مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۰۸ – سُخَن گفتن به زبانِ حال و فَهْم کردنِ آن

 

۳۶۳۷ ماجَرایِ شمع با پَروانه تو بِشْنو و مَعنی گُزین زَافْسانه تو
۳۶۳۸ گَرچه گفتی نیست سِرِّ گفت هست هین به بالا پَر، مَپَر چون جُغْد پَست
۳۶۳۹ گفت در شطرنج، کین خانه‌یْ رُخ است گفت خانه از کُجاش آمد به دست؟
۳۶۴۰ خانه را بِخْرید یا میراث یافت؟ فَرُّخ آن کَس که سویِ مَعنی شِتافت
۳۶۴۱ گفت نَحْوی زَیْد عَمْرًا قَدْ ضَرَبْ گفت چونَش کرد بی‌جُرمی اَدَب؟
۳۶۴۲ عَمْرو را جُرمَش چه بُد کان زَیْدِ خام بی‌گُنَه او را بِزَد هَمچون غلام؟
۳۶۴۳ گفت این پیمانهٔ مَعنی بُوَد گندمی بِسْتان که پیمانه ا‌ست رَد
۳۶۴۴ زَیْد و عَمْرو از بَهرِ اِعْراب است و ساز گَر دروغ است آن تو با اِعْراب ساز
۳۶۴۵ گفت نی من آن نَدانَم عَمْرو را زَیْد چون زد بی‌گُناه و بی‌خَطا؟
۳۶۴۶ گفت از ناچار و لاغی بَرگُشود عَمْرو یک واوِ فُزون دُزدیده بود
۳۶۴۷ زَیْد واقِف گشت دُزدش را بِزَد چون که از حَد بُرد او را حَدْ سِزَد

دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا
فردی می‌خواست بازی شطرنج را به دیگری بیاموزد. به او گفت که این خانه شطرنج متعلق به مهره رخ است و باید آن را در اینجا قرار دهی. آن فرد پرسید که رخ از کجا این خانه را به دست آورد؟ این خانه را خرید یا به او ارث رسید؟!

خوش به حال کسی که ظاهر را رها کرد و مفهوم را فهمید.

حکایت کسانی است که توان و قدرت رفتن به ورای ظواهر را ندارند و وقتی برای آنها مثالی برای درک موضوعات می‌زنند، به جای گرفتن جان کلام، به دنبال ظاهر می‌روند. درگیر شدن به جزئیات بی‌اهمیت امور، انسان را از درک کلیات مهم مسائل دور می‌دارد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *