مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۸۹ – عقیدۀ صوفیۀ نسفیه در تناسخ
گروهی از عرفا و از آن جمله «شیخ عزیز نسفی» عارف معروف سدۀ هفتم هجری که در عصر مولوی میزیست[۱] و دارودستۀ او، به طوری که در کتب فلسفه و کلام بدو نسبت میدهند، به نوعی از تناسخ که مخصوص ارواح کاملان انسانی است معتقد بوده؛ یعنی این تحول و تبدل صورت را در مورد اولیای کامل مکمّل جایز میدانستهاند[۲]. بدین معنی که میگویند روح عارف کامل بعد از مفارقت از بدن عنصری ممکن است دوباره در پوشش بدن عارف کامل دیگر بازگشت کند؛ برای اینکه امر هدایت و دستگیری بشر دوام و استمرار داشته باشد.
حتی جماعتی از صوفیه معتقدند که مرگ و عود و رجعت، همه در تحت اختیار و وابسته به میل و ارادۀ خود آن طبقه از اولیاست؛ یعنی با ارادۀ خود میمیرند، و با خواست خود رجعت میکنند؛ و بازگشت ایشان وقتی است که به میل و رغبت، طالب اصلاح جامعه و تعلیم و تربیت روحانی بشر باشند؛ در این صورت دوباره در هیکل و اندام و قیافۀ دیگر به این نشئۀ بازمیگردند.
به اعتقاد این طایفه، انتخاب قالب جسم عنصری نیز در تحت اختیار همان روح است که به تناسب و برای آلت و ابزار کار خود هر نوع بدنی را بخواهد اختیار میکند؛ و به عبارت واضحتر میگویند که طایر روح علوی برای خود صیصیه و آشیانی متناسب میسازد و در آن مینشیند.
شاید ذکر این نکته اینجا بیمورد نباشد که پارهای دیگر نیز از حکما و عرفا که معتقد به تناسخ نیستند، و از آن جمله «ملاصدرا» و پیروان او متمایل به این عقیده شدهاند که نفس انسانی خلاق بدن است، یعنی طبیعت و جسم طبیعی هم از مراتب نفس است؛ مولوی نیز معتقد است که بدن سایه و پرتو روح؛ و به یک اعتبار مصنوع روح است
جسم، سایهی سایۀ سایهی دل است/ جسم کی اندر خور پایهی دل است
***
حقیر معتقدم که اتحاد نفس و بدن، به مثابهای است که گویی هر دو در حقیقت یکی است؛ یعنی بدن عنصری ظهور نفس است در عالم شهود جسمانی؛ و نفس جلوۀ تن است در نشئۀ روحانی.
و به عبارت دیگر پنداری یک حقیقت بیش نیست که همنفس است و هم بدن؛ از این جهت است که هر بدنی، متناسب با خصایص روحانی و نمایندۀ صفات و احوال نفس است.
باز همین نفس بعد از مفارقت از این جهان؛ جامهای از بدن مثالی که متناسب با نشئۀ ملکوتی برزخی باشد، میپوشد و بدان صورت متمثل میگردد؛ و آن خود جسم برزخی صعودی است که از صفات و ملکات نفسانی متکوّن میشود.
[۱] شیخ عزیز نسفی معاصر سلطان جلالالدین خوارزمشاه (۶۱۸-۶۲۸) بود. در فتنۀ مغول از خراسان به عراق گریخت و در ابرقوه حدود ۶۶۱ ه ق وفات یافت.
[۲] و قد جوز بعض العرفاء کالشیخ النسفی و غیره ان یبرز روح العارف بعد المفارقة فی الکمل: شرح منظومه ص ۳۱۴٫ حقیر در ایامی که شرح منظومه را به درس میخواندم از روی تقریرات استاد خود رضوان الله علیه در حاشیۀ نسخۀ خود نوشتهام «ای فیصیر نفس الکمل قویة شدیدة و الفائدة فیه تکمیل الخلائق».
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!