مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۱۳ – در بَیانِ آن که نادر اُفْتَد که مُریدی در مُدَّعیِ مُزَوّر اعتقاد به صِدْق بِبَندد که او کسیست، و بِدین اعتقاد به مَقامی بِرَسَد که شیخَش در خواب ندیده باشد و آب و آتشْ او را گزَنَد نکُند و شیخَش را گزَنَد کُند، وَلیکِن به نادرِ نادر
۲۲۹۳ | لیکْ نادر طالِب آید کَزْ فُروغ | در حَقِ او نافِع آید آن دُروغ | ||
۲۲۹۴ | او به قَصدِ نیکِ خود جایی رَسَد | گَرچه جان پِنْداشت و آن آمد جَسَد | ||
۲۲۹۵ | چون تَحَرّی در دلِ شبْ قِبْله را | قبله نیّ و آن نمازِ او رَوا | ||
۲۲۹۶ | مُدَّعی را قَحْطِ جان اَنْدر سِر است | لیکْ ما را قَحْطِ نانْ بر ظاهِر است | ||
۲۲۹۷ | ما چرا چون مُدَّعی پنهان کُنیم؟ | بَهرِ ناموسِ مُزَوَّر جان کَنیم؟ |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!