مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۰۶ – اِظْهار مُعْجزۀ پیغمبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ به سُخَن آمدنِ سنگْ‌ریزه در دستِ ابوجَهْل عَلَیْهُ اللَّعْنَه و گواهی دادنِ سنگْ‌ریزه بر حَقیَّتِ مُحَمَّد صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ به رِسالَتِ او

 

۲۱۶۴ سنگ‌ها اَنْدرِ کَفِ بوجَهْل بود گفت ای اَحمَد بگو این چیست زود؟
۲۱۶۵ گَر رَسولی، چیست در مُشتَم نَهان؟ چون خَبَر داری زِ رازِ آسْمان
۲۱۶۶ گفت چون خواهی؟ بگویم آن چه‌هاست یا بگویند آن که ما حَقّیم و راست؟
۲۱۶۷ گفت بوجَهْل این دُوُم نادِرتَر است گفت آری، حَق از آن قادرتَر است
۲۱۶۸ از میانِ مُشتِ او هر پاره سَنگ در شَهادت گفتن آمد بی‌دِرَنگ
۲۱۶۹ لا اِلهَ گفت و اِلَّا اللّهْ گفت گوهرِ اَحمَد رَسولُ اللّه سُفت
۲۱۷۰ چون شَنید از سنگ‌ها بوجَهْل این زَد زِ خشمْ آن سنگ‌ها را بر زمین

#دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا

مقداری سنگ در دستان ابوجهل بود و به نزد پیامبر آمد و گفت که ای احمد آیا می‌توانی سریع بگویی این چیست؟ اگر تو رسول هستی بگو ببینم در مشت من چه چیزی پنهان شده است چون تو از راز آسمان‌ها خبر داری. پیامبر گفتند که آیا دوست داری بگویم که چه چیزی در دستانم است یا اینکه آن چیزی که در دستان تو است شهادت بدهد که من به حق و راستی هستم؟ ابوجهل گفت که این حالت دوم بسیار نادرتر است. پیامبر گفتند ولی خداوند از آن هم قادرتر است. در این حال هر تکه سنگی به سخن درآمد و شهادت داد. سنگ ریزه‌ها گفتند لا اله الا الله و گوهر وجود پیامبر را به محکمی اقرار کردند. ابوجهل با شنیدن این صدا، سنگ ریزه‌ها را به زمین کوبید.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *