مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۵۶ – در بَیانِ آن که حالِ خود و مَستیِّ خودْ پنهان باید داشت از جاهِلان

 

۳۴۴۰ بِشْنو اَلْفاظِ حَکیمِ پَرده‌‌یی سَر همان جا نِهْ که باده خَورده‌‌یی
۳۴۴۱ چون که از میخانه مَستی ضال شُد تَسْخَر و بازیچهٔ اَطْفال شُد
۳۴۴۲ می‌فُتَد او سو به سو بر هر رَهی در گِل و می‌خَندَدَش هر اَبْلَهی
۳۴۴۳ او چُنین و کودکان اَنْدر پِی‌اَش بی‌خَبَر از مَستی و ذوقِ مِیْ‌اَش
۳۴۴۴ خَلْقْ اَطْفال‌اَند، جُز مَستِ خدا نیست بالِغْ جُز رَهیده از هوا
۳۴۴۵ گفت دنیا لَعْب و لَهْو است و شما کودکیْت و راست فرماید خدا
۳۴۴۶ از لَعِب بیرون نَرَفتی، کودکی بی‌ذکاتِ روحْ کِی باشد ذَکی؟
۳۴۴۷ چون جِماعِ طِفْل دان این شَهوتی که هَمی رانَند این جا ای فَتی
۳۴۴۸ آن جِماعِ طِفْل چِه بْوَد؟ بازی‌یی با جِماعِ رُستَمیّ و غازی‌یی
۳۴۴۹ جنگِ خَلقان هَمچو جنگِ کودکان جُمله بی‌مَعنیّ و بی‌مَغز و مُهان
۳۴۵۰ جُمله با شمشیرِ چوبینْ جنگَشان جُمله در لا یَنْفَعی آهنگَشان
۳۴۵۱ جُمله‌شان گشته سَواره بر نِیی کین بُراقِ ماست یا دُلْدُل‌پِیی
۳۴۵۲ حامِل‌اَند و خود زِ جَهْل اَفْراشته راکِب و مَحْمولِ رَهْ پِنْداشته
۳۴۵۳ باش تا روزی که مَحْمولانِ حَق اسبْ‌تازان بُگْذَرَند از نُه طَبَق
۳۴۵۴ تُعْرُجُ الرّوحُ اِلَیْهِ وَالمَلَک مِنْ عُروجِ الرّوحِ یَهْتَزُّ الْفَلَک
۳۴۵۵ هَمچو طِفْلان جُمله‌تان دامَن‌سَوار گوشهٔ دامَن گرفته اسب‌وار
۳۴۵۶ از حَقْ اِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی رَسید مَرکَبِ ظَن بر فَلَک‌ها کِی دَوید؟
۳۴۵۷ اَغْلَبُ الظَّنَّیْنِ فی تَرْجیحِ ذا لا تُمارِ الشَّمْسَ فی تَوْضیحِها
۳۴۵۸ آن‌گَهی بینید مَرکَب‌هایِ خویش مَرکَبی سازیده‌ایْت از پایِ خویش
۳۴۵۹ وَهْم و فکر و حِسّ و اِدْراکِ شما هَمچو نِی دان مَرکَبِ کودک، هَلا
۳۴۶۰ عِلْم‌هایِ اَهلِ دلْ حَمّالَشان عِلْم‌هایِ اَهلِ تَنْ اَحْمالَشان
۳۴۶۱ عِلْم چون بر دل زَنَد، یاری شود عِلْم چون بر تَن زَنَد، باری شود
۳۴۶۲ گفت ایزد یَحْمِلُ اَسْفارَهُ بار باشد عِلْمْ کان نَبْوَد زِ هو
۳۴۶۳ عِلْم کان نَبْوَد زِ هو بی‌واسطه آن نَپایَد، هَمچو رنگِ ماشِطه
۳۴۶۴ لیک چون این بار را نیکو کَشی بار بَر گیرند و بَخشَندَت خَوشی
۳۴۶۵ هین مَکَش بَهرِ هوا آن بارِ عِلْم تا بِبینی در دَرونْ اَنْبارِ عِلْم
۳۴۶۶ تا که بر رَهْوارِ عِلْم آیی سَوار بَعد ازان اُفْتَد تو را از دوشْ بار
۳۴۶۷ از هواها کِی رَهی بی‌جامِ هو؟ ای زِ هو قانِع شُده با نامِ هو
۳۴۶۸ از صِفَت وَزْ نامْ چه زایَد؟ خیال وان خیالَش هست دَلّالِ وِصال
۳۴۶۹ دیده‌یی دَلّالْ بی‌مَدْلول هیچ؟ تا نباشد جاده، نَبْوَد غولْ هیچ
۳۴۷۰ هیچ نامی بی‌حقیقت دیده‌یی؟ یا زِ گاف و لامِ گُل، گُل چیده‌یی؟
۳۴۷۱ اِسْم خوانْدی، رو مُسَمّی را بِجو مَهْ به بالا دان، نه اَنْدر آبِ جو
۳۴۷۲ گَر زِ نام و حَرف خواهی بُگْذَری پاک کُن خود را زِ خود هین یک‌سَری
۳۴۷۳ هَمچو آهن، زآهنی بی‌رَنگ شو در ریاضت آیِنه‌یْ بی‌زَنگ شو
۳۴۷۴ خویش را صافی کُن از اَوْصافِ خود تا بِبینی ذاتِ پاکِ صافِ خود
۳۴۷۵ بینی اَنْدر دلْ عُلومِ اَنْبیا بی‌کتاب و بی‌مُعید و اوسْتا
۳۴۷۶ گفت پیغامبر که هست از اُمَّتَم کو بُوَد هم گوهر و هم هِمَّتَم
۳۴۷۷ مَر مرا زان نور بیند جانَشان که من ایشان را هَمی‌بینم بِدان
۳۴۷۸ بی‌صَحیحَیْن و اَحادیث و رُواة بلکه اَنْدر مَشْربِ آبِ حَیوة
۳۴۷۹ سِرِّ اَمْسَیْنا لَکُرْدیًّا بِدان رازِ اَصْبَحْنا عَرابیًّا بِخوان
۳۴۸۰ وَرْ مثالی خواهی از عِلْمِ نَهان قِصّه‌گو از رومیان و چینیان

#دکلمه_مثنوی

#مبین_درپور    دانلود فایل

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *