مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۴۸ – رَفتنِ مُصْطَفی عَلَیْهِ السَّلام به عِیادتِ صَحابی و بیانِ فایدهٔ عِیادت
۲۱۴۳ | از صَحابه خواجهیی بیمار شُد | وَنْدَر آن بیماریاَش چون تار شُد | |
۲۱۴۴ | مُصْطَفی آمد عِیادت سویِ او | چون همه لُطْف و کَرَم بُد خویِ او | |
۲۱۴۵ | در عِیادت رَفتنِ تو فایدهست | فایدهیْ آن باز با تو عایدهست | |
۲۱۴۶ | فایدهیْ اَوَّل که آن شَخصِ عَلیل | بوک قُطْبی باشد و شاهِ جَلیل | |
۲۱۴۷ | چون دو چَشمِ دلْ نداری ای عَنود | که نمیدانی تو هیزُم را زِ عود | |
۲۱۴۸ | چون که گنجی هست در عالَم مَرَنج | هیچ ویران را مَدانْ خالی زِ گنج | |
۲۱۴۹ | قَصدِ هر درویش میکُن از گِزاف | چون نِشان یابی به جِد، میکُن طَواف | |
۲۱۵۰ | چون تو را آن چَشمِ باطنْبین نبود | گنج میپِنْدار اَنْدَر هر وجود | |
۲۱۵۱ | وَرْ نباشد قُطْبْ یارِ رَهْ بُوَد | شَهْ نباشد، فارِسِ اِسْپَهْ بُوَد | |
۲۱۵۲ | پَس صِلهی یارانِ رَهْ لازم شُمار | هر کِه باشد، گَر پیاده، گَر سَوار | |
۲۱۵۳ | وَرْ عَدو باشد، همین اِحْسان نِکوست | که به اِحْسانْ بَسْ عَدو گشتهست دوست | |
۲۱۵۴ | وَرْ نگردد دوست، کینَش کَم شود | زان که اِحْسانْ کینه را مَرهَم شود | |
۲۱۵۵ | بَسْ فَواید هست غیرِ این، وَلیک | از درازی خایِفَم ای یارِ نیک | |
۲۱۵۶ | حاصِل این آمد که یارِ جمع باش | هَمچو بُتْگَر از حَجَر یاری تَراش | |
۲۱۵۷ | زان کِه اَنبوهیّ و جمعِ کاروان | رَهْزَنان را بِشْکَنَد پُشت و سِنان |
دکلمه_مثنوی
یکی از صحابه بیمار شد و پیامبر برای دلجویی به عیادت او رفت. صحابه بیمار تا نگاهش به پیامبر افتاد بیماریش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت که به واسطه موهبت این بیماری پیامبر را در منزل خود دیدار کرد. پیامبر به او فرمود تو در حالت غلبه نفس اماره چه دعایی در حق خود کردهای که به زیانت بوده است؟ آن شخص در ابتدا به خاطر نیاورد اما به عنایت پیامبر با کمی تامل به یاد آورد و گغت: گناهی مرتکب شدم و از خدای تعالی خواستم که کیفر این گناه را به جای قیامت در همین دنیا به من بچشاند تا در آن دنیا آسوده باشم. رسول خدا به او سفرش کرد که دیگر ازین دعاها نکند و همیشه از خدای تعالی در خواست کند که: خداوندا مشکل مرا آسان کن و در دنیا و آخرت نیکی عطا فرما.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!