مقدمه ولد نامه – تصرّفاتی که در این کتاب شده است

پس از دقت و غوررسی در مقابلۀ این دو نسخه بر نگارنده معلوم شد که در این کتاب تصرّفاتی به عمل آمده و اشعاری حذف یا افزوده شده و پاره‌ای از کلمات یک مصراع یا تمام شعر با حفظ معنی و مضمون تغییر یافته است. به طوری که گاه می‌بینیم دو سه بیت که یک مطلب را می‌پروراند در نسخۀ دیگر تبدیل به يك بيت شده است که همان معنی را بالتمام در بردارد و گاهی به جای دو قافیه که از نظر فنی معیوب بوده است دو قافیۀ دیگر آورده که آن عیب را ندارد و در بعضی موارد چند بیت علاوه شده است که در سر عنوان حرفی از آن در میان نیست و گاهی در نظم و نثر هر دو تصرّف شده به طوری که معني به كل تغییر یافته است و معلوم می‌شود که اولین نسخۀ مثنوی ولدی مطابق نسخۀ ما بوده و پس از تصرّفات بشكل نسخۀ کتابخانۀ مجلس در آمده است. بیشتر این تصرّفات که شاید به نسبت هفت در ده باشد مساوی با اصل و يك قسمت در حدود يك در ده، بهتر و قسمت دیگر دو در ده بدتر از اصل است و اگر همه جا مقصود از این تصرّفات تلخيص بود چرا يك بيت به يك يا چند بیت برابر تبدیل و اشعاری علاوه می‌شد. تمام این تصرّف ها از روی نسخه بدل ها که در حواشی نوشته‌ام معلوم می‌شود. باز محض اینکه خوانندگان مقداری از آنچه گفتم پیش چشم داشته باشند چند مثال می‌آورم:

در صفحه ۱۴۹ مصراع ها عوض شده است با حفظ مضمون.

چونکه آدم شکست امر خدا (ص) / چونکه بشکست آدم امرش را (خ)

فکرهااند لشکرش میدان (ص) / فکرها را در او چو لشکر دان (خ)

در صفحه ۱۳۸ باز یک مصراع عوض شده است:

بی معلّم علوم می‌داند (ص) / بی ‌ز استاد علم ها داند (خ)

در صفحۀ ۱۴۹ یک بیت به بیت دیگر تبدیل شده و در معنی یکی است:

ورنه چون ظلم می کنی خود بر / کی کنی عدل بر کس دیگر (ص)

ورنه چون ظلم می کنی بر خود / کی کنی عدل بر کسان ای بد(خ)

در جایی دیگر:

هر که را همّت بلند بود / سوی آن بحر بیگانه رود(ص)

هر که را همّت است آن جوید / بسوی بحر بیکران پوید(خ)

در صفحۀ۱۲۱:

باقیان هم بزرگوار شدند / همه در عشق کامکار شدند(ص)

باقیان هم همه بزرگ شدند / خیمه بر آسمان عشق زدند(خ)

در صفحۀ۱۷۲:

گردد آن مطلبت یقین حاصل / قرب یابی شوی بدان واصل (ص)

گردد آن مطلبت يقين مقدور / قرب یابی بدانچه بودی دور(خ)

در صفحۀ ۱۲۲ دو بیت به دو بیت دیگر به يك معنی تبدیل شده است:

گر بیابد صلیب زر شخصی / گر بود متّقی و بی‌نقصی

بهر نقش بدش نیندازد / بل برد در وثاق و بگدازد (ص)

***

چون چلیپای زر فتد از دست / گر چه آنکس بود خدای پرست

هیچ او را از دست نندازد / ببرد در وثاق و بگدازد (خ)

در صفحۀ ۱۲۱ چند بیت به یك بیت تبدیل شده است که تمام معنی را در بر دارد:

ليك این هم تو نیز نیک بدان / که تمامت نبوده‌اند چنان

یک گُرُه زان بدند خاص و امین / رسته از شكّ و گشته عین یقین (ص)

***

ليك جمله نبوده‌اند چنین / یك گره زآن بدند باك و امین (خ)

در صفحۀ ۱۵۲:

چون خطاب الست کرد خدا / همه گفتند بلی جواب آنجا

آن بلی ها اگرچه یکسان بود / ظاهراً جمله يك صفت بنمود (ص)

* * *

چون الست از خطاب رحمان بود / آن بلی ها اگرچه یکسان بود (خ)

در صفحۀ ۲۸۲:

عرش اعظم بود یقین آن دل / کاندرو کرده است حق منزل

***

آنکسی را که شد چنین دل او / خوار منگر در آب و در گل او

عرش اعظم بود یقین دل او / خوار منگر در آب و در گل او (خ)

از این قبیل مثال ها بسیار است که خوانندگان محقق خود به حواشی کتاب رجوع خواهند کرد. اما مثال اینکه تصرّف در کتاب کاملاً معنی را تغییر داده و چیز دیگر از کار در آورده است.

در صفحۀ ۲۹۳-۲۹۲ در نظم و نثر کتاب تصرف فاحش شده است.

عنوان نثر در اوّل این طور بوده است «الا جهت فرزندان و بازماندگانش (یعنی بازماندگان مولانا) عالم قائم مانده است اکنون عالم و عالمیان بطفیل اولاد او می‌زیند. اولاد و خویشان و مریدان آنها‌اند که جنس وی اند واقع این است اگر دانند و اگر ندانند و هم در این معنی آمده است که “ابدال امتی اربعون الخ”. یعنی عالم به طفیل بازماندگان مولانا قائم است اما نه اعقاب جسمانی بلکه بازماندگان روحانی او و کسانی که بوی از حقیقت او دارند.

اشعار هم درست مطابق این عنوان بوده و داستان فرزند نوح و “انه ليس من اهلك” را آورده و کار اولاد ناخلف را روشن ساخته و گفته است:

لیك اولاد جان نه ز آب و ز گل / که رسد وحیشان ز حق در دل

ولد آنرا بدان که جنس بود / پری و دیو کی زانس بود

گر ز شام‌اند و روم در ظاهر / همه هستند سرّ آن طاهر

صالحان جنس صالحان باشند / طالحان جنس طالحان باشند

 

ولد نوح اگرچه بود از نوح / چون نبودش درون تن آن روح

بود بیگانه از وی آن فرزند / ظاهراً گر بُدش بدو پیوند

ليس من اهلك نداش رسید / گفت هستی تو پاك و اوست پلید الخ

سپس در این مطالب تصرف نموده و این قسمت را که مقصود از بازماندگان آن هایند که جنس وی اند. از عنوان نثر با ۲۵ شعر که متضمّن معانی مذکور است حذف کرده‌اند و در سر عنوان تغییری به این شکل داده‌اند که «ببرکت و در طفیل اولاد و بازماندگان او می زیند».و چهار بیت هم به جای ۲۵ شعر حذف شده آورده‌اند که در حاشیۀ ۲۹۳ نقل کرده‌ام و يك بيتش این است:

تا هم اولاد او بیاسایند
هر طرف گر روند و گر آیند

این گونه تصرّفات به احتمال نزديك بيقين کار اعقاب و بازماندگان ولد است که می‌خواستند بی‌گفتگو هر که گو باش خواه سنخیت با مولانا و سلطان ولد داشته باشند با نه! عالم به برکت وجود آنها قائم باشد!

اما تصرف های دیگر که نمودارش را پیش آوردیم مسلّم است که مثنوی ولدی در زمان خود او بزودی انتشار یافته و در محافل و مجالس این سلسله خوانده می‌شده و در دست مردم این طريقه دور می زده و شاید مانند مثنوی مولانا مثنوی خوان مخصوص داشته است. پس در يك بخش این تصرّفات احتمال توان داد که تجدید نظر خود ولد بوده است و پاره‌ای هم شاید از دستکاری های دیگران باشد. اینکه احتمال می دهیم بعض تصرف ها از دیگران باشد بواسطۀ حسن ظنّی است که به دست پروردۀ مولانا داریم و از این جهت می‌گویم دور است که تربیت شدۀ دستگاه مولوی این قدر کج سلیقه باشد که به مساوی سهل است شعر خوب را به بد تبدیل کند وانگهی سبك شعر و ریخت کلمات خوب گواهی می‌دهد که بعضی تصرّفات از گویندۀ اصل نیست. اما چگونگی طبع کتاب:[۱]

خلاصه اش این که من در تصحیح کتاب رنج فراوان بردم تا به عقیدۀ خود نسختی صحیح آماده طبع کردم و آقای حسن اقبال کتابفروش که از مردان نیک نیت است به سرمایه و چاپخانۀ اختصاصی خود آن را به چاپ رسانید. اما من به داء عیاء یعنی تصحیح چاپخانه افتادم که تا کسی گرفتار نشده باشد نالۀ گرفتار را به چیزی نمی شمارد. از آغاز کار تا پایانش چند تن حروفچین و سر حروفچین عوض شدند، و تا یک نفر به روش کار آشنا می شد دیگری به جای او می آمد و غالب نو کار بودند و گویی در طبع این کتاب آزمایش حروفچینی برای چاپخانه های دیگر می کردند! از این جهت نمی توانم گناه را به نام و نشان بر گردن یکی بگذارم. مگر این که در ضمن غلطنامه اسامی حروفچین ها را نیز شماره کنم تا معلوم شود که هر کدام چه غلط کردند.

کهنگی و ریختگی کلمات را نیز از نظر دور نباید داشت امید است که صاحب چاپخانه با این حروف دیگر کتابی چاپ نکنند.

باری من عمر گرانمایه و آقای اقبال سرمایه خرج کردیم اما مصداق این آیت شد: “و قدمنا منثورا”.

با اینهمه اگر این خدمت پسند ارباب ادب و فضیلت باشد بسی بزرگواری، وگرنه زهی شرمساری.

مرد باید به هر چه در نگرد / عیب بگذارد و هنر نگرد

هست در عیب ها هنر بینی/در میان صدف گوهر چینی

الی عملو من عمل فجعلناه هباء

[۱] . این عبارات صرفاً از لحاظ فصاحت الفاظ و بلاغت معانی نقل شد. خداوند نویسنده بزرگوار آن را رحمت فرماید.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *