مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل سوم – نامه و غزل چهارم

به خدایی که در ازل بوده است
حیّ و دانا و قادر و قیّوم
نور او شمع های عشق فروخت
تا که شد صد هزار سرّ معلوم
از یکی حکم او جهان پر شد
عاشق و عشق و حاکم و محکوم
در طلسمات شمس تبریزی
گشت گنج عجایبش مکتوم
که از آن دم که تو سفر کردی
از حلاوت جدا شدم چون موم
همه شب همچو شمع می سوزم
زآتشش جفت و زانگبين محروم
در فراق جمال تو ما را
جسم ویران و جان ازو چون بوم
هان عنان را بدین طرف برتاب
زفت کن پیل عشق را خرطوم
بی حضورت سماع نیست حلال
همچو شیطان طرب شده مرجوم
یک غزل بی تو هیچ گفته نشد
تا رسید آن مشرّفة مفهوم
پس به ذوق سماع نامۀ[۱] تو
غزلی پنج و شش بشد منظوم
شامم از تو چو صبح روشن باد
ای به تو فخر شام و ارمن و روم

این نامه های منظوم که قدیمی ترین اشعار تاریخی مولانا نیز می باشد، آخرالامر در دل شمس
تأثیر بخشید و ظاهراً مایل گردید که بار دیگر به جانب آن یار دل سوخته عنان مهر برتابد.
یاران مولانا هم که در نتیجۀ[۲] غیبت شمس و پژمردگی و دلتنگی مولانا از دیدار و
حلاوت گفتار و ذوق تربیت و ارشاد او بی بهره مانده و مورد بی عنایتی شیخ کامل عیار
خود واقع گردیده بودند، از کردۀ خود نادم و پشیمان شدند و دست انابت در دامن عفو و
غفران مولانا زدند و چنان که در ولدنامه است:
پیش شیخ آمدند لابه كنان
که ببخشا مکن دگر هجران
توبه ها می کنیم رحمت کن
گر دگر این کنیم لعنت کن
توبۀ ما بکن ز لطف قبول
گرچه کردیم جرم ها ز فضول
بارها گفته این چنین به فغان
ماه ها زين نسق به روز و شبان

مولانا عذرشان بپذیرفت و فرزند خود سلطان ولد را به طلب شمس روانۀ دمشق کرد.
تمام مدّت اقامت شمس در دمشق بیش از ۱۵ ماه نکشید[۳] و این که دولتشاه[۴] گوید که
شمس به تبریز رفت و مولانا به طلب او عزم تبریز نمود و او را با خود به روم آورد
اشتباه است چه سلطان ولد که خود در این وقایع حاضر بوده و افلاکی نیز این قضیه را
روایت نکرده اند.

————–

[۱]– از این بیت گفته آنان که گویند شمس‌الدّین به مولانا نامه نوشت تأیید می شود و نیز معلوم می گردد که نامه های منظوم از چهار بیشتر بوده.

[۲]– در مقالات شمس مذکور است «این که کسی بگوید که ما سعی کردیم که ش (شاید ظ) که فلان بیاید بدان امید کردیم که م (مولانا-در تمام این کتاب این حرف کنایه از مولاناست) را بر آن دارد که وعظ گوید» مقالات شمس نسخه عکسی (صفحه ۳۰).

[۳]– زیرا که شمس‌الدّین به تاریخ ۲۱ شوال ۶۴۳ از قونیه هجرت گزید و در سال ۶۴۴ به قونیه باز آمد و هرگاه تاریخ ورود وی در ذی‌الحجه آن سال هم فرض شود باز هم مدّت غیبتش بیش از ۱۵ ماه نتواند شد.

[۴]– تذکره دولتشاه، طبع لیدن (صفحه ۱۹۷) و بعضی از متأخرین هم به پیروی دولتشاه ذکری از این سفر کرده‌اند و این سخن چنان‌که گفته آمد مخالف اسناد قدیم است و اشعار مولانا در اشتیاق تبریز مانند:

ساربانا بار بگشا ز اشتران

شهر تبریز است و کوی گلستان

فر فردوسی است این پالیز را

شعشعه عرشی است مر تبریز را

هر زمانی موج روح انگیز جان

از فراز عرش بر تبریزیان

دفتر ششم، چاپ علاءالدوله (صفحه ۶۲۵) و یا این بیت:

شمس تبریزی به روم آمد بر من شام بود
وقت صبحی من به تبریزش خرامان یافتم

مبتنی بر تعبیرات شاعرانه است و حاکی از حقیقت تاریخی نیست و به اعتماد آن از نصوص ولدنامه دست نباید کشید. این نکته نیز پوشیده مباد که از روایات افلاکی چنین مفهوم می شود که شمس‌الدّین دو سفر به سوی دمشق رفته و آن هم به احتمال اقوى غلط است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *