مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: عارفان صاحبدل از اسرار غیب و سرایر خلق آگاهند
۹- عارفان صاحبدل و بندگان خاص الهی از اسرار و رموز غیب، و پنهانیها و سرایر احوال و اوضاع و ضمایر خلق آگاهی دارند؛ حتی اینکه حال هرکسی را بهتر از خود او میدانند.
پاسبان آفتابند اولیا/ در بشر واقف ز اسرار خدا
***
بندگان خاص عَلامُ الغُیوب/ در جهان جان جَواسیس القُلوب
در درون دل درآید چون خیال/ پیششان مَکشوف باشد سِر حال
آنکه واقف گشت بر اسرار هو/ سِر مخلوقات چه بوَد پیش او
آنکه بر افلاک رفتارش بُوَد/ بر زمین رفتن چه دشوارش بُوَد
***
شیخ واقف گشته از اندیشهاش/ شیخ چون شیر است و دلها بیشهاش
چون رَجا و خَوف در دلها روان/ نیست بر وی مخفی اسرار نهان
دل نگه دارید ای بیحاصلان/ در حضور حضرت صاحبدلان
***
هرچه زیر چرخ هستند اُمَّهات/ از جماد و از بَهیمه وز نبات
هریکی از درد غیری غافلند/ جز کسانی که نَبیه و عاقلند
آنچه صاحبدل بداند حال تو/ تو ز حال خود ندانی ای عمو
آنچه بیند در جبینت اهل دل/ کی ببینی در خود، ای از خود خجل
مولوی در تعلیل خاصیت غیبدانی و اشراف بر ضمایر خلق میگوید:
غفلت از تن بود، چون تن روح شد/ بیند او اسرار را بیهیچ بُد
کلمه «غفلت» در این بیت ظاهراً اشاره است به آیۀ شریفه «لَقَدْ کنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکشَفْنا عَنْک غِطاءَک فَبَصَرُک الْیوْمَ حَدِیدٌ: سورۀ ق ج ۲۶»؛ و دنبالۀ این بیت در تمثیل میگوید:
چون زمین برخاست از جو فلک/ نی شب و نی سایه ماند لی و لک
هرکجا سایه است و شب یا سایگه/ از زمین باشد نه از خورشید و مه
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!