مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۸۵ – شخصی به وَقتِ اِسْتِنْجا می گفت اَللّهُمَّ اَرِحْنی رائِحَةَ الْجَنَّهِ به جایِ آن که اَللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنَ التَوّابین وَاجْعَلْنی مِنَ الْمُتَطَهِّرین که وِرْدِ اِسْتِنْجاست و وِرْدِ اِسْتِنْجا را به وَقتِ اِسْتِنْشاق می گفت عزیزی بِشْنید و این طاقَت را نداشت
۲۲۲۰ | آن یکی در وَقتِ اِسْتِنْجا بِگُفت | که مرا با بویِ جَنَّت دار جُفت | |
۲۲۲۱ | گفت شخصی خوب وِرْد آوردهیی | لیکْ سوراخِ دُعا گُم کردهیی | |
۲۲۲۲ | این دُعا چون وِرْدِ بینی بود چون | وِرْدِ بینی را تو آوردی به کون؟ | |
۲۲۲۳ | رایحهیْ جَنَّت زِ بینی یافت حُر | رایحهیْ جَنَّت کِی آید از دُبُر؟ | |
۲۲۲۴ | ای تواضُع بُرده پیش اَبْلَهان | وِیْ تَکَّبُر بُرده تو پیشِ شَهان | |
۲۲۲۵ | آن تَکَبُّر بر خَسان خوب است و چُست | هین مَرو مَعْکوس عَکسَش بَندِ توست | |
۲۲۲۶ | از پِیِ سوراخِ بینی رُست گُل | بو وظیفهیْ بینی آمد ای عُتُل | |
۲۲۲۷ | بویِ گُل بَهرِ مَشام است ای دلیر | جایِ آن بو نیست این سوراخِ زیر | |
۲۲۲۸ | کِی ازاین جا بویِ خُلْد آید تورا؟ | بو زِ موضِع جو اگر باید تورا | |
۲۲۲۹ | همچُنین حُبُّ الْوَطَن باشد دُرُست | تو وَطَن بِشْناس ای خواجه نَخُست | |
۲۲۳۰ | گفت آن ماهیِّ زیرک رَهْ کُنم | دل زِ رای و مَشورَتْشان بَر کَنَم | |
۲۲۳۱ | نیست وَقتِ مَشورت هین راه کُن | چون علی تو آه اَنْدَر چاه کُن | |
۲۲۳۲ | مَحْرَمِ آن آه کَمیاب است بَس | شب رو و پنهانرَوی کُن چون عَسَس | |
۲۲۳۳ | سویِ دریا عَزْم کُن زین آبگیر | بَحْر جو و تَرکِ این گِردابْ گیر | |
۲۲۳۴ | سینه را پا ساخت میرفت آن حَذور | از مَقامِ با خَطَر تا بَحْرِ نور | |
۲۲۳۵ | هَمچو آهو کَزْ پِیِ او سگ بُوَد | میدَوَد تا در تَنَش یک رَگ بُوَد | |
۲۲۳۶ | خوابِ خرگوش و سگ اَنْدَر پِیْ خَطاست | خوابْ خود در چَشمِ تَرسَنده کجاست؟ | |
۲۲۳۷ | رفت آن ماهی رَهِ دریا گرفت | راهِ دور و پَهنهٔ پَهْنا گرفت | |
۲۲۳۸ | رَنجها بسیار دید و عاقِبَت | رَفت آخِر سوی اَمْن و عافیَت | |
۲۲۳۹ | خویشتن اَفْکَند در دریای ژَرْف | که نَیابَد حَدِّ آن را هیچ طَرْف | |
۲۲۴۰ | پَس چو صَیّادان بیاوَرْدَند دام | نیمْعاقل را از آن شُد تَلْخ کام | |
۲۲۴۱ | گفت اَه من فَوْت کردم فُرصه را | چون نگشتم هم رَهِ آن رَهْنِما؟ | |
۲۲۴۲ | ناگهان رفت او ولیکِن چون که رفت | میبِبایَستَم شُدن در پِیْ به تَفْت | |
۲۲۴۳ | بر گذشته حسرت آوردن خَطاست | باز نایَد رفته یادِ آن هَباست |
دعایی برای زمانی که بینی را میشوییم هست که میگوید خدایا بوی بهشت را به مشام من برسان. همچنین دعایی وجود دارد برای زمان استنجا و پاک کردن پشت که میگوید خدایا من را از توبه کنندگان و پاکان قرار بده.
فردی در هنگام اجابت مزاج، میگفت که خدایا مرا با بوی بهشت جفت بکن. شخص دیگری به او گفت که دعای خوبی میکنی ولی سوراخ دعا کردن را گم کردهای. این دعایی که تو می گویی برای شست و شوی بینی است و تو آن را به کون خودت می خوانی. بوی بهشت را با بینی می شنوند، بوی بهشت هرگز از پشت بیرون نمیآید. بوی گل برای رسیدن به بینی است و جایگاه چنین بویی در زیر بدن نیست. هرگز بوی بهشت از چنین جایی بیرون نمیآید و تو باید هر بویی را از جایگاه خودش ببویی.
اصطلاح گم کردن سوراخ دعا ریشه در این حکایت کوتاه مولانا دارد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!