مثنوی مولانا – دفتر سوّم – بخش ۱۵۱ – بَیانِ آن که حَقْ تَعالی هرچه داد و آفرید از سَماوات و اَرَضین و اَعْیان و اَعْراض همه به اِسْتِدْعایِ حاجَت آفرید خود را مُحتاجِ چیزی باید کردن تا بِدَهَد که اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ اِضْطِرار گواهِ اِسْتِحْقاق است
۳۲۰۵ | آن نیازِ مَریَمی بودهست و دَرد | که چُنان طِفْلی سُخَن آغاز کرد | |
۳۲۰۶ | جُزوِ او بی او برایِ او بگُفت | جُزوِ جُزوت گفت دارد در نَهُفت | |
۳۲۰۷ | دست و پا شاهِد شَوَندَت ای رَهی | مُنْکِری را چند دست و پا نَهی؟ | |
۳۲۰۸ | وَرْ نباشی مُسْتَحِقِّ شَرح و گفت | ناطِقهیْ ناطِقْ تورا دید و بِخُفت | |
۳۲۰۹ | هر چه رویَد از پِیِ مُحْتاجْ رُسْت | تا بِیابَد طالِبی چیزی که جُست | |
۳۲۱۰ | حَقْ تَعالیٰ گَر سَماوات آفرید | از برایِ دَفْعِ حاجاتْ آفرید | |
۳۲۱۱ | هر کجا دَردی دَوا آن جا رَوَد | هر کجا فَقری نَوا آن جا رَوَد | |
۳۲۱۲ | هر کجا مُشکل جواب آنجا رَوَد | هر کجا کَشتیست آبْ آن جا رَوَد | |
۳۲۱۳ | آبْ کَم جو تَشنگی آوَر به دست | تا بِجوشَد آبْ از بالا و پَست | |
۳۲۱۴ | تا نَزایَد طِفْلَکِ نازک گِلو | کِی رَوان گردد زِ پِسْتانْ شیرِ او؟ | |
۳۲۱۵ | رو بِدین بالا و پَستیها بِدو | تا شَوی تشنه وْ حرارت را گِرو | |
۳۲۱۶ | بَعد ازان بانگِ زنبورِ هوا | بانگِ آبِ جو بِنوشی ای کیا | |
۳۲۱۷ | حاجَتِ تو کَم نباشد از حَشیش | آب را گیری سویِ او میکَشیش | |
۳۲۱۸ | گوش گیری آب را تو میکَشی | سویِ زَرْعِ خُشک تا یابَد خَوشی | |
۳۲۱۹ | زَرْعِ جان را کِشْ جواهر مُضْمَر است | ابرِ رَحمَت پُر زِ آبِ کوثَر است | |
۳۲۲۰ | تا سَقاهُمْ رَبُّهُمْ آید خِطاب | تَشنه باش اَللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب |
همه مشکلات ما ناشی از احساس پُری است. اینکه فکر می کنیم کسی هستیم و فضیلتی داریم و خوبی و نیکی ای.
نعل باژگونه است. اگر خود را بی نوا ندانیم به دنبال ثروت نخواهیم بود و اگر تشنه نباشیم، آب نمی جوییم.
اگر خود را فاضل و دانا بدانیم هیچگاه سراغ آموختن نمی رویم و اگر خود را خوب بدانیم به پاک کردن بدی هامان همت نمی گماریم. تا زمانی که عجز را در خود نبینیم، توفیق خدا را هم نخواهیم یافت.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!