مولوی‌نامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۵۵ – دین عجایز

جملۀ «علیکم بدین العجائز» را غالب به عنوان حدیث نبوی نقل می‌کنند؛ اما عقیدۀ جماعتی از علما این است که حدیث نبوی نیست بلکه از کلمات سفیان ثوری است[۱]

مولوی نیز معتقد است که برای آسایش و آرامش روح بشر همان دین عجایز لازم است؛ چیزی که هست مراد مولوی از دین عجایز غیر از آن است که عامۀ مردمان می‌گویند. آنچه مابین عامۀ ناس مشهور شده این است که مقصود از دین عجایز ایمان تقلیدی تلقینی دست نخورده است که اکثر مابین پیرزنان و عجایز ارباب مذاهب دیده می‌شود. این طایفه به همان مذهب و ایمانی که از کودکی به ایشان تلقین شده و به میراث رسیده است قانع و مطمئن شده‌اند و در تمام طول عمر خود هرگز خلاف آن عقیده را در تصور خود راه نداده و به هیچ وجه در مقررات و معتقدات اولیۀ خود بازبینی و وارسی و چون و چرا نکرده‌اند؛ و تردید و تزلزلی در روح ایشان راه نیافته است تا درصدد تحری و جست‌وجوی حقایق برآیند.

مثل این طایفه مثل کسی است که به خانۀ موروثی خود قانع شده و چندان علاقه و دل‌بستگی بدان داشته باشد که هرگز در فکر تغییر منزل نیفتد؛ سهل است که هیچ درصدد اصلاح و تعمیر همان خانۀ مسکونی نیز برنیامده باشد؛ از خانۀ خود هم قدم بیرون نمی‌گذارد و به خانه‌های دیگران نیز سرکشی نمی‌کند؛ عمری با آسودگی و بی‌خبری بدون اضطراب و دغدغۀ ضمیر در همان مسکن موروثی زندگانی می‌کند تا اجلش برسد و دار فانی را وداع بگوید. بدون این‌که روز آخرش با اولش هیچ تفاوت پیدا کرده و در احوال درونی و معنوی او هیچ تغییر و تبدیلی روی داده باشد.

بیچاره آن‌کس که از خانه و شهر و دیار آباء و اجدادی خود بیرون افتاده و در این صدد برآمده باشد که مسکنی تازه بهتر و آبادتر و محکم‌اساس‌تر ازآنچه داشت برای خود تهیه کند؛ چنین کس آواره و سرگردان همه‌جا از این کوی بدان کوی و از این شهر بدان شهر می‌گردد و هرروز در کلبه‌ای و هر شب در خرابه‌ای بسر می‌برد؛ در بیابان‌های هولناک گرفتار انواع خطر از درندگان و قاطعان طریق می‌گردد؛ و همچنان روزگاری سخت با دربه‌دری و ناآرامی و خوف و خطر می‌گذراند؛ تا بعد از آن‌همه رنج و مشقت، باز آیا آخر کار با دست‌خالی جهان را به درود کند و در همان حال ضلالت و گمراهی و سرگردانی در بیابان‌ها سربه‌نیست گردد یا توفیق حق چراغی فرا راه او بدارد و به وسیلۀ شخص توانگری «روحمند» یا «رحم‌مند[۲]» از آن گروه که مولوی فرموده است:

ای خدا بگمار قومی روحمند/ تا ز صندوق بدنمان واخرند

از در احسان و ترحم دستگیری کند و او را به منزل و مسکنی آرام‌بخش برساند؛ باشد که بقیت عمر را با آسودگی و فراغ بال بگذراند و به شکر و شادی بگوید «الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی هَدانا لِهذٰا وَ ما کنّٰا لِنَهْتَدِی لَوْ لا اَنْ هَدانَا اللّٰهُ» و «یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکرَمِینَ».

این‌که گفتیم مثل گروهی است که به مذهب و معتقدات موروثی تلقینی قانع نشده خود در پی تحقیق و تحری حقیقت برآمده باشند.

راست است که گروه اول مردمی به ظاهر نیک‌بخت و سعادتمند باشند؛ اما مطلب اینجاست که آیا آن درجه از سعادت و کمال بشری که نصیب این جماعت است با آنچه به طبقۀ دوم داده می‌شود در میزان تحقیق معادل و در کمیت و کیفیت برابر است یا مابین آن‌ها تفاوتی هست؛ بحث در این مطلب را به فرصت دیگر موکول می‌کنم؛ اینجا فقط این نکته را یادآور می‌شوم که مولوی برای گروه اول هیچ ارزش و اهمیتی قائل نیست و سعادت ایشان را از سعادت‌های طبیعی حیوانی برتر نمی‌شمارد. عمده توجه و روی سخن او با طایفۀ دوم یعنی با همان جماعت آوارگان و سرگشتگان وادی تحقیق و گم‌گشتگان راه طلب و حیرت است؛ تمام همّ او این است که این جماعت را از درماندگی نجات بدهد و ایشان را به سرمنزل مقصود که حیات جاویدان و آرامش خلل‌ناپذیر ابدی است برساند.

مولوی دربارۀ «دین عجایز» آنچه را که عامۀ ناس گفته‌اند نمی‌گوید؛ او از کلمۀ «عجایز» با ایهام لطیفۀ ادبی اشتقاق یا شبه اشتقاق کلمۀ، «عجز» همان تسلیم و فنای سالک را در پیر اراده می‌کند و می‌گوید خوشبخت کسی است که از قدم اول بدون تردید و چون‌وچرا و دست‌وپا کردن، به عجز خود اعتراف کرده و تسلیم اطاعت شیخ و ولی زمان خود شده باشد؛ همان‌طور که در سرگذشت بعض صحابۀ پیغمبر و اصحاب ائمۀ هدی سلام الله علیهم اجمعین روایت شده است که می‌گفتند «انما دینی مع دینک». یعنی دین ما همان است که تو بگویی و تو بیاموزی؛ نه این‌که از پیش خود معتقداتی داشته باشند و آن را بر امام و ولی‌عصر عرضه، و چه‌بسا که با او بحث و مشاجره کنند، باری مولانا در تمسک به دین عجایز چنین می‌گوید:

خرم آن کاین عجز و حیرت قوت اوست/ در دو عالم خفته اندر ظل دوست

هم در آخُر[۳]هم در آخر عجز دید/ مرده شد دین عجایز برگزید
چون زلیخا یوسفش بر وی بتافت/ از عجوزی در جوانی راه یافت
زندگی در مردن و در محنت است/ آب حیوان در درون ظلمت است

[۱] شرح مثنوی حاجی سبزواری.

[۲] اشاره به اختلاف نسخ مثنوی است که در بعض نسخ «روحمند» و در بعضی «رحم‌مند» است.

[۳] یعنی «آخور». و در بعضی نسخ: «هم در اول هم در آخر» است. ما موافق طبع نیکلسون و نسخۀ خطی قدیمی خودمان نقل کردیم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *