مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۲۷ – دلْ نَهادنِ عَرَب بر اِلْتِماسِ دِلْبَر خویش و سوگند خوردن که دَرین تَسلیمْ مرا حیلَتی و اِمْتِحانی نیست

 

۲۶۵۵ مَرد گفت اکنون گذشتم از خِلاف حُکْم داری، تیغ بَرکَش از غِلاف
۲۶۵۶ هرچه گویی، من ترا فرمان بَرَم در بَد و نیک آمدِ آن نَنْگرم
۲۶۵۷ در وجودِ تو شَوَم من مُنْعَدِم چون مُحِبَّم، حُبُّ یُعْمی وَ یُصِم
۲۶۵۸ گفت زن آهنگِ بِرَّم می‌کُنی؟ یا به حیلَت کَشْفِ سِرَّم می‌کُنی؟
۲۶۵۹ گفت وَاللّهْ عالِمِ السِّرِ الْخَفی کافَرید از خاکْ آدم را صَفی
۲۶۶۰ در سه گَز قالَب که دادَش، وانِمود هرچه در اَلْواح و در اَرْواح بود
۲۶۶۱ تا اَبَد هرچه بُوَد او پیشْ پیش دَرس کرد از عَلَّمَ الْاَسْماء خویش
۲۶۶۲ تا مَلَک بی‌خود شُد از تَدریسِ او قُدسِ دیگر یافت از تَقْدیسِ او
۲۶۶۳ آن گُشادیشان کَز آدم رو نِمود در گُشادِ آسْمان‌هاشان نبود
۲۶۶۴ در فَراخیْ عَرصۀ آن پاکْ جان تَنگ آمد عَرصۀ هفت آسْمان
۲۶۶۵ گفت پیغامبر که حَق فرموده است من نگُنجَم هیچ در بالا و پَست
۲۶۶۶ در زمین و آسْمان و عَرش نیز من نگُنْجَم، این یَقین دان ای عزیز
۲۶۶۷ در دلِ مؤمن بِگُنجَم ای عَجَب گَر مرا جویی، دَران دل‌ها طَلَب
۲۶۶۸ گفت اُدْخُل فی عِبادی تَلْتَقی جَنَّةً مِنْ رُؤْیَتی یا مُتَّقی
۲۶۶۹ عَرش با آن نورِ با پَهْنایِ خویش چون بِدید آن را، بِرَفت از جایِ خویش
۲۶۷۰ خود بزرگیْ عَرش باشد بَسْ مَدید لیکْ صورت کیست چون مَعنی رَسید؟
۲۶۷۱ هر مَلَک می‌گفت ما را پیش ازین اُلْفَتی می‌بود بر رویِ زمین
۲۶۷۲ تُخمِ خِدمَت بر زمین می‌کاشتیم آن تَعَلُّق ما عَجَب می‌داشتیم
۲۶۷۳ کین تَعَلُّق چیست با این خاکَمان چون سِرشتِ ما بُده‌ست از آسْمان
۲۶۷۴ اِلْفِ ما اَنْوارْ با ظُلْمات چیست؟ چون تَوانَد نور با ظُلْمات زیست؟
۲۶۷۵ آدما آن اِلْفْ از بویِ تو بود زان که جِسمَت را زمین بُد تار و پود
۲۶۷۶ جسمِ خاکَت را ازین جا بافتند نورِ پاکَت را دَرین جا یافتند
۲۶۷۷ این که جانِ ما زِ روحَت یافته‌ست پیشْ پیشْ از خاکْ آن می‌تافته‌ست
۲۶۷۸ در زمین بودیم و غافِل از زمین غافل از گَنجی که در وِیْ بُد دَفین
۲۶۷۹ چون سَفَر فرمود ما را زان مُقام تَلْخ شُد ما را ازان تَحویلْ کام
۲۶۸۰ تا که حُجَّت‌ها هَمی‌گفتیم ما که به جایِ ما کِه آید ای خدا؟
۲۶۸۱ نورِ این تَسبیح و این تَهْلیل را می‌فُروشی بَهرِ قال و قیل را؟
۲۶۸۲ حُکْمِ حَقْ گُسْتَرد بَهرِ ما بِساط که بگویید ازطَریقِ اِنْبِساط
۲۶۸۳ هرچه آید بر زَبانْتان بی‌حَذَر هَمچو طِفْلانِ یگانه با پدر
۲۶۸۴ زان که این دَم‌ها چه گَر نالایِق است رَحْمَتِ من بر غَضَب هم سابق است
۲۶۸۵ از پِیِ اِظْهارِ این سَبْقْ ای مَلَک در تو بِنْهَم داعیه‌یْ اِشْکال و شَک
۲۶۸۶ تا بگوییّ و نگیرم بر تو من مُنْکِرِ حِلْمَم نَیارَد دَم زدن
۲۶۸۷ صد پدر، صد مادر اَنْدر حِلْمِ ما هر نَفَس زایَد، دَر اُفْتَد در فَنا
۲۶۸۸ حِلْمِ ایشان کَفِّ بَحْرِ حِلْمِ ماست کَف رَوَد آید، ولی دریا بجاستْ
۲۶۸۹ خود چه گویم پیشِ آن دُرّ این صَدَف نیست اِلّا کَفِّ کَفِّ کَفِّ کَفّ
۲۶۹۰ حَقِّ آن کَف، حَقِّ آن دریایِ صاف کِامْتِحانی نیست این گفت و نه لاف
۲۶۹۱ از سَرِ مِهْر و صَفا است و خُضوع حَقِّ آن کَس که بِدو دارم رُجوع
۲۶۹۲ گَر به پیشَت اِمْتِحان است این هَوَس اِمْتِحان را اِمْتِحان کُن یک نَفَس
۲۶۹۳ سِر مَپوشان تا پَدید آید سِرَم اَمْر کُن تو هرچه بر وِیْ قادِرَم
۲۶۹۴ دلْ مَپوشان تا پَدید آید دِلَم تا قَبول آرَم هر آنچه قابِلَم
۲۶۹۵ چون کُنم؟ در دستِ من چه چاره است؟ دَرنِگَر تا جانِ من چه کاره است؟

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *