مقدمه ولد نامه – عشق مولوی

پس چه باشد عشق دریای عدم / درشکسته عقل را آنجا قدم

 آفت ادراك آن حالست قال / خون بخون شستن محالست و محال

با دو عالم عشق را بیگانگی است / واندر او هفتاد و دو دیوانگی است

مطرب عشق این زند وقت سماع/بندگی بند و خداوندی صداع

***

من چو با سودائیانش محرمم/روز و شب اندر قفس در می دمم

***

سخت مست و بی‌خود و آشفته یی/دوش ای جان برچه پهلو خفته یی

 

عاشق و مستی و بگشاده زبان / ‌الله الله اشتری بر نردبان

چون ز راز و ناز او گوید زبان/یا جميل الستر خواند آسمان

***

عشق جوشد باده تحقیق را/او بود ساقی نهان صدیق

چون بجوئی تو بتوفيق حسن/باده آب جان بود ابریق تن

چون فزاید بادة توفیق را/قوتت می‌بشکند ابریق را

* * *

آب گردد ساقی و هم مست آب / چون بگو والله اعلم بالصواب

آتشی از عشق در دل برفروز / سر بسر فکر و عبارت را بسوز

کسانی که بر مثنوی شرح نوشته و اشعار مولانا را با اصطلاحات ثقیل مهوّل عرفانی از قبیل تجلّی ذات و تجلّی صفات و تجلّی افعال و مقام غیب الغيوب و مرتبۀ سرّ و فواد و مقام صحو و محو و صعق و محق و طمس و حضرت ملکوت و لاهوت و ناسوت، و امثال این کلمات مهوّله را وسیله توضیح گفتار و بیان مسلک و مشرب مولانا قرار داده اند، نه مولوی را شناخته و نه اشعار او را فهمیده‌اند. سی سال بود که مولانا از سر این احوال و اصطلاحات گذشته و به جائی رسیده بود که می‌گفت:

«در نیابد حال پخته هیچ خام» / و/ «آفت ادراك آن حالست قال»

شحم و لحم زندگان یکسان بود / آن یکی غمگین دگر شادان بود

تو چه دانی تا ننوشی قالشان / زانکه پنهانست بر تو حالشان

همچنین یکسان بود آوازها / آن یکی پردرد و آن پرنازها

تازه اینان می‌خواهند حال او را با قال تعریف کنند.

جای دیگر گفتم مثل این جماعت مثل کسی است که بخواهد مسائل عالی جبر و مقابله و هندسه تحلیلی را از روی کتاب حلية المتقین و زادالمعاد مجلسی حل کند یا طب جالینوس و فلسفه افلاطون را از روی تاریخ مُعجم تفسیر کند! خنده دار نیست؟

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *