مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۵۴ – حل چند مشکل
۱- مشکل اول این است که قبول این معنی که هرچه به بندگان میرسد محض مشیت و ارادۀ حقتعالی باشد، لازمهاش این است که هیچ عملی اجر و مزد، و هیچ طاعت و عبادتی اثر و نتیجۀ مستقیم نداشته باشد؛ و حال آنکه قرآن مجید و دستورات انبیا و ائمۀ دین همه بر روی این اصل است که «لَیسَ لِلْإِنْسانِ اِلاّٰ ما سَعی» و «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ اَساءَ فَعَلَیها» و «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ» و «لَها ما کسَبَتْ وَ عَلَیها مَا اکتَسَبَتْ».
مولوی در جواب این اشکال میگوید: هرچند حقتعالی به محض فضل و کرم خود عطا میبخشد ولیکن آن عطا موقوف بر عمل و مجاهدۀ بنده است هرچند که آن عمل بر خطا باشد همانطور که به حساب خطائین مثال زدیم
۲- مشکل دوم اینکه حقتعالی فرموده است «وَ هُوَ مَعَکمْ اَینَ ما کنْتُمْ»، یعنی هرکجا باشید حق با شماست؛ پس چگونه است که انسان اینهمه اعمال را بر باطل انجام دهد، و اینهمه راهها را برخلاف حق سیر میکند؟!
مولوی در حل این مشکل از اصطلاح «طرد و عکس» منطق استفاده میکند.
طرد یا اطراد: تلازم در ثبوت است به این معنی که هرکجا معرف (به کسر راء) صادق آید معرف (به فتح راء) نیز صادق باشد و به عبارت دیگر هرکجا حدّ راست آمد محدود نیز صدق کند؛ و این امر همان مانعیت تعریف است.
عکس یا انعکاس: تلازم در نفی است که هرکجا معرف (به کسر راء) صادق نبود معرف (به فتح راء) نیز صادق نباشد؛ و به عبارت دیگر هرکجا محدود راست آمد حد نیز راست باشد؛ و لازمۀ این امر همان جامعیت تعریف است. مولوی همین اصطلاح منطق را با نوعی از توسع در مفهوم به کار برده و فرموده است:
حق معیت گفت و دل را مُهر کرد/ تا که عکس آید بگوش دل نه طرد
یعنی آن معیت که حقتعالی فرمود «وَ هُوَ مَعَکمْ اَینَ ما کنْتُمْ» مراد جنبۀ طرد و تلازم اثباتی نیست که هر راه که سیر کردید و هر طریقهای را که اختیار نمودید و هر عملی را که انجام دادید، همان راه حق و طریقۀ حق و عمل حق است، و از همین راه هم قطعاً به منزل مقصود خواهید رسید؛ بلکه مقصود از این معیت جنبۀ عکس و ملازمۀ نفی است؛ به این معنی که هیچ راهی بدون دلالت و راهنمایی حق به سرمنزل نخواهد رسید؛ نه اینکه به هر راه رفتید حقتعالی العیاذ بالله مجبور به معیت و مصاحبت شما باشد.
و بالجمله طاعت و عبادت و مجاهدت شرط است؛ هرچند که در بیراهه باشد؛ و هرچند که نتیجۀ مطلوب مستقیماً از آن ظاهر نشود.
مثلش چنان است که کسی به شما بگوید اگر خدمت فلان فقیر را کردید من به شما درس فقه میآموزم؛ خدمت فقیر کردید و فن فقه آموختید؛ خدمت فقیر ذاتاً مقدمۀ فقه آموختن نیست؛ یعنی مابین خدمت و تعلم فقه ارتباط علت و معلولی وجود ندارد اما تعلم شما مشروط به همان خدمت بوده است.
اعمال و افعال بشر نیز نسبت به حصول نتایج مطلوب عیناً نظیر همان خدمت کردن به فقیر است که شرط تحصیل و حصول مطلوب بود.
۳- مشکل سوم: فایدۀ این امر چیست که حقتعالی راهی را پیش پای انسان بگذارد؛ ولیکن دستآخر او را از این طریق به منزل مقصود نرساند و از طریق دیگر او را کامروا کند که در وهم و خیال انسانی نمیگُنجد.
شما معتقدید که حق سبحانه و تعالی حکیم علیم است و کار عبث و بیهوده نمیکند؛ و هم شما معتقدید که ایجاد خوف و طمع و بیم و امید در قلوب بندگان همه از ناحیۀ حق و برحسب مشیت و ارادۀ اوست؛ بااین حال چگونه میگویید که حقتعالی خوف و طمع در روح انسان برمیانگیزد تا به جد و جهد در پی کاری میافتد که امید حصول نتیجه و کام از آن کار میرود؛ لیکن دستآخر او را از این کار به کام نمیرساند بلکه همان نتیجه را که انتظار داشت از طریق دیگر و عمل دیگر بدو میبخشد؛ فایدۀ این سرگردانی چیست؟! مولوی در طرح این اشکال و جوابش چنین میگوید:
خلاصۀ جواب این است که همان حیرانی و سرگردانی که مورد اشکال بود، مطلوب حق است سبحانه و تعالی؛ و به عبارت دیگر فایدۀ آن طمع و آن محرومی این است که بشر درهرحال و همه کار متوجه خدا و چشم به راه کرم و عطای الهی باشد و تکیه به اعمال و افعال خود نکند و به طاعات و عبادات خود مغرور نباشد و از بن دندان اعتراف کند که «ما شاء الله کان و ما لم یشأ لم یکن و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».
***
باز مولوی در زمینۀ همان مباحث که به تفصیل گفتیم در دفتر ششم مثنوی شریف فرموده است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!