مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۲۳ – شریعت و طریقت و حقیقت
اصطلاح معروف شریعت و طریقت و حقیقت را لابد شنیدهاید، و میدانید که در این موضوع نیز سخن بسیار گفته و نوشتهاند؛ بعضی هم این جمله را که گویا اصلاً از کلمات صوفیه بوده است به صورت «الشریعة اقوال النبی علیه السلام و الطریقة افعاله و الحقیقة احواله»، با تغییر عبارت به عنوان حدیث نبوی روایت کردهاند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود «الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی»
من در این خصوص تفصیل نمیدهم و به ذکر خلاصه و نقاوهیی که از مجموع کلمات مولوی و دیگر بزرگان اهل دین و عرفان به دست میآید قناعت میکنم.
مولوی در مقدمۀ نثر دفتر پنجم مثنوی شرحی در اینباره نوشته است که «شریعت همچون شمع است که راه مینماید؛ و چون در راه آمدی آن رفتن تو طریقت است، و چون رسیدی به مقصود، آن حقیقت است؛ و به عبارت دیگر شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب؛ و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است؛ و حقیقت، زر شدن مس».
اما آنچه بر این بنده معلوم شده جوهر و عصارۀ همۀ حرفها این است که «شریعت» و «طریقت» و «حقیقت»، سه مرحله از مراحل و منازل سیر و سلوک، یا سه درجه و سه مقام از مقامات معنوی و مدارج کمال انسانی است؛ که میتوان آن را به پوست و مغز و روغن بادام و امثال آن تشبیه کرد؛ از این جهت که غایت و ثمرۀ اصلی وجود بادام، همان روغن است؛ و شأن و منزلت و خاصیتی هم که در قشر و مغز بادام وجود دارد، همه به خاطر همان روغن است. همچنین غایت مقصود و غرض و هدف اصلی عبادات و ریاضات و اعمال و افعال شریعت و طریقت نیز، تحصیل حقیقت است؛ یعنی رسیدن به مقام سکینۀ قلب و تحقق ملکات فاضلۀ علمی و اخلاقی که غایت کمال انسانی و سرمایۀ سعادت جاودانی است؛ و انسان در این مقام دارای روحی پرنشاط و آرام است که پیوسته مهبط فیض رحمانی و تجلیگاه اسرار و روشنکدۀ انوار یزدانی است.
و به عبارت دیگر شریعت و طریقت هر دو مقدمۀ وصول به همین مرحلۀ کمال حقیقت است؛ و چون سیر استکمالی انسان به این مقام رسید، شریعت و طریقت هم طبعاً در آن مندرج و مستتر خواهد بود.
***
وجه تشبیه دیگر این است که قشر و مغز و روغن بادام، لازم و ملزوم یکدیگرند؛ چرا که قشر، حافظ مغز، و مغز حافظ روغن است.
همچنان شریعت و طریقت و حقیقت نیز لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا که شریعت محفظۀ طریقت، و طریقت، گنجور و خزانهدار حقیقت است.
نکته اینجاست که در طی مراحل طریقت، و رسیدن به سرمنزل حقیقت، در همه حال و هر مرحله و مقام که باشیم رعایت آداب شریعت و عمل کردن و تقید به تکالیف و وظایف شرعی مذهبی واجب و لازم است؛ و در هیچ حال و مقامی اسقاط تکلیف نمیشود؛ مگر در موضعی که خود شارع رفع قلم و اسقاط تکلیف کرده باشد.
و به اعتقاد من اگر حقیقت امر را بخواهید، رسیدن به مرحلهی طریقت و حقیقت، جز از راه شریعت و التزام عبادات و مقررات احکام، و رعایت حلال و حرام شرعی، اصلاً و ابداً ممکن و میسر نیست.
کدام ریاضت معقول، بالاتر و نتیجهبخشتر از مواظبت بر فرائض، و اجتناب از محظورات و محرمات مذهبی است!
هرگاه پای مندوبات و مکروهات را هم به میان بکشیم؛ و خود را مقید به جمیع این قبیل امور و آداب نیز قرار بدهیم؛ انصاف را که بزرگترین و سختترین ریاضتهای معقول سودمند را متحمل شدهایم.
و بالجمله برای رسیدن به سرمنزل حقیقت که جایگاه مقربان الهی است، اطاعت فرمان و مراعات مقررات شریعت، فرض عین و واجب مؤکد است؛ و اگر کسی از این قاعده مستثنی باشد همان طایفۀ دیوانگان و مجذوبان را توان گفت که در اثر عشق و شور الهی در حالت سکر و محو و استغراق بسر میبرند؛ و مولوی در حق این طایفه گفته است: «بر ده ویران خراج و عشر نیست».
عاشقان را هر نفس سوزیدنی است/ بر دِهِ ویران خَراج و عُشر نیست
گر خطا گوید وِرا خاطی مگو/ گر شود پُرخون شهیدان را مَشو
خون شهیدان را ز آب اولاترست/ این خطا از صد صواب اولاترست
در درون کعبه رسم قبله نیست/ چه غم ار غواص را پاچیله[۱] نیست
تو ز سرمستان قَلاووزی مجو/ جامهچاکان را چه فرمایی رَفو
ملت عشق از همه دینها جداست/ عاشقان را مذهب و ملت خداست
لَعل را گر مُهر نبود باک نیست/ عشق در دریای غم غمناک نیست
اما مولوی در همان مقدمۀ نثر دفتر پنجم که اشاره کردم عبارتی دارد که ظاهرش برخلاف گفتۀ ماست؛ میگوید «و جهت این گفتهاند که لو ظهرت الحقائق بطلت الشرائع همچنانکه مس زر شود، و یا خود از اصل زر بود او را نه علم کیمیا حاجت است که آن شریعت است، و نه خود را در کیمیا مالیدن که آن طریقت است؛ چنانکه گفتهاند «طلب الدلیل بعد الوصول الی المدلول قبیح و ترک الدلیل قبل الوصول الی المدلول مذموم»؛ شاید منظور مولوی نقل قول دیگران بوده؛ یا مقصود همان طایفۀ مجذوبان است که تکالیف شرعی ود آب طریقت از ایشان ساقط شده باشد!
[۱] در این بیت معروف «پاچیله» است با یاء دو نقطه؛ در فرهنگها نیز به همین صورت مرادف «پاچله» به معنی کفش و پایافزار ضبط کردهاند؛ اما بعضی از محققان ادب معتقدند که صحیح آن پاچپله (=پاچبله) است با باء فارسی یا عربی به معنی همان کفش و پایافزار. در این بیت نظامی نیز نسخهها به اختلاف «پاچیله»، «پاچبله»، «پاچپله» نوشتهاند: برون کش پا ازین پاچبلۀ تنگ/ که کفش تنگ دارد پای را لنگ. رجوع شود به کتاب امثال و حکم و لغتنامۀ دهخدا.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!