مکتوبات مولانا – مکتوب ۸ – به مجدالدّین اتابک در جواب نامۀ وی و اظهار مسرّت از بازگشت او و یاران

سعادت‎‌نامۀ مبشّرِ راحت‌افزایِ دل و جان از خدمت افتخار الامرا، مختصّ الملوک والسّلاطین، عالِم عادل، ملکیّ الاخلاق، فخرالآفاق، یگانۀ عالَم، نادرةُ الزّمان، الحسیب النّسیب، ولیّ الایادی والاحسان، مجد الدّولة والدّین، علاء الاسلام والمسلمین، ناصرالهُدی و الیقین مع سایرِ القابهِ الّتی فی الاضمار و بجَّلها عن الافشاء والاِظهار، ادام اللهُ علوَّهُ و کبتَ عدوَّه و احسن عاقبَتَهُ و یسَّرَهُ للیُسری و جنَّبَهُ عن العُسری، رسید به مبارکی و شادی، و صدگونه روشنایی چشم بدان حاصل شد. دلداری‌ها و کهترنوازی‌ها و موالات و مؤاخات به الفاظِ لطیفِ ظریف مهرافزایِ غم‌سوزِ روح‌افروزْ صد درِ گلستان روحانی گشاد، و منطقُ الطّیر سلیمانی، خلَّداللهُ دولَتَهُ اَتمَّ بِغیَتَهُ و نصَرَ احِبَّتَه[۱]، گوش را حلقه‌های زرّینِ مصوّغ بخشید و هوش را منظر مدّ بَصَره در بازگشاد.
لَاَدَّی کتاباً فی سطورٍ کَانَّها
مخانِقُ دُرٍّ فی صُدورِ الکَواعب
و اعذَبُ من مآءِ الغمام علی الظَما
واطیَبُ رَیّاً من نسیم الجَنایِب[۲]
حمد خدای بی‌نهایت و شکر او که کلّ وجود از ادای آن عاجز است که: لَا اُحصِی ثَنَآءً عَلَیْکَ اَنْتَ کَمَا اَثْنَیْتَ عَلَی نَفْسِکَ[۳]، به قدر امکان بشری که القلیل، عند اللهِ کثیرٌ، و ما لا یُدرَک کلُّه لا یُترکُ کلُّه[۴]، گفته آمد که:
الحمدلله علی فضلِه
قد وَصلَ الحقُّ الی اهله[۵]
*
معشوق به سامان شد، تا باد چنین بادا
کُفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد
باز آنِ سلیمان شد، تا باد چنین بادا
[۶]
فاتحه‌ها خوانده آمد تا خاتمه‌های این بشارت جز به مزید مقرون نباشد، و آیة الکرسی خوانده آمد تا این تختِ بخت بدان نیکوخواهانِ دین و دولت دایماً مثبَّت باشد. مقبول باد آن دعوات را که محبّان آن دولت و هواخواهان آن سعادت فی مشارق الارض و مغاربها در خلأ و ملأ می‌گویند. فضل و پذیرندۀ بی‌نهایت، حقِّ آمین کننده باد، چه منّت باشد و چه وصیّت حاجت آید بهر دعا کردن در این باب، که هر که را اندکی بیداری است داند که دعای آن دولت دعای خویشتن است از وجوه نه از یک وجه، یکی از آن وجوه آن است که در نظر تحقیقْ ما همه یک نفْسیم مَّا خَلْقُکُمْ وَلَا بَعْثُکُمْ اِلَّا کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ[۷]، و هر عضوی که رئیس‌تر است او واقف‌تر است بر این اتّحاد، لاجرم همه صدق است نه رنگ، همه صلح است نه جنگ، باری تعالی آن مژده را مقدّمۀ مژدۀ اکبر گرداند که همه مژده‌های عالم به پرتو آن مژده خوش است، و اگر پرتو و تاب آن مژدۀ اکبر نبودی، در جهان هیچ مژده را مزه نبودی مزۀ خاک و کاه داشتی. آن کس که پرتو عطای او کاه را گندم داد و دود را انجم داد و خاک را حُسن مردم داد، تابِ آفتابِ مژدۀ وصالِ او این مژده‌های وصالِ ارواح جزوی را به آمال و مرادات خود مزه داد تا عاقلان بدین قناعت نکنند، طالب اصل و معدن و کانِ بی‌پایانِ این مرادات و حصول مقصودات شوند، تا از این فروع با آن اصول وصول یابند و از این مجاز با آن حقیقتِ حصول روند. و هر کسی اکابر را به زبانی و لغتی ستایند و محبّت نمایند، که لغت و زبان هر قومی نوعی دیگر است. ارمنی به زبانِ اَرمَنْ و اصطلاحِ اَرمَن ستاید، و تُرک زبان، ترکی. و ورای ظاهر لغت‌هایِ مختلف زبان‌هایی است، که تازی‌گوی زبانِ آن تازی‌گویِ دیگر فهم نکند به صد ترجمان به سببِ اختلافِ روش آن هر دو، امّا تُرکْ تازی را به ترجمان تواند فهم کردن. وَاِن مَّن شَیْءٍ اِلَّا یُسَبَّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ[۸].
دایماً ضمیر مبارکش مستغرقِ تماشایِ گلستانِ بی‌نهایتِ دلربای جان‌فزای پنهانِ آشکارا، بعیدِ قریب، نیسْت‌نمایِ هست، بیگانه‌نمای آشنا، طرب‌فزای جوانی‌انگیزِ زندگی‌افروز باد. وَ حَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ[۹].
چون سلام آن مخدوم، لازال مخدوماً، رسانیدم به حضرتِ خداوندگار به حق ادام الله ظلَّه، مستبشر گشت. عظیم سلام و دعا می‌رساند و به لقایِ مُنیرِ آن مخدوم آرزومند است دایماً، و به دعواتِ صالحه مشغول است، مقبول باد عندالله تعالی. و اصحابْ جمله، صغیرُهُمْ و کبیرُهُمْ، به دعواتِ صالحه در عقبِ خمس صلوات ذاکر می‌باشند و تضاعف و تزاید آن دولت، که نفّاعِ عالمیان است، می‌خواهند، مقبول باد.
مراجعت و معاودتِ عزیزان و بزرگان دولتِ ما مبارک و همایون و سببِ امن و امانِ اهلِ اسلام باد. رنج‌های سفر که کشیدند و منزل‌های خشن که تحمّل نمودند و صحبتِ بیگانگان و خشونت ایشان احتمال کردند جهتِ آسایش درویشان و بقای بقیّۀ اسلام مستثمرِ کرامات و عطیّات باد، و سبب توفیقِ شکرِ کافّۀ مومنان بر این سعی و افتادنِ مهر و تخمِ محبّتِ مسلمانی در دل بیگانگان به برکتِ این سفر محصَّل باد، تا ثمراتِ آن سعی آن بیگانگان را به آشنایی ابدی کشد و مومنان را به روشنایی شکر، و آن سعی کَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلَّ سُنبُلَةٍ مَّأیَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَآءُ[۱۰] بود. و بُوَد که اکابر این رفتن را جهتِ دفع فتنه کرده باشند و باری تعالی بدین بهانه در دل‌هایِ آن بیگانگانْ عشق و شور و آشوبِ این دینِ به حق پیدا آورده باشد، چنانکه آن اعرابی دوان به جانب آن چاه رفت جهت آنکه قِرْبه‌ای پر کند و جگر خنک کند و به تقدیر الهی آنگه پیغامبری پیغامبرزاده‌ای از چاهِ تاریک برآید و بر تخت سلطنت نشیند. العَبْد یُدَبّر والله یقدِّر[۱۱]. کما قال[۱۲].
یا تشنه چو اَعرابی در چَهْ فِکند دَلوی
در دَلو نگارینی چون تَنگِ شِکَر یابد
یا موسی آتش جو کارَد به درختی رو
آید که برد آتش صد صبح و سحر یابد
یا همچو سلیمانی بشکافد ماهی را
اندر شکمِ ماهی آن خاتم زر یابد
[۱۳]
ورایِ غرضِ آدمی در هر کاری صدهزار فواید است ارادت حق را، و آن غرض را مهارِ بینیِ او کرده است لَّیَقْضِیَ اللهُ اَمْراً کَانَ مَفْعُولاً[۱۴]، وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا اِلَّا هُوَ[۱۵].

————————-

[۱] خداوند دولت او را جاودانه و دوستان او را پیروز گرداند.

[۲] ترجمه استاد سبحانی: کتابی را لابه لای چند سطر چنان جای داده است که گویی گردن‌بندهای مروارید بر سینۀ دختران است. گواراتر از آب باران بر کام تشنه و پاک‌تر و سیراب کننده‌تر از نسیم جویباران.

[۳] حدیث نبوی: من نتوانم ثنای تو را نمایم آن نحوی که تو بر ذات مقدس خود ثنا گویی.

[۴] از امثال: کاری که نمی‌توان به شکل کامل انجام داد، از اساس ترک نکن.

[۵] فضل خدا را شکر که بالاخره حق به اهلش رسید.

[۶] با اندکی اختلاف دو بیت اول غزل ۸۲ مولانا.

[۷] آیۀ ۲۸ سورۀ لقمان: آفرینش و برانگیختن شما جز مانند تنی یگانه نیست، بی‌گمان خداوند شنوای بیناست‌.

[۸] بخشی از آیۀ ۴۴ سورۀ اسراء: و هیچ چیز نیست مگر آنکه شاکرانه او را تسبیح می‌گوید ولی شما تسبیح آنان را در نمی‌یابید.

[۹] بخشی از آیۀ ۱۴۴ سورۀ بقره: و هرجا که هستید رویتان را بدان سو کنید.

[۱۰] بخشی از آیۀ ۲۶۱ سورۀ بقره: همچون دانه‌ای است که هفت خوشه می‌رویاند و در هر خوشه‌ای یکصد دانه، و خداوند برای هرکس که بخواهد چند برابر می‌کند .

[۱۱] از امثال عربی: بنده تدبیر کند و خداوند تقدیر.

[۱۲] او گفت – به تشخیص استاد سبحانی: عبارت ((کما قال)) که پیش از ابیات آمده دلیل است بر آنکه این نامه از مولانا نیست.

[۱۳] ابیاتی از غزل ۵۹۷ مولانا.

[۱۴] بخشی از آیۀ ۴۲ سورۀ انفال: خداوند تا کاری انجام یافتنی را به سرانجام برساند.

[۱۵] بخشی از آیۀ ۵۹ سورۀ انعام: و کلیدهای غیب نزد اوست.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *