فیه ما فیه مولانا – فصل ۵

فصل پنجم

گفت این چه لطف است که مولانا تشریف فرمود؛ توقّع نداشتم و در دلم نگذشت، چه لایقِ اینم؟ مرا می‌بایست شب و روز دست گرفته در زُمره و صفِ چاکران و ملازمان بودمی، هنوز لایق آن نیستم، این چه لطف بود؟ فرمود که این از جملۀ آن است که شما را همّتی عالی است، هرچند که شما را مرتبه‌ای عزیز است و بزرگ است و به کارهای خطیر و بلند مشغولید؛ از علوِّ همّت خود را قاصر می‌بینید و بدان راضی نیستید و بر خود چیزهای بسیار لازم می‌دانید، اگرچه ما را دل هماره به خدمت بود اما می‌خواستیم که به صورت هم مُشَرّف شویم، زیرا که صورت نیز اعتباری عظیم دارد؛ چه جای اعتبار؟ خود مُشارِک[۱] است با مغز، همچنان‌که کار بی‌مغز برنمی‌آید، بی‌پوست نیز برنمی‌آید؛ چنان‌که دانه را اگر بی‌پوست در زمین کاری برنیاید، چون به پوست در زمین دفن کنی برآید و درختی شود عظیم؛ پس از این روی تن نیز اصلی عظیم باشد و دَربایست[۲] باشد و بی او خود کار برنیاید و مقصود حاصل نشود؛ ای وَالله اصل معنی است، پیشِ آن‌که معنی را داند و معنی شده باشد، این که می‌گویند رَکْعَتَیْنِ مِنَ الصَلوةِ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیْهَا[۳] پیش هرکس نباشد، پیش آن کس باشد که اگر رکعتین از او فوت شود بالای دنیا و آنچه در اوست باشد و از فوتِ مُلکِ دنیا که جمله آنِ او باشد، فوتِ دو رکعتَش دشوارتر آید.

درویشی نزد پادشاهی رفت[۴]، پادشاه به او گفت که ای زاهد؛ گفت زاهد تویی؛ گفت من چون زاهد باشم که همۀ دنیا از آنِ من است؛ گفت نی، عکس می‌بینی، دنیا و آخرت و مُلکت، جمله از آنِ من است و عالَم را من گرفته‌ام، تویی که به لقمه‌ای و خرقه‌ای قانع شده‌ای، اَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَّمَّ وَجْهُ اللهِ[۵]، آن وجهی است مُجَری[۶] و رایج که لاینقطِع است و باقی است؛ عاشقان خود را فدای آن وَجه کرده‌اند و عوض نمی‌طلبند، باقی همچو اَنعامند؛ فرمود اگرچه اَنعامند[۷] اما مستحقِ اِنعامند[۸]، و اگرچه در آخُرند مقبولِ میرآخُرند که اگر خواهد از این آخُرش نقل کند و به طویلۀ خاصّش بَرد، همچنان‌که از آغاز که او عدَم بود به وجودش آورد و از طَویلۀ وجود به جمادیش آورد و از طویلۀ جمادی به نباتی و از نباتی به حیوانی و از حیوانی به انسانی و از انسانی به ملَکی[۹] الی مَا لا نهایة، پس این همه برای آن نمود، تا مُقِر شوی که او را از این جنس طویله‌های بسیار است، عالی‌تر از همدیگر که طَبَقاً عَن طَبَقٍ، فَمَا لَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ[۱۰]، این برای آن نمودم تا مُقِر شوی طبقاتِ دیگر را که در پیش است، برای آن ننمودم که انکار کنی و گویی که همین است؛ استادی صنعت و فرهنگ برای آن نماید که او را معتقد شوند و فرهنگ‌های دیگر را که ننموده است مقِر شوند و به آن ایمان آورند، [هنر و عقل و ادب][۱۱] و همچنان پادشاهی خِلعت و صِله دهد[۱۲] و بنوازد؛ برای آن نوازد که از او مُتوقِّع دیگر چیزها شوند و از امید کیسه‌ها بردوزند، برای آن ندهد که بگویند همین است، پادشاه دیگر انعام نخواهد کردن، بر این قَدر اقتِصار کنند، هرگز، پادشاه اگر این داند که چنین خواهد گفتن و چنین خواهد دانستن، به وی انعام نکند؛ زاهد آن است[۱۳] که آخِر بینَد و اهل دنیا آخُر بینند، اما آنها که اَخصَّند و عارفند نه آخِر بینند و نه آخُر، ایشان را نظر بر اوّل افتاده است و آغازِ هر کار را می‌دانند؛ همچنان‌که دانایی گندم بکارد، داند که گندم خواهد رُستن آخِر، از اوّل آخِر را دید و همچنان جو و برنج و غیره، چون اوّل را دید، او را نظر بر آخِر نیست، آخِر در اوّل بَر او معلوم شده است؛ ایشان نادرند و این‌ها که آخِر را می‌بینند مُتوسّط و این‌ها که در آخُرند، این‌ها اَنعامند.

درد است که آدمی را رهبر است[۱۴] در هر کاری که هست، تا او را دردِ آن کار و هوسِ و عشقِ آن کار در درون نخیزد، او قصدِ آن کار نکند و آن کار بی‌درد اورا میسَّر نشود، خواه دنیا خواه آخرت خواه بازرگانی خواه پادشاهی خواه عِلم خواه نجوم و غیره؛ تا مریم را دردِ زِه[۱۵] پیدا نشد، قصدِ آن درختِ بخت نکرد که فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ اِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ[۱۶]، او را آن درد به درخت آورد و درختِ خشک میوه‌دار شد؛ تَن همچو مریم است و هر یکی عیسی داریم، اگر ما را درد پیدا شود عیسیِ ما بزاید و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راهِ نهانی که آمد باز به اصل خود پیوندد، اِلّا ما محروم مانیم و از او بی‌بهره. شعر

جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ/ دیو از خورش به تُخمه و جمشید ناشتا

اکنون بکن دَوا که مسیح تو بَر زَمی‌ست/ چون شد مسیح سوی فَلک فَوت شد دَوا[۱۷]


دکلمه فیه ما فیه مولانا

 


[۱]  انباز، شریک و مشترک.

[۲]  ضرور، لازم، خواستن.

[۳]  حواشی استاد فروزانفر: حدیث است و متن آن به نقل عبدالرؤف مناوی از معجم طبرانی چنین است.(رکعتان خفیفتان خیر من الدنیا و ما فیها) کنورالحقایق، چاپ هند،ص ۶۷٫

[۴]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: بنا به روایت ابن خلّکان و ابن‌العماد این درویش فضیل بن عیاض است که از اکابر زهاد و مشایخ متصوفه بود و در سال ۱۸۷ وفات یافت و آن پادشاه که فضیل با وی این سخن گفت هارون از خلفاء بنی‌العبّاس است. وفیات الاعیان، طبع تهران،ج ۱،ص ۴۵۳٫

[۵]  بخشی از آیۀ ۱۱۵ سورۀ بقره: پس به هرجا روی آورید، رو به سوی خداوند است.

[۶]  محل جریان و عبور، مجاری.

[۷]  چهارپایان.

[۸]  بخشش کردن، انعام و احسان کردن.

[۹]  مضمون این سخن را مولانا در مثنوی  به نظم آورده: (دفتر سوم بخش ۱۸۷ از بیت ۳۹۰۲).

[۱۰]  آیۀ ۱۹ و ۲۰ سورۀ انشقاق: که شما از حالی به حالی دیگر در آیید، پس ایشان را چه می‌شود که ایمان نمی‌آورند.

[۱۱]  این چند کلمۀ داخل [ ] در نسخه با خطی ریزتر و بالای همان خط ثبت شده است.

[۱۲] جایزه دادن، پاداش دادن.

[۱۳]  حواشی استاد فروزانفر: مولانا درباره تفاوت درجه و مقام زاهد و عارف در مثنوی معنوی چندین بار سخن به میان آورده و بحث‌های شگرف کرده و شبیه بدانچه در فیه ما فیه گفته در مثنوی فرموده است: (دفتر پنجم بخش ۱۷۴ از بیت ۴۰۶۷).

[۱۴]  بخشی از حواشی استاد فروزانفر: به نظر مولانا طلب صادق و جستجوی راست که تعبیر از آن به درد و سوز دل می‌شود رکن دولت و پایه معموری جان و گشایش ابواب همم و مرادات است و همو محرّض آدمی به طلب کمال و مولّد لطیفه انسانی وصول بلکه طلیعه حصول مراد و مطلوبات دو جهانی است و در طریقه مولانا طلب و درد اهمیت بسیار دارد و بدین جهت در موارد متعدد از مثنوی این موضوع مهمّ را مطرح نموده و در این باره بحث‌های شیرین کرده است.

[۱۵] زاییدن.

[۱۶] بخشی از آیۀ ۲۳ سورۀ مریم: آنگاه درد زایمان او را به پناه تنه درخت خرمایی کشانید.

[۱۷] حواشی استاد فروزانفر: این دو بیت از افضل الدین خاقانی است در قصیده‌ای بدین مطلع: طفلی هنوز بستۀ گهوارۀ فنا/ مرد آن زمان شوی از همه جدا.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *