مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: قدرت خلع و لبس بدن عنصری
ممکن است مقصود اصلی آن طایفه، قدرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و سلم باشد بر خلع و لبس بدن عنصری که مخصوص خواص انبیا و اولیای عظام است؛ و این امر بسی برتر و ارجمندتر از هر دو حالت رؤیا و بیداری است؛ وگرنه در خواب نیز به قول حکما و نصّ قرآن کریم، روح بیاختیار از بدن مفارقت میکند اما شعاع تعلق تدبیری او باقی است «اللهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیمْسِک الَّتِی قَضی عَلَیهَا الْمَوْتَ وَ یرْسِلُ الْأُخْری اِلی اَجَلٍ مُسَمًّی؛ سورۀ زمر ج ۲۴ آیه ۴۳».
شاید عبارت دعای معروف ندبه «عرجت بروحه الی سمائک و اودعته علم ما کان الی انقضاء خلقک»، مقصود همان مسألۀ خلع و لبس باشد[۱]؛ به انضمام اینکه میتوانیم بگوییم که بدن حضرت ختمیمرتبت در اثر تلطیف ملکوتی نورانی روحانی که از پرتو صفا و لطافت روح لطیف داشت؛ بدان درجه رسیده بود که روح را در آن سفر آسمانی مشایعت کرد؛ و مولوی ظاهراً به همین معنی اشاره کرده است
این دراز و کوتهی مر جسم راست/ چه دراز و کوته آنجا که خداست
[۱] بعضی برای جواب شبهه و توجیه جملۀ «عرجت بروحه» گفتهاند که حرف باء «بروحه» محمول بر معنی سببیت است؛ و به نظر ما این توجیه به هیچ وجه صحیح نیست؛ چرا که «عرج» فعل لازم است و باء «بروحه» علی التحقیق باء تعدیه است و اگر آن را بر سببیت حمل کنی، جمله ناقص و فعل بدون مفعول میماند، چه معلوم نیست که «معروج به» کیست؛ عیناً مثل این است که باء «مررت به» را به معنی سببیت گرفته باشی. علاوه میکنم که در بعض کتب مأخذ این دعاء نسخهبدل «عرجت به» نوشتهاند؛ و در این صورت اشکال اصلاً منتفی خواهد شد؛ اگرچه ممکن است که به همین منظور نساخ از خود تصرف کرده باشند مگر اینکه نسخۀ قدیم معتبر داشته باشد.
[۲] یا مفاز: خ- ظاهراً تصحیف کاتب است. توضیحاً «مفازه» به فتح میم بیابان قفر بیآب وعلف است؛ و «مفاز» آخر بیت به ضم میم است به معنی کسی که فیروزی و رستگاری یافته باشد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!