مولوینامه – جلد اول – فصل دوم: عقاید مذهبی و مسائل فقهی شرعی مولوی در مثنوی – اختلاف مذاهب به سبب اختلاف دید و نظرگاه
همانطور که اشاره شد مولوی اختلاف مذاهب را ناشی از اختلاف در دید و نظرگاه طوایف بشر میداند و میگوید.
از نظرگاه است ای مغز وجود/ اختلاف مؤمن و گبر و یهود
و در اینباره در یک موضع به داستان اختلاف آن گروه تمثیل میکند که فیل را ندیده بودند؛ و کورکورانه در شب تاریک دست به اندام او میسودند و هرکدام پیش خود آن را به چیزی مانند میکردند.
از نظرگه گفتشان بُد مختلف/ آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هرکس اگر شمعی بُدی/ اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دست است و بس/ نیست کف را بر همهی او دسترس
مولوی مطابق سیره و روش خود در مثنوی که از اشتراک الفاظ و تداعی معانی استفاده میکند و از یک مطلب به مطلب دیگر منتقل میگردد اینجا هم از کلمۀ «کف» به معنی کف دست؛ به «کف دریا» منتقل میشود و بشر را به فراخ حوصلگی دریا و توسعۀ فکر و نظر دعوت میکند و میگوید.
چشم دریا دیگرست و کف دگر/ کف بِهِل، وز دیدۀ دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب/ کف همیبینی و دریا نی عجب
جدال و کشمکش و تزاحم و تصادم افراد بشر را با یکدیگر به برخورد کشتیها و زورقها به یکدیگر که سبب تصادفش تیرگی چشمها باشد تشبیه میکند که با وجود اینکه در آب روشناند دیدۀ روشنبین ندارند.
ما چو کشتیها به هم بَرمیزنیم/ تیرهچشمیم و در آب روشنیم
مولانا کمکم گرم میشود و پایۀ سخن و تحقیق را فراتر میبرد و در دنبالۀ ابیات قبل میگوید:
ای تو در کَشتی تَن رفته به خواب/ آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبی است کو میراندش/ روح را روحی است کو میخواندش
موسی و عیسی کجا بُد کآفتاب/ کشت موجودات را میداد آب
آدم و حوّا کجا بُد آن زمان/ که خدا افکند این زِه در کمان
البته متوجه هستید که مبدأ خلقت و آغاز آفرینش را، قدیم ازلی و پیش از خلقت آدم و حوا میگوید؛ چرا که آدم و حوا نیز در نظر عارفانۀ مولوی موجود حادثاند و ذات واجبالوجود قدیم سرمدی بدون آغاز و انجام است.
دنبالۀ گفتار مولوی را گوش کنید:
این سخن هم ناقص است و اَبتَر است/ آن سخن که نیست ناقص آن سَر است
گر بگویم زان بلغزد پای تو/ ور نگویم هیچ از آن ای وای تو
ور بگویم در مثال صورتی/ بر همان صورت بچَفسی ای فَتی
بستهپایی چون گیا اندر زمین/ سر بجنبانی به بادی بییقین
لیک پایت نیست تا نَقلی کُنی/ یا مگر پا را ازین گِل برکنی
***
هوش را بگذار وانگه هوشدار/ گوش را بربند وانگه گوشدار
چون باز به معانی دقیق لطیف میرسد که از سطح فکر عمومی بالاترست؛ از گفتوگو کردن در آن معانی پشیمان میشود و سبب تن زدن خود را خامی و ناپختگی روح عامۀ بشر میگوید.
من نگویم زانکه تو خامی هنوز/ در بهاری و ندیدستی تَموز
و دنبالهاش همان بیان را «سختگیری و تعصب خامی است» با همان تشبیه بدیع میآورد که پیش نقل کردیم «این جهان همچون درخت است ای کرام» الخ.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!