مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: حدیث بییسمع و بییبصر
حدیث نبوی معروفی داریم که در کتب عرفانی مخصوصاً بسیار بدان تمسک جسته؛ و آن را مانند یک مثل سایر در مقامات سیر و سلوک به کار بردهاند؛ تمام این حدیث به طوری که در کتاب جامع صغیر نقل شده بدین قرار است:
«ان الله تعالی قال من عادی ولیا فقد آذنته بالحرب و ما تقرب الی عبدی بشیء احب الی مما افترضته علیه؛ و ما یزال عبدی یتقرب الی بالنوافل حتی احبه؛ فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها؛ و ان سألنی لاعطینه، و ان استعاذنی لاعیذنه؛ و ما ترددت عن شیء انا فاعله ترددی عن قبض نفس المؤمن یکره الموت و انا اکره مساءته».
هر قسمتی از این حدیث در فصلی از مباحث عرفان و فلسفۀ الهی اسلامی مانند مؤلفات ملاصدرای شیرازی صاحب اسفار، و امثال وی مورد بحث و تفسیر و تمسک و استشهاد قرار گرفته است؛ مولوی هم در مثنوی شریف مکرر بدان اشاره کرده؛ از جمله یکجا در دفتر اول ضمن بیان احوال اولیا میگوید:
مُطلق آن آواز خود از شه بُوَد/ گرچه از حُلقوم عَبدالله بُوَد
گفته[۱] او را من زبان و چشم تو/ من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بییَسمَع و بییُبصِر تویی/ سِر تویی چه جای صاحب سِر تویی
چون شدی مَن کانَ الله از وَلَه/ من تو را باشم[۲] که کانَ الله لَه
بیت آخر اشاره است به حدیث «من کان لله کان الله له» که آن هم در مثنوی مکرر آمده است: در دیباچۀ دفتر چهارم هم میگوید خطاب به «حسام الدین چلبی»:
کانَ لله بودهای در ما مَضی/ تا که کانَ الله له آمد جزا
باز در اشاره به حدیث «بی یسمع و بی یبصر» در دفتر دوم گفته است ضمن گفتوگوی حضرت موسی علیه السلام با شبان که با خدا مناجات صادقانه میکرد؛ از قول موسی به شبان:
ور برای بَنده است این گفتوگو/ آنکه حق گفت، او من است و، من خود او
آنکه گفت اِنّی مَرِضتُ لَم تَعُد/ من شدم رنجور، تنها او نشد
و آنکه بییَسمَع و بییُبصِر شُده است/ در حق آن بنده هم، این بیهُده است
«انی مرضت لم تعد» مأخوذ است از حدیثی که در مسند ابن حنبل و صحیح مسلم روایت شده به این مضمون که خداوند عالم روز قیامت از مردم بازخواست میکند که چرا من مریض شدم به عیادت من نیامدی «یا ابن آدم مرضت فلم تعدنی»؛ میپرسند که خداوندا تو کجا و بیماری کجا؛ میگوید بندۀ من مریض شد تو به عیادتش نرفتی، اگر به عیادت او رفته بودی مرا پیش او مییافتی؛ یعنی حقتعالی در قلب بندۀ مؤمن است، چنانکه مضمون حدیثی دیگر است «لا یسعنی ارضی و لا سمائی و یسعنی قلب عبدی المؤمن» و مولوی بدان حدیث نیز اشاره میکند:
گفت پیغمبر که حق فرموده است/ من نگُنجم هیچ در بالا و پَست
در زمین و آسمان و عَرش نیز/ من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب/ گر مرا جویی، در آن دلها طَلب
[۱] گفت: طبع علاء الدوله و میرزا محمود؛ و ما از روی طبع نیکلسون روایت کردیم.
[۲] حق تو را باشد: همان طبع.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!