مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: عقل اول راند بر عقل دوم
نیز در اصطلاح «عقل» به معنی عالم امر و سلسلۀ عقول مجردۀ طولیه که حلقههای عظیم سلسلۀ ترتیب، و واسطۀ انتظام عالم سفلی و حاکم و قاضی بر سرنوشت و امور و احوال خلق باشند، بیت معروف مولوی است در مجلد سوم مثنوی شریف موافق روایت مشهور:
عقل اول راند بر عقل دوم/ ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
که در بعضی نسخ خطی قدیم و در طبع نیکلسون نوشتهاند:
نَفْس اول راند بر نَفس دوم/ ماهی از سر گُنده باشد نی ز دُم
اما در این مورد اتفاقاً «نفس اول و دوم»، مرادف همان «عقل اول و دوم» است، تفاوتی در اصل مراد و مقصود ندارد.
***
میدانید که این بیت معرکۀ آراء و انظار و مورد اختلاف شدید فضلا و ادبا و شراح مثنوی است بر سر اینکه کلمۀ «گنده» را با ضم گاف فارسی به معنی بزرگ و عظیم جثه و ضخیم؛ یا با فتح گاف یعنی «گنده» به معنی گندیده و متعفن و بویناک باید خواند؛ و بر سر این اختلاف ماجراها رفته است که بازگوی کردن آن ما را از مطالب مهم باز میدارد.
حقیر نظر خود را در این خصوص در رسالهیی که چندین سال پیش در شرح مشکلات مثنوی تألیف کردهام، و متأسفانه هنوز آمادۀ طبع و نشر نشده است، نوشتهام؛ اینجا خلاصه و مختصر آن را میگویم.
عقیدۀ من این است که صحیح «گنده» است با فتح گاف فارسی به صیغۀ صفت مفعولی، و به همان معنی گندیده و متعفن و بدبوی، که مرادف آن را در عربی «منتن» و «تن» نیز میگویند.
و بهترین دلیل صحت این دعوی، توجه به مدلول خود بیت، و مقصود اصلی گوینده، و اقتضای مقام و تناسب مورد و محلی است که این ارسال مثل در آن آمده است؛ و من معتقدم که اگر همۀ این جهات را در نظر بگیریم، و موضوع بحث و اشعار قبل و بعد آن بیت را به دقت بخوانیم و درست فهم کنیم مشکل ما به خوبی حل خواهد شد.
***
توضیح آنکه بیت مورد بحث در دفتر سوم مثنوی است تحت عنوان «نومید شدن انبیا از قبول و پذیرایی منکران، حَتّی إِذَا اسْتَیأَسَ الرُّسُلُ»؛ که از آیات شریفۀ سورۀ یوسف است «حَتّی إِذَا اسْتَیأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّی مَنْ نَشاءُ وَ لا یرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ: یوسف ج ۱۲ آیه ۱۱۰».
و ابیات قبل و بعدش این است:
انبیا گفتند با خاطر که چند/ میدهیم این را و آن را وَعظ و پَند
چند کوبیم آهن سردی ز غَی/ در دَمیدن در قَفس هین تا به کَی
جنبش خلق از قَضا[۱] و وَعده است/ تیزی دندان ز سوز معده است
عقل اول راند بر عقل دوم/ ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
لیک هم میدان و خر میران چو شیر/ چونکه بَلَغ گفت حق، شد ناگزیر
تو نمیدانی که زین دو کیستی/ جهد کن چندانکه بینی چیستی
نسخۀ «نفس اول راند بر نفس دو» را هم یادآور شدیم و گفتیم که اختلاف نسخ در این مورد تأثیری در اصل مراد و مقصود گوینده ندارد؛ و در هر صورت:
بیت مورد بحث ارسال مثل است در این مقام و برای بیان این مقصود که خلق عالم و از آن جمله افراد بشر، همه محکوم قضای الهی و تابع سرنوشت لوح تقدیر قدیم ازلیاند؛ و هرآنچه در عالم خلق و این جهان سفلی وجود میگیرد تحت تأثیر عالمی ما فوق این جهان است که آن را عالم امر میگویند، و برحسب مقتضای اراده و مشیت الهی است که قابل تخلف و انفکاک و تغییر و تبدیل نیست؛
و به عبارت دیگر عالم همه در فرمان یک رشته از علل و معلول و اسباب و مسببات انتظام یافته؛ و موجود حادثی را که امروز میبینیم مقدمات و اسباب وجودش از ازل فراهم آمده است؛ به طوری که قابل تخلف و اختلاف نیست.
هست بر اسباب، اسبابی دگر/ در سبب مَنگر، در آن افکن نظر
و سلسلۀ اسباب و مسببات از یک طرف به ازل و از طرف دیگر به ابد پیوسته، پس گسستنی نیست و هرگز از کار نمیافتد؛ دایم در کار است؛ و بر سبیل توالی و تعاقب غیر متناهی است؛ و توالد و تناسل اسباب و آثار همچنان در عالم اجسام و روحانیات باقی و پایدار است.
این جهان و آن جهان زایَد اَبَد/ هر سبب مادر، اثر از وی ولد
چون اثر زایید، آن هم شد سبب/ تا بزاید او[۲] اثرهای عجب
این سببها نسل بر نسل است لیک/ دیدهیی باید مُنور نیک نیک
و دست آخر سر حلقۀ زنجیر علل و معلولات منتهی میشود به ذات اقدس علت اولی و واجب الوجود تعالی شأنه و تقدس که «لا راد لحکمه و لا مرد لقضائه».
و در آیۀ شریفۀ سورۀ یونس است «إِنْ یمْسَسْک اللهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یرِدْک بِخَیرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ: ج ۱۱ آیه ۱۰۷»؛ و در سورۀ رعد است «إِذا أَرادَ اللهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ: ج ۱۳ آیه ۱۱».
خلاصه اینکه «قلم به طالع میمون و بخت بد رفته است».
و به همین سبب بود که انبیا از قبول دعوت و پذیرایی منکران نومید شده بودند، و پیش خود میگفتند که ما بیهوده آهن سرد میکوبیم و باد در قفس میدمیم؛ چرا که آب از سرچشمه گلآلود، و کار از بالا خراب شده است؛ یعنی ضلالت و گمراهی منکران تحت فرمان لازم الاجراء قضا و قدر؛ و لازمۀ ذاتی سرشت و خلقت ایشان است که تغییر و تبدیل آن در اختیار بشر نیست و آب از منبعی میخورد که ما را بدان دسترس نیست «فَإِنَّ اللهَ یضِلُّ مَنْ یشاءُ وَ یهْدِی مَنْ یشاءُ: سورۀ فاطر»؛ «وَ مَنْ یضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ: سورۀ رعد»؛ و جنبش و تحرک خلق از قضا و وعدۀ عالم امر است، همانطور که خواه و ناخواه تمیزی دندان از آثار سوز معده؛ و عقل دوم تابع و محکوم عقل اول؛ و گندیدگی دم ماهی، اثر گندیدگی و بویناکی سر ماهی است؛ یعنی مسلم است که گندیدگی ماهی از جانب سر او شروع میشود و به سایر اعضاء سرایت میکند، نه از طرف دم او.
***
و بعد از بیت مورد بحث میگوید که با وجود همۀ آن احوال باز انبیا، مأمور دعوت خلق و تبلیغ احکام الهی بودند «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک: سورۀ مائده ج ۶ آیه ۷۱» و «ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ: مائده ج ۷ آیه ۱۰۳».
و چون ابلاغ دعوت، فرمان حقتعالی بود، انبیا ناگزیر اطاعت و فرمانبرداری مینمودند «چونکه بلغ گفت حق، شد ناگزیر».
***
باز بر توضیح میافزایم که کلمۀ «از» در جملۀ «ماهی از سر گنده گردد» یا «گنده باشد» به معنی ابتدا و سرمنشأ است، مرادف «من» نشویۀ عربی؛ که نظیرش در تعبیرات و تمثیلات فارسی و عربی فراوان است؛ از این قبیل که خود مولوی گفت:
جنبش خَلق، از قَضا و وَعده است/ تیزی دندان، ز سوز معده است
و نیز در جزو امثال سایره و شبه مثلها میگوییم «آب از سرچشمه گلآلود است» و «این درخت از ریشه فاسد است»؛ «خانه از پایبست ویران است» «خوبی این گندم از بذر است»؛ و به قول سعدی در گلستان «و حُسن نبات الارض من کرم البذر» و امثال آن.
و خاصیت ادبی این نوع تعبیرات، این است که چیزی در تحت تأثیر قهری امری دیگر که ما فوق حقیقی، یا بهمنزلۀ ما فوق اوست؛ واقع شده، و اثر مافوق به مادون رسیده باشد؛ چنانکه در امثلۀ فوق به دلالت حسی و عقلی میبینیم و مسلم میدانیم که گلآلودی از بالای چشمه، شروع شده و اثرش به پایین چشمه رسیده است؛ و فساد و تباهی ابتدا در ریشۀ درخت راه یافته، و از آنجا به تنه و شاخ و برگ درخت سرایت کرده است.
و همچنین اثر خرابی از پایه و بن خانه به سقف و بام سرایت میکند؛ و خوبی بذر در خوبی محصول کشت و کار اثر میگذارد؛ و به قول خود مولوی جنبش خلق در تحت تأثیر قضا و وعده، و تیزی دندان در اثر سوز معده است.
پس در جملۀ تمثیلی مورد بحث «ماهی از سر گنده گردد نی ز دم» باید کلمۀ «گنده» را طوری بخوانیم که مفهوم آن قابل سرایت و انتقال از سر ماهی به سایر اعضاء تا دم ماهی باشد؛ و این همان عفونت و فساد گندیدگی و بوی زهم است که اول از سر ماهی شروع میشود، و اثرش تدریجاً به سایر اعضاء تا دم ماهی میرسد؛ و تا سر ماهی گندیده نباشد، دیگر اعضای او گندیده نمیشود؛ و جمله «نی ز دم» تأکید همین جملۀ قبل است.
اما «گندگی» به ضم اول به معنی بزرگی جثه و ستبری و درشتاندامی؛ قابل نقل و انتقال و تجاوز کردن از عضوی به عضو دیگر نیست؛ یعنی چیزی نیست که از سر ماهی به دم او رسیده باشد؛ خاصه اینکه میبینیم ماهی هر قدر از سر به دم میآید لاغرتر و باریکتر میشود، چندانکه دم ماهی از همه اعضای او لاغرتر و باریکتر است. و اصلاً گندگی و ستبری و بزرگی ندارد؛ تا درست باشد که بگوییم که بزرگی او از سرایت بزرگی سر است؛ و حال آنکه لازمۀ این تعبیر آن است که امری در تحت تأثیر امری دیگر قرار گرفته و اثر آن را پذیرفته و به خود گرفته باشد، چنانکه دندان واقعا در اثر سوز معده تیزی پیدا کرده؛ و آب پایین چشمه حقیقة در نتیجۀ گلآلودی سرچشمه، گلآلود گشته است.
خلاصه اینکه جمیع قراین محفوفه ما را دلالت میکند بر این که کلمۀ مورد نظر را «گنده» به فتح گاف بخوانیم نه «گنده» با ضم گاف.
***
این نکته را نیز میتوان ضمیمۀ دلایل فوق شمرد که لفظ «گنده» و «گندگی» با ضم گاف به این معنی که امروز در محاورات فارسی معمول و متداول است؛ هرچند که ریشۀ زبان پهلوی هم برای آن ذکر کردهاند[۳] باز در ادبیات نظم و نثر فصحای قدیم؛ چندان معمول نبوده؛ و اگر احیاناً استعمال شده باشد آن را جزو شواذّ و نوادر باید شمرد.
علاوه میکنم که پارهای از شارحان مثنوی؛ و از آن جمله شرح عربی المنهج القوی که اتفاقاً مأخذش متن نسبتا معتبری از مثنوی بوده است[۴]، همچنان «گنده» را با فتح گاف خوانده و آن را به همان معنی گندیدگی و بدبویی و نتن تفسیر کردهاند.
[۱] در بعض نسخ چاپی «غذا» غلطنویسی کاتب است.
[۲] بزاید زو، بزایید او، خ.
[۳] رجوع شود به لغتنامۀ دهخدا.
[۴] نام کتاب «المنهج القوی لطلاب المثنوی»، و شارح «یوسف بن احمد مولوی» است از افاضل علما و مشایخ صوفیه که وفات او را در ۱۲۳۲ ه.ق نوشتهاند و شرح او در شش مجلد در مصر طبع شده است به سال ۱۲۸۹ ه.ق.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!