غزل ۱۷ مولانا

 

۱ آمد نِدا از آسمانْ جان را که بازآ، اَلصَّلا جان گفت ای نادیِّ خوش، اَهْلًا و سَهْلًا مَرْحَبا
۲ سَمْعًا و طاعَه ای نِدا، هر دَم دو صد جانَت فِدا یک بارِ دیگر بانگ زَن، تا بَرپَرَم بر هَلْ اَتی
۳ ای نادره مهمانِ ما، بُردی قَرار از جانِ ما آخِر کجا می‌خوانی‌اَم، گفتا بُرون از جان و جا
۴ از پایِ این زندانیان، بیرون کُنم بَنْدِ گِران بر چَرخ بِنْهَم نردبان، تا جان بَرآیَد بر عُلا
۵ تو جانِ جانْ اَفْزاسْتی، آخِر زِ شهرِ ماسْتی دل بر غریبی می‌نَهی، این کِی بُوَد شَرطِ وَفا؟
۶ آوارگی نوشَت شُده، خانه فراموشَت شُده آن گَنْده‌پیرِ کابُلی، صد سِحْر کَرْدَت از دَغا
۷ این قافله بر قافله، پویان سویِ آن مَرحَله چون برنمی‌گردد سَرَت؟ چون دل نمی‌جوشَد تو را؟
۸ بانگِ شُتربان و جَرَس، می‌نَشْنَود از پیش و پَس ای بَس رفیق و هم‌نَفَس، آن‌جا نشسته گوشِ ما
۹ خَلْقی نشسته گوشِ ما، مَست و خوش و بیهوشِ ما نَعره‌زنان در گوشِ ما، که سویِ شاه آ ای گدا

#شرح_غزل

معنی برخی اصطلاحات:

اَلصَّلا: ندای دعوت به چیزی یا کاری
اَهْلاً و سَهْلاً مَرْحَبا: سلام و درود بر تو
سمْعًا و طاعَه: شنیدم و پیروی می کنم
هَلْ اتَی’: آیا ما برای تو تعریف کردیم؟
عُلا: آسمان بالا و برتر
ماسْتی: ما هستی
۱- ندایی از آسمان به جانم آمد و گفت که برگرد، تو را دعوت کرده ایم. جان من گفت که ای پیام رسان نیکو، سلام و درود بر تو.

۲- پیام تو را شنیدم و اطاعت کردم، در هر لحظه دویست جان برای تو فدا می کنم. یک بار دیگر صدا بزن تا به هل اتی بپرم.

شرح:
هل اتی اشاره به آیه ۹ سوره طه دارد که خداوند خطاب به پیامبر اکرم می فرمایند آیا داستان موسی را برای تو تعریف کردیم؟ هل اتی در اینجا به معنی منبع پیام آسمانی است.

۳- ای مهمان نادر ما، تو قرار از جان ما بردی. تو مرا به کجا دعوت می کنی؟ او به من گفت که خارج از جان و مکان تو را دعوت می کنم.

شرح:
در این بیت مولانا از کسی که ایشان را خطاب قرار داده می پرسند که مرا به کجا دعوت می کنی؟ ایشان جواب می دهند به جایی که فراتر از جان و جا است. این عبارت “برون از جا” اهمیت زیادی دارد. آیا شما می توانید جایی را تصور کنید که مکان نباشد؟ یا جایی که نتوان مشخصات جغرافیایی یا مکانی برای ان در نظر گرفت؟ مسلما به هیچ وجه در ذهن نمی گنجد اما جناب شمس مولانا را به چنین جایی دعوت می کنند. شمس تبریزی سعی داشته اند به مولانا بگویند که این دوری من از تو توهمی بیش نیست و ما با هم در یک فضای وحدت به یکدیگر پیوسته هستیم و تو هر موقع اراده کنی می توانی من را ببینی و بشنوی و حس کنی. از طریق همین شیوه ها بود که جناب شمس توانستند روح مولانا را به پرواز در بیاورند و به آسمان و فضایی ببرند که هیچ گونه جدایی در آن وجود ندارد. به فضایی که در آن مولانا یک نی توخالی شد و مجرایی برای انتقال پیام هایی از آن سو برای این سوی ما که اسیر فضا و زمان و مکان هستیم گردید. این بی مکانی امروزه در فیزیک مورد بررسی قرار گرفته است و دانشمندان اعتقاد دارند مکان و زمان در یکدیگر پیچیده شده اند و وجود یکی به دیگری وابسته است. اگر کسی بتواند به آن درجه روحی برسد که پرده های زمان را کنار بزند، در واقع توانسته حجاب زمان-مکان را نیز پاره کند و آینده و گذشته و حال در نظر او یکی می شوند و هر لحظه اراده کند می تواند در فضا-زمان جابجا شود. ساده ترین مثال آن پدیده خواب و رویا است که گاهی اتفاقات گذشته یا آینده برای ما معلوم می گردد یا اتفاقی در جایی می افتد و همان لحظه ما متوجه می شویم. این ها تلنگرهایی از سوی روح ماست که ما را به همان “برون از جان و جا” دعوت می کنند. جایی که هیچ غمی به خاطر دوری وجود ندارد. جایی که همه خود را با دیگران پیوسته و متصل می دانند و در نتیجه آنچه که برای خود می پسندند برای دیگران نیز می پسندند. جایی که همه ذات یکدیگر را می بینند و فکر هم را می خوانند و در نتیجه کسی جرات دورغ گفتن ندارد. این قابلیت ها کم کم در بشر امروزی در حال شکوفایی است و هرچه می گذرد انسان های اشراقی بیشتر و بیشتر می شوند.

۴ –  من طناب را از پای این زندانی ها باز می کنم. من نردبانی را بر آسمان می گذارم تا جان شما به ملکوت اعلی بیاید. (این جمله از زبان فرد دعوت کننده که مخاطب مولاناست گفته شده)

۵ –  تو جانی هستی که جان ما را تقویت می کند، تو متعلق به شهر و دیار ما هستی. آیا این شرط وفا است که تو دل به غریبه ها ببندی؟

۶ –  آوارگی برای تو مانند نوش شیرین شده، تو منزل و خانه خودت را فراموش کرده ای. آن پیر گندیده کابلی با توسل به صد سِحْر و حیله گری تو را طلسم کرد.

۷ – همگی این قافله ها برای تو روان شده اند چرا سرت را برنمی گردانی و ببینی و دل تو جوش و خروشی برای این موضوع ندارد؟

۸ – صدای فریاد شتربان ها و جرس را از پشت سر و مقابل خود نمی شنود (توجهی نمی کند). تعداد زیادی دوست و هم نفس ما در حکم گوش ما پیش تو نشسته اند.

۹- افراد زیادی در حکم گوش ما نزد تو با مستی و خوشی و بی هُشی نشسته اند. آنها نعره می زنند در گوش ما که ای پادشاه به سوی گدا برگرد.

شرح غزل:
قبل از نوشتن شرح غزل، اشاره به نکته ای تاریخی مهم است. مولانا پس از غیبت ناگهانی شمس تبریزی برای بار اول، مدت زیادی به دنبال ایشان می گشتند و بالاخره به ایشان خبر رسید که شمس تبریزی در دمشق حضور دارند. مولانا یکی از پسران خود را به همراه کاروانی با تشریفات به دنبال شمس می فرستند و بالاخره بعد از اصرار زیاد ایشان به همراه پسر مولانا به قونیه بر می گردند. گفته شده که پسر مولانا به حرمت شمس، از دمشق تا سوریه را پیاده طی کرده است.
این غزل به احتمال زیاد با توجه به برخی نشانه ها، در زمانی سروده شده است که شمس تبریزی برای بار اول از قونیه خارج می شوند و به دمشق می روند. در بیت اول مولانا اشاره می کنند که ندایی از آسمان شنیده اند که ایشان را صدا می زده و مولانا هم به استقبال این ندا رفته اند. بعد گفت و گویی بین آن ندا و مولانا صورت گرفته است و تا بیت ۶ ادامه دارد. در بیت ۶ می بینیم که مولانا می فرمایند آوارگی نوشت شده که به احتمال قریب به یقین خطاب به شمس تبریزی است که دائم در سفر بوده اند و هرجا که می رسیدند به مدت کمی اقامت می کردند. جناب شمس در این رابطه در مقالات جمله ای دارند که می فرمایند:
“من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآمدن کار توست اگر نه مرا چه تفاوت کند از روم تا به شام؟ در کعبه باشم و یا در استنبول تفاوت نکند. الا آنست که البته فراق پخته می کند و مهذب می کند.”

یکشنبه ۰۹/۰۳/۱۳۹۵

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *