مثنوی مولانا – دفتر پنجم – بخش ۱۱۳ – حِکایَتِ شیخ مُحَمَّد سَرْرَزیِّ غَزنَوی قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ

 

۲۶۶۸ زاهِدی در غَزْنی از دانش مَزی بُد مُحمَّد نام و کُنْیَتْ سَرْرَزی
۲۶۶۹ بود اِفْطارَش سَرِ رَزْ هر شبی هفت سال او دایم اَنْدَر مَطْلَبی
۲۶۷۰ بَس عَجایِب دید از شاهِ وجود لیکْ مَقْصودَش جَمالِ شاه بود
۲۶۷۱ بر سَرِ کُهْ رفت آن از خویشْ سیر گفت بِنْما یا فُتادَم من به زیر
۲۶۷۲ گفت نامَد مُهْلَتِ آن مَکْرُمَت وَرْ فُرو اُفْتی نَمیری نَکْشَمَت
۲۶۷۳ او فُرو اَفْکَنْد خود را از وَداد در میانِ عُمقِ آبی اوفْتاد
۲۶۷۴ چون نَمُرد از نُکْسْ آن جانْ‌سیر مَرد از فِراقِ مرگْ بر خود نوحه کرد
۲۶۷۵ کین حَیاتْ او را چو مرگی می‌نِمود کارْ پیشَش بازگونه گشته بود
۲۶۷۶ مَوْت را از غَیْب می‌کرد او کَدی اِنَّ فی مَوْتی حَیاتی می‌زَدی
۲۶۷۷ مَوْت را چون زندگی قابِل شُده با هَلاکِ جانِ خود یک دل شُده
۲۶۷۸ سَیْف و خَنْجَر چون علی رَیْحانِ او نَرگس و نَسرینْ عَدویِ جانِ او
۲۶۷۹ بانگ آمد رو زِ صَحرا سویِ شهر بانگِ طُرْفه از وَرایِ سِرّ و جَهْر
۲۶۸۰ گفت ای دانایِ رازَمْ مو به مو چه کُنم در شهر از خِدمَت‌؟ بِگو
۲۶۸۱ گفت خِدمَت آن که بَهْرِ ذُلِّ نَفْس خویش را سازی تو چون عَبّاسِ دَبْس
۲۶۸۲ مُدَّتی از اَغْنیا زَر می‌سِتان پَس به دَرویشانِ مِسْکین می‌رَسان
۲۶۸۳ خِدمَتَت این است تا یک چند گاه گفت سَمْعًا طاعَةً ای جانْ‌پَناه
۲۶۸۴ بَس سؤال و بَس جواب و ماجَرا بُد میانِ زاهِد و رَبُّ الْوَریٰ
۲۶۸۵ که زمین و آسْمان پُر نور شُد در مَقالات آن همه مَذْکور شُد
۲۶۸۶ لیکْ کوتَه کردم آن گُفتار را تا نَنوشَد هر خَسی اَسْرار را

#دکلمه_مثنوی

2 پاسخ

تعقیب

  1. […] زاهد است از اهل غزنین که مولانا حکایتی از وی در مثنوی (دفتر پنجم بخش ۱۱۳) نقل کرده است و تا کنون شرح حال او را در جایی ندیده و ذکر […]

  2. […] که زمین و آسمان پر نور شد در مقالات آن همه مذکور شد[۱] […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *