مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: روح وحیگیر اولیا و عارفان کامل
مولوی در دفتر چهارم مثنوی ذیل حکایت پیشگویی بایزید بسطامی از ولادت و ظهور شیخ ابوالحسن خرقانی در بیان علت احاطه و وقوف اولیا به اسرار غیب و پیشگویی و خبر دادن از وقایع آینده؛ با تقریر و بیان دیگر پای وحی و الهام را پیش میکشد؛ و میگوید اولیا و عارفان کامل روح وحیگیر الهامپذیر دارند؛ و به تعبیر دیگر، حوادث و وقایع آینده را از «لوح محفوظ» و «ام الکتاب» و «کتاب مبین» میخوانند.
لوح مَحفوظ است او را پیشوا/ از چه مَحفوظ است، محفوظ از خطا
نه نُجوم است و نه رَمل است و نه خواب/ وحی حق، والله اعلم بالصواب
از پی روپوش عامه در بَیان/ وحی دل گفتند او را صوفیان
وحی دل گیرش که منظرگاه اوست/ چون خطا باشد، چو دل آگاه اوست
مؤمنا یَنظُر بِنُور الله شدی/ از خطا و سَهو ایمن[۱] آمدی
اشاره به حدیث نبوی «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله عز و جلّ».
توضیحاً چون حقیقت وحی و الهام را در سطح وسیعتر و بالاتر از افکار کوتاه و حوصلههای تنگ ببینیم، اختصاص به طبقۀ انبیا و رسولان ندارد؛ بلکه سایر افراد بشر نیز کموبیش بهقدر صفای روح و حدت ذکاء و قوۀ فراست از آن خاصیت بهرهمندی دارند؛ و بدیهی است که مردان حق و عارفان واصل بیش از دیگر طبقات خلق از این موهبت برخوردارند.
در قرآن کریم مادر موسی علیه السلام را هم مورد وحی قرار داده است «وَ اَوْحَینا إِلی اُمِّ مُوسی اَنْ اَرْضِعِیهِ؛ سورۀ قصص ج ۲۰ آیه ۷».
از انسان گذشته، نسبت دادن وحی به حیوانات نیز صحیح است چنانکه در آیۀ کریمۀ سورۀ نحل آمده است «وَ اَوْحی رَبُّک إِلَی النَّحْلِ اَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یعْرِشُونَ: ج ۱۴ آیه ۶۸» مولوی به همین دلیل متمسک میشود و میگوید:
گیرم این وَحی نبی گنجور نیست/ هم کم از وحی دل زنبور نیست
چونکه اَوحَی الرَّب اِلَی النَّحل آمده است/ خانۀ وَحیَش پُر از حَلوا شده است
او به نور وحی حق عزوجلّ/ کرد عالم را پر از شمع و عسل
اینکه کَرَمناست، بالا میرود/ وحیش از زنبور کی کمتر بُوَد
اشاره است به آیۀ شریفۀ «وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً: ج ۲۵ آیه ۷۰ سورۀ بنی اسرائیل».
منظور مولوی به اصطلاح علما قیاس اولوی است: یعنی جایی که زنبور عسل نور وحی بگیرد، چگونه آدمیزاد که به تشریف «کرَّمْنا بَنِی آدَمَ» مفتخر است از آن نعمت محروم باشد؛ بلکه انسان را در این موهبت بر حیوانات تفضیل و اولویت باید داد!
در دنبالۀ آن ابیات میگوید:
نی تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهیی/ پس چرا خشکی و تشنه ماندهیی
یا مگر فرعونی و، کوثر چو نیل/ بر تو خون گشته است و ناخوش ای عَلیل
توبه کن بیزار شو از هر عدو/ کو ندارد آب کوثر در گلو
هرکه را دیدی ز کوثر سُرخرو/ او محمدخوست، با او گیر خو
تا اَحَبَ لله آیی در حسیب/ کز درخت احمدی با اوست سیب
اشاره به حدیث «من اعطی لله و منع لله و احب لله و ابغض لله فقد استکمل الایمان»
هرکه را دیدی ز کوثر خشکلب/ دشمنش میدار همچون مرگ و تب
زانکه او بوجهل شد یا بولهب/ دور شو زو تا نیفتی در کرب
چند بیت بیش از آنچه مورد استدلال بود خواندم؛ برای اینکه حیفم آمد از آن گلستان که تفرج کردهام، دوستان را بینصیب گذارده باشم؛ اکنون دنبالۀ بحث وحی و الهام را میگیرم:
مولوی فراست و تیزهوشی و دریافتهای درونی را از قبیل وحی میشمارد:
هر کرامت در دل مَرد بِهی/ چون درآید، ز آفتی نبود تَهی
وحی حق دان آن فِراست را نه وَهم/ نور دل از لوح کُل کرده است فَهم
باز در موضوع روح وحیگیر اولیا و مردان حق و مؤمنان حقیقی میگوید:
پنبۀ وسواس بیرون کُن ز گوش/ تا به گوشت آید از گردون خُروش
***
تا کُنی فَهم آن مُعماهاش را/ تا کُنی ادراک رَمز و فاش را
پس مَحل وحی گردد گوش جان/ وحی چه بود، گفتن از حس نهان
گوش جان و چشم جان، جز این حس است/ گوش عقل و گوش حس، زان مُفلس است
***
پاک کُن دو چشم را از موی عَیب/ تا ببینی باغ و سَروستان غَیب
دفع کن از مغز و از بینی زُکام/ تا که ریحُ الله آید در مَشام
هیچ مگذار از تب و صَفرا اثر/ تا بیابی از جهان طعم شکر
کُندۀ تن را ز پای جان بِکَن/ تا کُند جولان به گرد آن چمن
***
ای برادر چون ببینی قصر او/ زانکه در چشم دلت رُسته است مو
چشم دل از موی علت پاک آر/ وانگهان دیدار قصرش چشم دار
هرکه را هست از هوسها جان پاک/ زود بیند حضرت و ایوان پاک
هرکه را باشد ز سینه فَتح باب/ او ز هر ذره ببیند آفتاب
***
چون ز حس بیرون نیامد آدمی/ باشد از تصویر غَیبی اَعجَمی
***
آدمی را حس تن باشد سَقیم/ لیک در باطن بود خُلق عَظیم
بر مثال سنگ و آهن این تَنه/ لیک هست او در صفت آتشزَنه
***
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ/ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
***
هر گرانی و کَسَل خود از تن است/ جان ز خفّت، جمله در پَریدن است
***
در درون یک ذره نور عارفی/ بِه بُوَد از صد مُعَرف ای صَفی
گوش را رهن مُعرف داشتن/ آیت مَحجوبی است و حَزر و ظَن
آنکه او را چشم دل شد دیدهبان/ دید خواهد چشم او عَینُ العِیان
با تَواتُر نیست قانع جان او/ بَل ز چشم دل رسد ایقانِ او
باقی مبحث وحی و الهام را به تفسیر مثنوی داستان «دز هوشربا» محول میکنم و بر سر تتمۀ توجیهات مولوی در اخبار از مغیبات و اشراف بر ضمایر که از خصایص صاحبدلان عارف کامل است میروم.
[۱] بیرون: خ
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!