مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۱۹ – خلوت و صحبت

یکی از مسائل مهم مورد اختلاف ارباب طریقت و سیر و سلوک این است که آیا برای تهذیب اخلاق و استکمال نفس، خلوت و عزلت و تنهایی بهتر و به مقصود نزدیکتر است، یا صحبت و جمعیت و با یاران معاشرت و آمیزش کردن؟

امام محمد غزالی در احیاء العلوم شرحی مبسوط و جامع در این‌باره نوشته، و دلایل و مرجحات هر دو طرف را ذکر کرده است؛ خلاصۀ آن را در کیمیای سعادت نیز می‌توانید ببینید.

در مؤلفات دیگر از قبیل کشف المحجوب و عوارف المعارف و مصباح الهدایه نیز در این خصوص کم‌وبیش قلم‌فرسایی کرده و موارد لازم و غیر لازم هر طرفی را بازنموده‌اند.

اما دست آخر آنچه از مجموع آن تحقیقات نتیجه گرفته می‌شود این است که در اختیار خلوت و انزوا، یا صحبت و جمعیت، به طور مطلق حکم کلی قاطع نمی‌توان داد؛ بلکه باید گفت که این امر نسبت به اختلاف احوال و اوضاع و اوقات و روحیات سالکان، و هم‌چنین اشخاصی که ممکن است طرف صحبت و مجالست واقع شوند تفاوت می‌کند.

از باب مثال: برای کسی که معاشران و مصاحبان او از نوع دانشمندان کامل و عارفان واصل و دوستان و یاران ناصح پاک‌دل باشند، صحبت از خلوت سودمندتر است؛ اما برای کسی که در معاشرت خلق خطر لغزش اخلاقی دارد، انزوا و تنهایی بر جمعیت مزیت دارد؛ و برای کسانی که روحانیت قوی دارند چندان‌که می‌توانند در خلوت و وحدت از همه کس بی‌نیاز باشند؛ و هم می‌توانند در جمعیت و اختلاط و آمیزش خلق مفاسد و دغلی و ناپاکی‌های اجتماع را تحمل کنند، و خود را از مهالک معاصی و مناهی، و آلودگی‌های رذایل اخلاقی مصون و پاک و منزه نگاه بدارند؛ و به قول «نقشبندی‌ها»[۱] خلوت در انجمن داشته باشند. می‌توان گفت که خلوت و جمعیت برابر و یکسان است؛ و هیچ طرف را بر آن دیگر رجحان و برتری فاحش نیست.

ابویعقوب سوسی از مشایخ صوفیۀ قرن سوم هجری می‌گفت «الانفراد لا یقوی علیه الا الاقویاء و لا مثالنا الاجتماع اوفق و انفع».

از مرحلۀ تصوف و سیر و سلوک و تحصیل کمال نفسانی بگذریم؛ اصلاً مسألۀ اختیار مابین وحدت و جمعیت یا خلوت و صحبت یکی از مسائل بزرگ اخلاقی و اجتماعی است که در پیرامنش از نظر مذهب و حکمت عملی اخلاقی و فلسفۀ اجتماعی بحث بسیار می‌توان کرد.

از یک طرف ممکن است که مصلحت دنیا و آخرت شخص مقتضی انزوا و گوشه‌گیری او از خلق باشد؛ و از طرف دیگر هم این مطلب صحیح است که افراد بشر در اجتماع به‌منزلۀ اعضای یک پیکر، یا چرخ‌های یک کارخانه‌اند؛ پیدا است که چون یک عضو فالج شد و یک چرخ از کار افتاد؛ اثر اختلالش کم‌وبیش، و پنهان و آشکار به دیگر اعضا و آلات و ادوات نیز خواهد رسید؛ و بالجمله قدرمسلم این است که هر فردی به‌قدر شخصیت و آثار وجودی خود در کار سایر چرخ‌های اجتماع خواه و ناخواه مؤثر است؛ و این حالت در مورد پاره‌ای از عناصر علمی و سیاسی و نظامی خوب محسوس می‌شود؛ که فقدان آنها دستگاهی عظیم را برای همیشه یا مدتی دراز از کار می‌اندازد!

اسلام از نظر اجتماعی، و این‌که در اساس دیانت حنیفیۀ سمحۀ سهله است، رهبانیت را نپسندیده؛ و ریاضت‌های شاق و تکالیف ما لا یطاق را حتی در طاعت و عبادت خدای تعالی تجویز نکرده است.

در حدیث نبوی است «لا رهبانیة[۲] و لا تبتل فی الاسلام».

تبتل: به معنی انقطاع و گسیختگی از خلق است؛ یعنی گوشه‌گیری از اجتماع و انقطاع از خلق چنان‌که رسم راهبان مسیحی بوده در اسلام ممنوع است؛ اتفاقاً اسلام هم این عمل را از بدعت‌ها شمرده و مربوط به خود حضرت مسیح علیه السلام ندانسته است.[۳]

نیز در احادیث نبوی روایت کرده‌اند که یکی از صحابه به نام عثمان بن مظعون به شیوۀ راهبان گوشه‌گیری و تزهد اختیار کرده در زاویه‌یی بنشست و در بر روی خلق بربست؛ حضرت رسالت پناهی بر در صومعۀ او رفتند و چندبار این جمله را تکرار کردند که «یا عثمان ان الله لم یبعثنی بالرهبانیة و ان خیر الدین عند الله الحنیفیة السهلة»؛ یعنی ریاضت‌ها و اعمال پرمشقت در اسلام نیست؛ اسلام مذهبی ساده و آسان، و از حشو و زواید دیگر مذاهب پیراسته است.

باز در حدیث دیگر است که رهبانیت در اسلام جهاد در راه خدا است «ان الله تبارک و تعالی لم یکتب علینا الرهبانیة، انما رهبانیة امتی الجهاد فی سبیل الله»؛ و «علیکم بالجهاد فانه رهبانیة امتی».

و نیز در حدیث است «الجماعة رحمة و الفرقة عذاب»؛ و «المؤمن الذی یخالط الناس و یصبر علی اذا هم خیر ممن لا یخالطهم و لا یصبر»؛ یعنی آن مؤمن که با مردمان آمیزش کند؛ و بر جفا و آزار خلق شکیبا باشد، بهتر از کسی است که با خلق درنیامیزد، و رنج و زحمت معاشرت را برنتابد!

و باز در خبر است که «احبکم الی الله الذین یألفون و یؤلفون» و «خیارکم احسنکم اخلاقا الموطّئون اکنافا الذین یألفون و یؤلفون»؛ و هم در حدیث است «خیر الناس انفعهم للناس» و «المؤمن یألف و یؤلف و لا خیر فی من لا یألف و لا یؤلف».

***

اما کسانی که طرفدار مسلک خلوت و عزلت‌اند؛ اولا اخبار فوق را بر این معنی حمل می‌کنند که مقصود نهی از رهبانیتی است که اسلام آن را بدعتی در دین مسیح می‌شمرد «وَ رَهْبانِیةً ابْتَدَعُوها ما کتَبْناها عَلَیهِمْ: سورۀ حدید ج ۲۷ آیه ۲۷»؛ منظور دیگر جلوگیری از تنبلی و تن‌آسانی و گریختن از وظایف اجتماعی؛ و غرض دیگر منع کردن مسلمانان از ترهب و ریاضت‌های نامشروع است که برای نیل به مقاصد نامشروع از قبیل کهانت و سحر و شعبده و تسخیر جن و پری و امثال آن مابین پاره‌ای از طوایف غیر اسلامی معمول بوده است؛ وگرنه خلوت و تزهدی که با طاعت و عبادت حق‌تعالی و انجام دادن وظایف اجتماعی توأم باشد؛ چنان‌که مابین جماعتی از صحابه و ائمه و علمای دین متداول بوده، ذاتا از نظر شرعی پسندیده و ممدوح است.

وانگهی می‌گویند اسلام در آغاز امر چون به تحرک و فعالیت و کوشش و جوشش همگانی دسته‌جمعی احتیاج مبرم فوق‌العاده داشت؛ اجازه نمی‌داد که هیچ‌کس از میدان جنگ و جهاد و کار و کوشش و تبلیغ رسالت و دعوت خلایق به اسلام، خارج شود؛ و از همکاری دیگر مسلمانان فداکار جانباز دست کشیده، در پناه تزهد و خلوت بنشیند؛ این است که پیغمبر اکرم می‌فرمود «انما رهبانیة امتی الجهاد فی سبیل الله».

اما بعد از آن‌که اسلام استقرار یافت و شعاع پیشرفت او شرق و غرب عالم را گرفت؛ و از آن درجه احتیاج که در ابتدای امر به شرکت جمیع افراد مسلمین در تحرک و فعالیت داشت کاسته شد؛ طبعاً علت منع از ترهب و تزهد نیز منتفی گردید.

و مخصوصاً در آن دوره که زمام مسلمین به دست زمامداران نالایق ناپاک مانند خلفای آل مروان و بنی امیه افتاد؛ یک عده از مسلمانان حقیقی برای حفظ دین اسلام جز گریختن از اجتماع فاسد و پناه بردن به حصار زهد و خلوت و انزوا چاره‌یی نداشتند!

این است که هم در اخبار و احادیث آمده است که در وصف مسلمان حقیقی گفته‌اند «یفر بدینه من الفتن»؛ و باز در حدیث نبوی است به روایت ابن مسعود که پیغمبر علیه السلام فرمود «لیأتین علی الناس زمان لا یسلم لذی دین دینه الا من فر من قریة الی قریة و من شاهق الی شاهق و من جحر الی جحر کالثعلب الذی یروغ»؛ و نیز در حدیث است که «الوحدة خیر من جلیس السوء و الجلیس الصالح خیر من الوحدة»؛ و «انما الحکیم الزاهد فی الدنیا».

و از این قبیل اخبار که تشویق به زهد و خلوت و عبادت، و اجتناب از خلطه و آمیزش عوام ناصالح باشد بسیار داریم؛ مشایخ عرفا و صوفیه نیز در این‌باره کلمات بسیار دارند.

از جمله شبلی می‌گفت «الزم الوحدة و امح اسمک عن القوم»؛ یعنی تنهایی را گوش دار؛ و چنان کن که نام تو از لوح خاطر مردمان محو شود.

مقصودش این است که از شهرت بپرهیز که گفته‌اند «الشهرة آفة»؛ و به گفتۀ مولوی:

خویش را رنجور ساز و زارزار/ تا تو را بیرون کنند از اِشتهار

که اشتهار خَلق بندی محکم است/ در ره این، از بند آهن کی کم است

ابوبکر وراق[۴] که از عرفا و صوفیۀ بزرگ سدۀ سوم هجری است می‌گفت «ما ظهرت الفتنة الا من الخلطة من لدن آدم الی یومنا هذا و ما سلم الا من جانب الخلطة».

یعنی از روزگار حضرت آدم تاکنون هر فتنه‌یی بپاخاست علتش خلطه و آمیزش با خلق بوده؛ و تنها آن کس به سلامت است که از معاشرت و اختلاط مردمان بپرهیزد.

***

خلاصه کسانی که اهل عزلت و وحدت‌اند به یک دسته از اخبار و احادیث و سخنان مشایخ که نمونه‌اش را ذکر کردیم استناد جسته؛ و به علاوه بعضی آیات قرآنی را نیز برای اثبات عقیدۀ خویش دلیل آورده‌اند؛ از قبیل آیۀ سورۀ فرقان «یا وَیلَتی لَیتَنِی لَمْ اَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً؛ لَقَدْ اَضَلَّنِی عَنِ الذِّکرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی: ج ۱۹ آیه ۲۹-۳۰»؛ و سورۀ نجم «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکرِنا وَ لَمْ یرِدْ إِلاّ الْحَیاةَ الدُّنْیا: ج ۲۷ آیه ۳۰»، و سورۀ زخرف «الْأَخِلاّءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِینَ: ج ۲۵ آیه ۶۷».

و هم‌چنین آیات بسیار که در مذمت دنیا و دنیاداری و ترجیح آخرت بر دنیا آمده است؛ نظیر «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ الْآخِرَةُ خَیرٌ لِلَّذِینَ یتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ: انعام ج ۷ آیه ۳۲»؛ و «إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یؤْتِکمْ اُجُورَکمْ: سورۀ محمد ج ۲۶ آیه ۳۶»؛ و «اعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ: حدید ج ۲۷ آیه۲۰».

***

آنچه در ظاهر به نظر می‌رسد این است که تعلیمات اسلامی در سطحی بسیار عالی و مافوق عقاید و اعمال فرق و طوایف مذهبی است؛ و با عمل عزلت و عبادت زهاد و عباد و صوفیۀ اسلامی منافات ندارد؛ خاصه اگر با عمل کردن به فرایض وظایف اجتماعی نیز مقرون شده باشد؛ و حق مطلب همان سخن عالی شریف است که «الوحدة خیر من جلیس السوء و الجلیس الصالح خیر من الوحدة».

[۱]  نقشبندیه یکی از طرق تصرف است که به نام خواجه بهاء الدین محمد نقشبند متوفی ۷۹۱ ه‍ ق خواند شده است.

[۲]  کلمۀ «رهبانیت» به فتح و ضم راء هر دو ضبط شده است.

[۳]  «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ (یعنی عیسی ابن مریم) رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِیةً ابْتَدَعُوها ما کتَبْناها عَلَیهِمْ: سورۀ حدید ج ۲۷ آیه ۲۷».

[۴]  ابوبکر محمدبن عمر وراق ترمدی از اصحاب شیخ احمد خضرویه است که در مثنوی داستان مفصلی از وی نقل شده است؛ ابوبکر وراق در بلخ اقامت داشت و به سال ۲۴۰ ه‍ ق درگذشت.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *