مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: تناسخ تمثلی
اما تناسخ تمثلی آن است که روح به صورتی جسمانی متمثل گردد؛ نظیر اینکه جبرئیل روحالامین به صورت «دحیۀ کلبی» بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نازل میگشت؛ همچنانکه به صورت بشر تمام اندام بر حضرت مریم بنت عمران ظاهر و نمودار شده بود «فَاَرْسَلْنا اِلَیها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیا. سورۀ مریم ۱۹» و اصطلاح «تناسخ تمثلی» را از همین آیه گرفتهاند
چونکه مریم مضطرب شد یک زمان/ همچنان که بر زمین بر[۱] ماهیان
***
بانگ بر وی زد نمودار کَرَم/ که امین حضرتم از من مرم
اما تناسخ مردود که در میان بعض حکما و طوایف صوفیۀ اسلام دیده میشود؛ به ظن قوی بیشتر مأخوذ از حکمت و عرفان هندی است که از اوایل دولت بنیعباس کمکم داخل حوزۀ اسلام شدند و کتب و مقالات فلسفی و ریاضی ایشان، به عربی ترجمه شد؛ اگرچه نفوذ ایرانیان، بخصوص مانویه را در جمعیتهای اسلامی؛ و ترجمۀ کتب یونانی را به عربی؛ نیز در این امر نادیده و خالی از تأثیر نباید انگاشت.
در حکمای اسلامی چنانکه پیش اشاره شد به جمعیت «اخوانالصفا» همۀ اقسام تناسخ را نسبت میدهند.
حکیم عمر خیام نیشابوری فیلسوف ریاضیدان معروف را نیز از روی رباعیات که به وی منسوب است، در جزو حکمای تناسخی مذهب قلمداد کردهاند[۴].
شیخ شهابالدین سهروردی[۵] معروف به «شیخ اشراق» و «شیخ مقتول»[۶] که فرد شاخص و زنده کنندۀ فلسفۀ اشراقی و طریق حکمای ایرانی خسروانی در اسلام است؛ تناسخ نباتی و جمادی یا «فسخ» و «رسخ» را انکار داشت، اما به تناسخ حیوانی و انتقال روح انسان به حیوانات سخت معتقد بود.
وی میگفت[۷] که نفوس انسانی پس از مفارقت از بدن سه حالت دارد؛ آنکه به درجۀ سعادت کامل رسیده و درجات استکمالی هر دو قوۀ عقل نظری و عملی را طی کرده باشد به عالم نور و مقام قدس علوی و ملاء اعلی که «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر» صعود میکند؛ و آنکه در سعادت متوسط است به عالم انجم و افلاک میپیوندد؛ اما آنکه در شقاوت مانده باشد به اجسام عنصری حیوانی منتقل میشود، برحسب تناسب و مشاکلت و مشابهت صفات و ملکات نفس مستنسخ با آن حیوان که به صورت او متقمص و متشکل شده است.
اتفاقاً عقیدهای که در کتب فلسفه از «یوذاسف» تناسخی نقل میکنند هم دراینباره با شیخ اشراق یکی است.
شیخ اشراق میگفت که حیوان در خارج منحصر به انسان است و حیوانی جز انسان وجود ندارد؛ به این معنی که مدبر ابدان جمیع حیوانات همان نفوس ناطقۀ مستنسخ انسانی است که چون درجات کمال را نپیموده و به مقام سعادت نرسیده به صورت حیوانات متشکل شدهاند؛ و بر این معنی به آیۀ کریمه نیز تمسک میجست «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْاَرْضِ وَ لا طائِرٍ یطِیرُ بِجَناحَیهِ اِلاّٰ اُمَمٌ اَمْثالُکمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکتابِ مِنْ شَیءٍ ثُمَّ اِلی رَبِّهِمْ یحْشَرُونَ: انعام ۷ آیه ۳۹[۸] ».
توضیحاً اهل تناسخ میگویند که مقصود از خلقت انسان، رسیدن به درجۀ کمال است و تا کسی به کمال لایق به حال خود نرسیده باشد از افق این جهان محسوس عنصری بیرون نخواهد رفت؛ بلکه دوباره به صور دیگر زندگانی را از سر خواهد گرفت؛ و همچنان این آمدورفت دوام و استمرار خواهد داشت تا در مراقی کمال به سعادت لایق به حال خود نائل شوند و برحسب اختلاف مراتب، به عالم انجم و افلاک یا برتر از آن به عالم انوار قدسیۀ اسفهبدیه منتقل گردند.
شیخ محیی الدین در باب چهاردهم فتوحات مکیه میگوید روح محمدی را مظاهری در عالم شهادت باشد و کاملترین مظاهرش قطب زمان و خاتم اولیاء است.
جمعی این گفتار را حمل بر تناسخ کرده و او را نیز جزو عرفای تناسخی مذهب شمردهاند؛ اما این سخنان عارفانه که در افواه مولویه و دیگر عرفا نیز شایع است، به عقیدۀ من از باب تناسخ نیست بلکه از باب ظهور حقیقت واحده و سریان اوست در صور و اشکال گوناگون همچون ظهور و تجلی نفس در صورت قوای مختلف ظاهر و باطن؛ و همچون سریان مفهوم واحد کلی در افراد مختلف جزئیات، یا مانند ظهور حق در مظاهر اسماء و صفات؛ و مابین این امر و تناسخ تفاوت از زمین تا آسمان است.
ابن فارض[۹] که هم از شعرا و عرفای بزرگوار سدۀ هفتم هجری است، از مخالفان جدی مذهب تناسخ است چنانکه در قصیدۀ تائیۀ خود[۱۰] میگوید:
و من قائل بالنسخ فالمسخ لائق/ به ارا و کن عما یراه بعزلة
و دعه و دعوی الفسخ و النسخ لائق/ به ابدا لو صح فی کل دورة
توضیحاً آوردن کلمۀ «لو» حرف شرط امتناعی در «لو صح» خود دلیل ضمنی بر عقیدۀ ابن فارض در بطلان فسخ و نسخ است.
در حکمای متأخر کسی که معتقد به تناسخ باشد سراغ نداریم؛ بعضی ازجمله «صدر المتالهین» محمد بن ابراهیم قوامی شیرازی متوفی ۱۰۵۰ ه-ق معروف به «ملاصدرا» به این مسئله توجه داشته و در مؤلفات خود به ویژه کتاب «حکمت متعالیۀ اسفار» فصلی مبسوط بدان اختصاص داده و در ابطال و انکار آن داد تحقیق داده است؛ پیروان او نیز کموبیش در این باره بدو تأسی و اقتدا نمودهاند؛ نمونۀ دلایل مخصوص «ملاصدرا» را به زودی خواهید شنید.
[۱] بر زمین آن: نیکلسون.
[۲] خود: خ.
[۳] من ز لا حول آن طرف افتادهام: خ.
[۴] مقصود نظیر این رباعی است که حکایتی هم دربارۀ آن ساختهاند ]رجوع شود به کتاب طربخانه[ ای رفته و بازآمده و چم گشته/ نامت ز میان جامها گم گشته/ ناخن همه جمع گشته و سم گشته/ ریشت ز عقب درآمده دم گشته
[۵] یحیی بن حبش بن امیرک متوفی ۵۸۷ که در حواشی قبل هم او را معرفی کردیم.
[۶] او را «شیخ مقتول» از این جهت گفتهاند که در حلب به فرمان صلاحالدین ایوبی و فتوی فقهای آن حدود در ۳۸ سالگی به قتل رسید.
[۷] شرح حکمة الاشراق ص ۴۷۸٫
[۸] شرح حکمة الاشراق.
[۹] ابوحفص عمر بن فارض حموی مصری عارف شاعر مشهور عرب که جمعی او را به مذهب تشیع شناختهاند وفاتش در قاهره به سال ۶۳۲ ه.ق واقع شد همان سال که شیخ شهابالدین سهروردی صوفی معروف وفات یافت.
[۱۰] قصیدۀ تائیۀ بالا بلند ابن فارض موسوم است به «نظم السلوک» که آن را ملا عبدالرزاق کاشانی عارف معروف شرح کرده است به نام «کشف وجوه الغر لمعانی الدر» و این شرح در حاشیۀ دیوان ابن فارض که جامع دیوان «رشید بن غالب» است به سال ۱۳۱۰ ه.ق در مصر به طبع رسیده است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!