مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عبادت‌های جسمانی برای تحصیل ملکۀ نفسانی و تبدیل مزاج روحانی است

مولوی در مجلد دوم مثنوی در داستان پادشاه و دو غلام نو خریده، و سوگند خوردن یک غلام بر پاکی و طهارت اخلاق غلام دیگر، بحثی محققانه بسیار عالی و دقیق کرده است، در این‌باره که طاعات و عبادات صوری ظاهری از اعراض جسمانی است؛ و فایده‌اش این است که به تکرار این اعمال ملکۀ نفسانی تحصیل شود؛ و تبدل مزاج روحانی، و تحقق فعلی جوهری دست دهد؛ و اجراء وظایف و فرائض مذهبی در حکم احتما و پرهیزی است که مقدمۀ دفع مرض شده باشد؛ یعنی مثلاً شخص نمازگزار فقط به صورت قشر عبادت قانع نشود بلکه چنان کند که به مرحله‌ی حقیقی «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکرِ: عنکبوت ج ۲۱ آیه ۴۵» متحقق گردد؛ و آنچه در صورت ظاهر است به مقام فعلیت ایمان و فضائل اخلاقی برسد «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمّا یدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکمْ: حجرات ج ۲۶»؛ «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِی لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْینٍ جَزاءً بِما کانُوا یعْمَلُونَ: سجده ج ۲۷ آیه ۱۷».

و در صورتی که طاعات و عبادات، تنها قشر عرضی ظاهر باشد، و در روح اثر نگذارد، یعنی روح با جسم در خلوص یقین و ایمان به بندگی حق‌تعالی یار نباشد؛ و اعمال صوری به مرتبۀ تحقق و فعلیت معنوی؛ و تبدیل مزاج نفسانی منتهی نشود، موجب سعادت و رستگاری جاودانی نخواهد بود؛ و در قیامت سودمند نخواهد افتاد، چرا که وجود عرضی طبعاً زوال‌پذیر است، و تجسم اعمال منوط به صورت فعلیت جوهری ذاتی است.

باری مولوی در ضمن داستانی که اشاره کردم در مکالمۀ پادشاه و غلام یک‌جا از قول پادشاه به غلام می‌گوید:

آن زمان کاین جان حیوانی نماند/ جان باقی بایدت برجا نشاند

جوهری داری ز انسان یا خَری/ این عَرَض‌ها که فنا شد چون بَری
این عرض‌های نماز و روزه را/ چون‌که لا یَبقی زَمانَینِ انتَفی
[۱]

اشاره است به قاعدۀ فلسفی «العرض لا یبقی زمانین» که در مبحث حرکت جوهری و تجدد امثال ذکر کردم؛ عدم جواز انتقال اعراض نیز یکی از قواعد فلسفی است که در بیت بعد بدان هم اشاره شده است:

نقل نتوان کرد مَر اعراض را/ لیک از جوهر بَرَند امراض را

تا مُبَدل گشت جوهر زین عَرَض/ چون ز پرهیزی که زائل شد مَرض

گشت پرهیز عرض، جوهر به جهد/ شد دهان تلخ از پرهیز، شَهد

آن نکاح زن، عرض بُد شد فَنا/ جوهر فرزند حاصل شد ز ما

هم‌عرض دان کیمیا بُردن به کار/ جوهری زان کیمیا، گر شد بیار

پس مگو که من عمل‌ها کرده‌ام/ دخل این اعراض را بِنما مَرَم

این صفت کردن عرض باشد خمش/ سایۀ بُز از پی قربان مَکُش

بعد از ابیات فوق که از قول پادشاه به غلام بود؛ از قول غلام در جواب پادشاه می‌گوید که گفتار تو موجب قنوط عقل و نومیدی بندگان خدا می‌شود؛ وانگهی همین اعراض نیز در محشر صورتی مناسب خود خواهد داشت.

گفت شاها بی‌قُنوط عقل نیست/ گر تو فرمایی عَرَض را نقل نیست

پادشاها جز که یاس بنده نیست/ گر عرض کان رفت[۲] باز آینده نیست

گر نبودی مر عرض را نقل و حَشر/ فعل باطل بودی و اقوال قشر[۳]
این عرض‌ها نقل شد لَونی[۴] دگر/ حشر هر فانی بُوَد کَونی[۵] دگر

نقل هر چیزی بُوَد هم لایقش/ لایق گَلّه بُوَد هم سایِقَش

وقت محشر هر عرض را صورتی است/ صورت هریک عرض را رؤیتی است [۶]

[۱]  انتفا: خ- ممکن است اختلاف رسم الخط باشد نه فعل و مصدر.

[۲]  هر عرض که رفت: خ

[۳]  فشر: نیکلسون

[۴]  لون: خ

[۵]  کون: خ

[۶]  نوبتی است: نیکلسون

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *