مولوینامه – جلد اول – فصل سوم: عقاید و افکار کلامی و فلسفی مولوی – قوس صعود و نزول یا سفر استکمالی نفس انسانی از عالم مجردات به جهان مادی جسمانی
بیشتر حکمای الهی و عرفا و متصوفه که از آن جمله مولوی ماست، جان آدمی و نفس ناطقۀ انسانی را «جسمانی الحدوث» نمیدانند؛ یعنی اعتقاد ندارند که روح انسانی در آغاز وجود که به بدن عنصری تعلق میگیرد مانند سایر قوای مادی جسمانی منطبع در جسم باشد، و تدریجاً به حرکت استکمالی جوهری به مرتبۀ تجرد روحانی برسد؛ بلکه معتقدند که نفس ناطقۀ ملکوتی و لطیفۀ روح انسانی در آغاز وجودش ذاتاً مجرد است؛ و به سیر و سفر استکمالی و پیمودن قوس نزول از عالم نورانی مفارقات که در لسان شریعت به «عالم امر» تعبیر شده است مأخوذ از آیۀ کریمۀ «یسْئَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی: بنی اسرائیل ج ۱۵»، به جهان ظلمانی خاک فرود آمده و به بدن انسانی تعلق گرفته است؛ برای اینکه به مقام کامل انسانی یا انسان کامل که کون جامع و اشرف مخلوقات است برسد «تله در خاک نهادند که عنقا گیرند»؛ و جسم نیز از پرتو لطافت ذاتی روح تلطیف میشود و همان روح لطیف که صافی پاک شده باشد باز با پیمودن قوس صعود به مرجع اصلی باز میگردد که «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ».
این بدن خرگاه آمد روح را/ یا مثال کشتیی مر نوح را
***
حد جسمت یک دو گز خود بیش نیست/ جان تو تا آسمان جولانکُنی است
جسم از جان، روزافزون میشود/ چون رَوَد جان، جسم بین چون میشود
خود مولانا هم در غزلی گفته است:
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک/ دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
همین معنی است که در قصیدۀ عینیۀ منسوب به «ابوعلی سینا» بدان اشاره رفته است.
هبطت الیک من المحلّ الا رفع/ و رقاء ذات تعزّز و تمنّع
حافظ میگوید:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/ آدم آورد درین دیر خراب آبادم
***
چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانی است/ روم به روضۀ رضوان که مرغ آن چمنم
همان گروه عرفا و حکمای الهی میگویند که آن روح مجرد علوی در باطن با همان عالم نورانی مجردات علوی رابطه دارد؛ و این رشتۀ ارتباط منتهی به ذات واجبالوجود و نورالانوار میگردد؛ ولیکن به سبب فرود آمدن در عالم سفلی و تعلق و آمیزش با مادّه و مادیات و تأثیر قوای طبیعی حیوانی؛ کمکم تیرگی و ظلمت بر وی چیره میشود و او را از عالم پاک روشن دور میسازد؛ و بدین سبب در درون خود عذاب و شکنجۀ مرغ محبوس را احساس میکند و مینالد و هوای بازگشت به وطن اصلی خود میکند؛ و چون به وسیلۀ جهد و کوشش خود یا به سبب دستگیری مردان خدا از آلایشهای جسمانی پاک و صافی شد؛ باز به مرجع اصلی همان عالم نورانی رجوع میکند:
روح باز است و طَبایع زاغها/ دارد از زاغان تن بس داغها
زین بدن اندر عذابی ای پسر/ مرغ روحت بسته با جنس دگر
***
جان ز هِجر عَرش اندر فاقهای/ تن ز عشق خاربُن چون ناقهیی
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!