مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۲۵ – علم و عرفان
قبلاً شما را به این نکته توجه میدهم که تخصیص و اختیار کردن سه طایفۀ [عابد، زاهد، عارف] از دیگر اصناف خلق همچون عالم و فیلسوف و متکلم و غیره، از این جهت است که مورد و مقسم این تقسیم؛ طایفۀ مخصوص خداجویان و طالبان آخرت و پویندگان راه حق است؛ یعنی کسانی که تمام هم و اوقات خود را در پرستش خدا و اهتمام در امور آخرت و سلوک طریق نجات و رستگاری خود صرف میکنند؛ چنانکه در حدیث شریف حضرت صادق علیه السلام شنیدید که عبادتپیشگان را بر سه گروه تقسیم کرد.
اما سایر اصناف و طبقات ممتاز خلق از قبیل دانشمندان و حکما و فلاسفه و متکلمان، حساب جداگانه دارند که باید جداگانه به آن رسیدگی کرد.
همینقدر گوشهیی از عقاید مولوی را در مقایسۀ علم و عرفان اینجا میگویم و باقی را برای مجال و فرصت دیگر میگذارم؛ مولوی در دفتر دوم مثنوی میگوید:
آن دلی کو مَطلَع مهتابهاست/ بهر عارف فُتحَت اَبوابهاست
با تو دیوار است و با ایشان دَر است/ با تو سنگ و با عزیزان گوهر است
آنچه تو در آینه بینی عیان/ پیر اندر خشت بیند پیش از آن
***
اما باید دانست که هرچند مولوی علوم و معارف کسبی ظاهری را در مقابل عرفان و علم موهوبی ناچیز میشمارد؛ باز معتقد است که باید زحمت کشید و تحصیل علم کرد، مولوی هم معتقد است که «طلب العلم فریضة علی کل مسلم».
نَفع و ضَرّ هریکی از موضع است/ علم ازاینرو واجب است و نافِع است
***
زین سبب که عِلم ضالهی مؤمن است/ عارف ضالهی خود است و موقِن است
نهایت اینکه نباید در این مرحله وقوف و عکوف داشت؛ بلکه باید جهد کنند که علم کسبی و معارف تقلیدی، مبدل به مقام علم موهوبی تحقیقی گردد؛ یعنی از مرتبۀ علم الیقینی به مرتبۀ حق الیقینی ترقی کنند؛ همان راهی که خود مولوی رفته و از شریعت به حقیقت رسیده بود، در دفتر اول میگوید:
وَهم و فکر و حس و ادراک شما/ همچو نی دان مَرکَب کودک هَلا
عِلمهای اهل دل حَمالشان/ عِلمهای اهل تن اَحمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود/ علم چون بر تن زند باری شود
گفت ایزد یَحمِلُ اَسفارَهُ/ بار باشد علم کان نبود ز هو
«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها کمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً سورۀ جمعه: ج ۲۸ آیه ۶».
علم کان نبود ز هو بیواسطه/ آن نپاید همچو رنگ ماشِطه
دنبالۀ این شعر همان مطلب فوق را که اشاره کردم تصریح میکند که مبادا توهم کنند که باید دنبالۀ تحصیل و مدرسه را رها کرد و تنها در خط سیر و سلوک افتاد!
مولوی میگوید باید بار علم کسبی تقلیدی را به خوبی بکشند تا به مرتبۀ عرفان روحانی و کمال نفسانی برسند؛ چون به آن مقام رسیدند خودبهخود بار علوم و معارف اکتسابی از دوش آنها خواهد افتاد و سبکبار خواهند شد؛ اما نباید همیشه در غرور و هوا و هوس علوم ظاهری باقی بمانند و به این مرتبه قانع باشند.
نیک چون اینبار را نیکو کَشی/ بار بَرگیرند و بخشندت خَوشی
هین مَکَش بهر هوا اینبار عِلم/ تا شوی راکب تو بر رَهوار علم
تا که بر رَهوار علم آیی سَوار/ بعد از آن اُفتد تو را از دوش بار
اینجاست که دانشهای کسبی تقلیدی به علم موهوبی تحقیقی انجامیده است؛ و این موهبت نیز جز با دستگیری اولیا و عنایت حقتعالی میسر نیست.
از هواها کی رهی بیجام هو/ ای شده قانع ز هو با نام هو
از صفت وز نام چه زاید، خیال/ وان خیالش هست دَلال وِصال
اسم خواندی رو مُسَمّی را بجو/ مَه به بالا دان نه اندر آب جو
گر ز نام و حرف خواهی بُگذری/ پاک کن خود را ز خود هین یکسری
طریق وصول به این مقام را هم مولوی همانطور که خود او سیر کرده بود نشان میدهد که باید روح را در ریاضت از آلایشهای طبیعت پاک و صافی کنند تا مستعد انوار الهی گردد؛ و به عبارت دیگر باید از طریق «تخلیه» و «تجلیه» خود را آمادۀ مرتبۀ «تحلیه» سازند.
همچو آهن زآهنی بیرنگ شو/ در ریاضت آینهی بیزَنگ شو
خویش را صافی کن از اَوصاف خود/ تا ببینی ذات پاک صاف خود
بینی اندر دل عُلوم انبیا/ بیکتاب و بیمُعید و اوستا
بیصَحیحَین و اَحادیث و رُوات/ بلکه اندر مَشرب آب حَیات
صحیحین به صیغۀ تثنیه مراد دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم است از صحاح ستۀ معروف که مأخذ صحیح معتبر احادیث و روایتهای اهل سنت است.
در مجلد چهارم آب پاک روی دست همۀ علوم و معارف اکتسابی بشر میریزد:
خُردهکاریهای عِلم هِندسه/ یا نُجوم و علم طِب و فلسفه
که تَعلق با همین دُنیاستش/ رَه به هفتم آسمان بر نیستش
این همه، علم بِنای آخور است/ که عِمادِ بودِ گاو و اُشتر است
بهر اِستِبقای حیوان چند روز/ نام آن کردند این گیجان رُموز
علم راه حق و علم مَنزلش/ صاحب دل داند آن را با دلَش
نیز در مجلد چهارم غرور علوم نقلی و معارف اکتسابی را مانع وصول به حق و نیل به کمال سعادت میشمارد؛ و به مناسبت داستان «کنعان» پسر نوح که چون از متابعت پدر روی برتافت در طوفان هلاک شد؛ باز میدان سخن برای اظهار عقیدۀ مولوی در وجوب متابعت پیر پیش میآید و میگوید:
کاشکی او آشنا[۲] نآموختی/ تا طمع در نوح و کشتی دوختی
کاش چون طفل از حِیَل جاهل بُدی/ تا چو طفلان چَنگ در مادر زدی
یا به علم نَقل، کم بودی مَلی[۳]/ علم وحی دل رُبودی از وَلی
با چنین نوری چو پیش آری کتاب/ جان وَحیآسای او[۴] آرَد عِتاب
چون تَیَمُم با وجود آب دان/ علم نَقلی با دَمِ قُطب زمان
خویش ابله کُن تَبَع میرو سپس/ رَستگی زین اَبلهی یابی و بس
زیرکی چون کِبر بادانگیز[۵] توست/ ابلهی شو تا بماند دل دُرست
ابلهی نی کو به مَسخرگی دو توست/ ابلهی کو والِه و حیران هوست
عقل را قربان کُن اندر عشق دوست/ عقلها باری از آن سوی است کوست
زین سر از حِیرت، گر این عَقلت رَوَد[۶]/ هر سر مویت سر و عقلی شود
[۱] آثار قدم: نیکلسون علاوه میکنم که در نسخ چاپی غیر از نیکلسون بعد از این بیت، علاوه دارد: سیر زاهد هر مهی تا پیشگاه/ سیر عارف هر دمی تا تخت شاه
اما این بیت در دفتر پنجم با اندک اختلاف تکرار میشود: سیر عارف هر دمی تا تخت شاه/ سیر زاهد هر مَهی یک روزه راه
[۲] آشنا: شناوری.
[۳] ملی: پر، توانگر و ثروتمند.
[۴] تو: نیکلسون.
[۵] کبر و بادانگیز: خ- باد کبرانگیز: خ.
[۶] یعنی چون به سبب حیرت، عقل از سر تو بیرون رود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!