و نوکی باریک نخست میان دو کتف را به نفس بالا می‌کشد و تخدیر می‌کند و سپس با تیغ پوست را از درازا می‌شکافد و خون را با همان آلت زجاجی می‌مکد و آن عملی سوزناک و دردانگیز است که قدما معمول داشته و بدان وسیله، خون را کم می‌کرده‌اند و به عقیده‌ی اطبای قدیم یکی از طرق استفراغ دم و خون است مانند فصد و تیغ زدن بر لاله‌ی گوش. و نزدیک بدان بیت ذیل است:

نکند رحمت مطلق ببلا جان تو ویران‌ نکند والده ما را ز پی کینه حجامت‌

دیوان، ب ۴۲۹۲ و مفاد این بیت را در احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۴، ص ۷۳ و حلیه الاولیاء، چاپ مصر، ج ۲، ص ۲۲۸ و ج ۴، ص ۲۵۲ می‌توان یافت.

نیم جان بستاند و صد جان دهد آنچه در وهمت نیاید آن دهد

مقصود از «نیم جان» جان انسانی است که بر اثر مجاهدت و تربیت درست، به نور معرفت، روشن نگشته و به مراتب کمال نرسیده است، مصراع دوم مأخوذ است از حدیث ذیل: «قال اللَّه تعالی اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر.» احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۹۳٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *