مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۲۴ – عابد و زاهد و عارف

در میان اشخاص عامی و درس‌خوانده هر دو، کمتر کسی است که فرق حقیقی مابین سه لقب یا سه اصطلاح عابد و زاهد و عارف را به خوبی و درستی دانسته باشد و آنها را با یکدیگر اشتباه نکند.

از جماعت عوام گذشته، جمعی از اهل سواد و درس‌خوانده‌ها را خود دیده، یا در نوشته‌های آنها خوانده‌ایم که فرق واقعی مابین عارف و حکیم و صوفی و متشرع، و تعریف جامع و مانع و حد و رسم تام حقیقی هریک از این طوایف را نمی‌دانند، و عارف و حکیم و صوفی را ناشناخته لعن و تفسیق و تکفیر می‌کنند!

دوستی حکیم دانشمند اهل قدس و تقوی داشتم که در لباس کلاه و شال و قبا بود؛ روزی بر سبیل شکایت از نادانی خلق گفت چون عمامه بر سرم نیست هرجا می‌گذرم مرا «گبر» می‌خوانند؛ گفتم شکر کن که مذهب واقعی باطنی تو را نمی‌دانند وگرنه تنها به تهمت «گبرکی» قناعت نمی‌کردند، بلکه تو را می‌زدند و می‌کشتند!

باری بهتر این است که تعریف عابد و زاهد و عارف را اول‌بار از شیخ رئیس ابوعلی سینا بشنوید که در نمط نهم کتاب اشارات می‌گوید:

«المعرض عن متاع الدنیا و طیبات‌ها، یخص باسم الزاهد؛ و المواظب علی نفل العبادات من القیام و الصیام و نحوهما، یخص باسم العابد؛ و المنصرف بفکره الی قدس الجبروت مستدیما لشروق نور الحق فی سره، یخص باسم العارف؛ و قد یترکب بعض هذه مع بعض».

یعنی کسی که از خواسته و خوشی‌های دنیا چشم پوشیده و اعراض کرده باشد، او را زاهد می‌گویند؛ و آن‌کس را که بر نوافل و افزونی‌های عبادات شرعی همچون شب‌خیزی و تهجد و روزه‌داری و امثال آن مواظبت داشته باشد عابد می‌خوانند. و آن‌کس که تمام فکر وهم خود را یکجا منصرف و متوجه به قدس جبروت کرده؛ و پیوسته در این حالت است که روح و باطن او تابشگاه نور حق‌تعالی است، او را عارف می‌نامند؛ و گاه هست که از آن سه طایفه یکی با آن دیگری ترکیب شود؛ یعنی مثلاً در یک مورد مابین زهد و عرفان جمع شده باشد.

***

باز شیخ در همان نمط تاسع اشارات دنبالۀ عبارت فوق می‌گوید:

«الزهد عند غیر العارف معاملة ما کأنه یشتری بمتاع الدنیا متاع الآخرة؛ و عند العارف تنزه ما عما یشغل سره عن الحق و تکبر علی کل شیء غیر الحق».

«و العبادة عند غیر العارف معاملة ما کأنه یعمل فی الدنیا لاجرة یأخذها فی الآخرة هی الاجر و الثواب؛ و عند العارف ریاضة ما لهممه و قوی نفسه المتوهمة و المتخیلة لیجرها بالتعوید عن جناب الغرور الی جناب الحق».

یعنی زهد نزدیک کسی که عارف نیست، نوعی از سودا و معاملت‌گری است که گویی متاع آخرت را به متاع دنیا می‌خرد، و این جهان را به آن جهان می‌فروشد؛ و به نزدیک آن‌کس که عارف باشد پاکی و پرهیز از هر چیزی است که باطن را می‌بشولد و او را از حق‌تعالی بازدارد؛ و نیز بزرگی نمودن است بر هر چیزی که جز حق‌تعالی است.

و عبادت به نزدیک آن‌کس که عارف نباشد؛ نیز نوعی از معاملت و سوداگری است که گویی اندر دنیا کار می‌کند برای این‌که در آخرت مزد اجر و ثواب بستاند؛ اما نزدیک آن‌کس که عارف باشد، عبادت خود ریاضتی است مر همت‌ها و قوای نفس او را، چون قوۀ متوهمه و متخیله تا در وی عادت شود بازگردیدن از آستانۀ غرور به درگاه حق‌تعالی.

***

نیز در همان نمط نهم اشارات گفته است:

«العارف یرید الحق الاول لا لشیء غیره و لا یؤثر شیئا علی عرفانه و تعبده له فقط و لانه مستحق للعبادة و لانها نسبة شریفة الیه لا لرغبة او رهبة و ان کانتا فیکون المرغوب فیه او المرهوب عنه هو الداعی و فیه المطلوب و یکون الحق لیس الغایة بل الواسطة الی شیء غیره هو الغایة و هو المطلوب دونه».

یعنی عارف خدای را می‌خواهد تنها نه برای چیز دیگر؛ و هیچ‌چیز را بر شناختن و بندگی کردن حق‌تعالی اختیار نمی‌کند؛ ازیرا که وی شایستۀ عبادت است؛ و بندگی درگاه او بی‌انگیزۀ بیم و امید، خود نسبتی است شریف؛ اگر عبادت از روی خوف و طمع و بیم و امید باشد، مقصود اصلی همان چیز خواهد بود که مورد آرزو و ترس است، و حق‌تعالی غرض و غایت آن عبادت نباشد؛ بلکه واسطه و میانجی باشد برای غایت دیگر که همان، مقصود باشد نه خدای تعالی.

***

خوب است بدانید که قدیم‌تر و اصیل‌تر و فشرده‌تر از گفته‌های شیخ رئیس در مورد موضوع بحث، حدیث شریف حضرت امام جعفر صادق است علیه السلام که در کتاب وافی فیض کاشانی رحمة الله علیه ذکر شده است.

«العباد ثلاثة؛ قوم عبدوا الله عز و جلّ خوفا فتلک عبادة العبید؛ و قوم عبدوا الله تبارک و تعالی طلبا للثواب فتلک عبادة الاجراء؛ و قوم عبدوا الله تعالی حبا له فتلک عبادة الاحرار و هی افضل العبادة».

یعنی کسانی که خدای را عبادت می‌کنند سه طایفه‌اند؛ یک طایفه خدای تعالی را از ترس عبادت می‌کنند؛ بندگی این طایفه بندگی بردگان است؛ طایفۀ دیگر به هوای ثواب آخرت عبادت می‌کنند؛ و این خود عبادت مزدوران است؛ طایفۀ سوم آن کسانند که خدای را برای دوستی خدای عبادت می‌کنند نه از روی خوف و طمع، و نه برای چیز دیگر؛ عبادت این طایفه، عبادت آزادگان است که خود بهترین و فاضل‌ترین عبادت‌هاست.

حضرت مولای متّقیان علی علیه السلام در مناجات با حق‌تعالی می‌گفت «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک لکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک»[۱]؛ یعنی یا رب تو را نه از روی ترس از دوزخ یا برای طمع در بهشت می‌پرستم؛ بلکه از آن جهت تو را می‌پرستم و عبادت می‌کنم که شایستۀ پرستش و عبادتی.

گمان می‌کنم که شیخ رئیس در فقرۀ سوم عباراتی که از وی نقل کردیم به همین جمله نظر داشته که گفته است «لانه مستحق للعبادة و لانها نسبة شریفة الیه لا لرغبة او رهبة».

***

مولوی که خود سرآمد محققان عرفا و صوفیه بود، در مجلد پنجم مثنوی شریف در حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی، در خصوص عبادت خالص عاشقانۀ عرفانی که خالی از شایبۀ خوف و طمع باشد، با اشاره به مضمون همان جملۀ منسوب به مولای متقیان علی علیه السلام، از قول شیخ می‌گوید:

شیخ گفتا خالقا من عاشقم/ ور بجویم غیر تو من[۲] فاسِقَم

هشت جنت گر دَرآرم در نظر/ ور کُنم خدمت من از خَوف سَقَر

مؤمنی باشم سلامت‌جوی من/ زان‌که این هر دو بود حَظ بَدن

عاشق عشق خدا، وآن‌گاه مزد/ جبرئیل مؤتَمَن، وآن‌گاه[۳] دزد

هرچه جز عشق است، شد مَأکول عشق/ دو جهان یک دانه پیش نول[۴] عشق

بنده آزادی طلب دارد ز جد/ عاشق آزادی نخواهد تا ابد

بنده، دایم خِلعت و اِدرارجوست/ خِلعت عاشق همه دیدار دوست[۵]

نظیر بیت ما قبل آخر را شیخ سعدی علیه‌الرحمه می‌گوید:

خلاص می‌طلبد هرکجا گرفتاری است/ من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست[۶]

هم مولوی در دفتر ششم مثنوی در صفت «عارف» می‌گوید:

اُمت خود را بخواهم من از او/ کو نگرداند ز عارف هیچ رو

چشم عارف دان امان هر دو کَون/ که بدو یابید هر بهرام، عَون

زان محمد شافع هر داغ بود/ که ز جز حق چشم او ما زاغ بود

اشاره به آیۀ کریمۀ «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی: سورۀ نجم ج ۲۷» که در وصف پیغمبر اکرم است صلی الله علیه و آله و سلم.

در شب دنیا که محجوب است شید/ ناظر حق بود و زو بودش امید

از أَلَم نَشرَح دو چشمش سُرمه یافت/ دید آنچه جبرئیل آن برنتافت

مر یتیمی را که سُرمه حق کَشَد/ گردد او دُرّ یَتیم با رَشَد

نیز در دفتر ششم است؛ با اشاره به ترجیح عرفان قلبی بر علوم و معارف کسبی.

آن‌چنان‌که عارف از راه نهان/ خوش نشسته می‌رود در صد جهان

***

در درون یک ذرّه نور عارفی/ بِه بُوَد از صد مُعَرَّف ای صَفی

گوش را رهن مُعَرَّف داشتن/ آیت محجوبی است و حَزر[۷] و ظَن

آن‌که او را چشم دل شد دیده‌بان/ دید خواهد چشم او عَینُ العِیان

با تَواتُر نیست قانِع جان او/ بل ز چشم دل رسد ایقان او

***

تتمۀ عقیده و گفته‌های مولوی را در مقایسۀ مابین عالم و عارف و زاهد و عابد در مباحث بعد خواهید شنید؛ فعلاً همان مقایسۀ علم و عرفان را دنبال می‌کنم؛ و بعد از آن به توضیح آن اصطلاحات که تعریف آنها را از ابوعلی سینا شنیدید می‌پردازم؛ چرا که گمان می‌کنم بیانات مذکور هنوز کافی نباشد.

[۱]  وافی و حقایق فیض کاشانی.

[۲]  بس: خ.

[۳]  در بعض نسخ «آنگاه» بدون واو عطف در هر دو مصراع.

[۴]  نول با نون مضموم و واو معروف: منقار مرغان؛ مولوی در جای دیگر گفته است: حرص بَط آمد که نولش در زمین/ در تَر و در خشک می‌جوید دَفین

[۵]  دیدار اوست: خ.

[۶]  رست: خ.

[۷]  حزر با تقدیم زاء نقطه‌دار بر راء بی‌نقطه: اندازه و مقدار چیزی را با حدس و گمان برآورد کردن، تخمین، دید زدن.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *