مقدمه ولد نامه – تخلّص خاموش

تخلّص شعری مولوی (خاموش) بوده که در آخر غزلیات دیوان شمس غالباً به طور ایهام و توریه کلمۀ خاموش، و خمش، و خامش، و خموش را آورده است این عقیده را ابتدا آقای حاج شیخ محمد باقر الفت اصفهانی اظهار کردند و من دلیل پرسیدم گفتند نسخه‌یی از رباعیات مولوی به خط کهنه دیدم که پشت آن نوشته بود: «مولانا جلال الدّین محمد متخلّص به خاموش» و بعد در غزلیات تفحّص کردم دیدم در اکثر آن ها این کلمه ذکر شده است. عقیدۀ آقای الفت در ابتدا حدسی بیش نبود و لیکن کم کم این حدس از روی مآخذ دیگر تأیید شد. از جمله در تذکرۀ نصرت که نسخه آن در کتابخانه مدرسه سپهسالار جدید طهران است تحت شماره ۲۷۳۰ تصریح شده که تخلص مولوی خاموش بوده است. آقای الفت مکتوبی هم به شیخ کنونی مولوی مقیم استامبول نوشتند که او هم جواب داد تخلّص مولانا خاموش بوده است. من صورت این مکتوب را هم زیارت کرده‌ام اما نمی‌دانم مأخذ ایشان همین نوشته‌های ایرانیان است که در این ایام راجع به مولانا نوشته‌اند یا مأخذ دیگر داشتند.

علی ای حال گویا مسلّم باشد که خاموش تخلّص مولوی بوده وگرنه این همه تکرار لفظ خاموش به اشکال مختلف در اواخر غزلیات هیچ دلیلی جز تخلّص بودن ندارد. کلام بر سر این است که آیا ملازمۀ صریحی ما بین تخلّص و غزل در کار است که هر جا تخلّص خاموش نبود، بگوئیم، غزل الحاقی است؟ چه غزليات الحاقی در دیوان شمس على التحقيق فراوان است، یا از روی مآخذ و سیاق دیگر باید حکم کرد کدام از مولوی است، و کدام الحاقی است. بنده قسم دوم را معتقدم که فقط نمی‌توان تخلّص را دلیل قطعی قرار داد. بعضی از روی همین که در آخر غزلیّات کلمۀ خاموش باشد، آن را معیار تشخیص اشعار اصلی مولوی از اشعار الحاقی دیگران قرار داده‌اند و لیکن آنچه بر بنده مفهوم شد، نسبت عموم و خصوص من وجه است. چه بسا اشعار مسلّم که تخلّص خاموش ندارد مثل (بنمودمی نشانی ز جمال او و لیکن.[۱] الخ) و «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست»[۲] و چه بسا غزلی کلمۀ خاموش هم دارد اما الحاقی است.

از غزلهای مسلّم مولانا که تخلّص خاموش ندارد:

ای قوم به حجّ رفته کجائید کجائید / معشوق همین جاست بیایید بیایید

دلیلش این است که در مقالات شیخ صفی الدین اردبیلی بدان تمثّل جسته است.

شیخ صفی الدین شاگرد طریقت شیخ زاهد گیلانی است که شیخ زاهد برادر طریقتی مولانا بود و هر دو از دست شمس تبریزی جام ولایت نوشیدند.[۳]

——————-

[۱] . بنمودمی ‌نشانی ز جمال او و لیکن /دو جهان بهم برآمد سر شور و شر ندارم

از غزلیّات مسلّم مولاناست که در سر فصل مثنوی ولدی، ص ۱۴۵ آمده است. در دیوان غزلیّات نول کشور متأسفانه تمام این غزل را ندارد حتی بیت فوق را هم ندارند.

[۲] . مطلع غزل: بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست /بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

[۳] . رجوع شود به صفوة الصفا، ابن بزّاز

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *