مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: تجزیه و تحلیل اطوار نفسانی و هفت وادی سلوک
در گفتههای پیش اشاره کردم باز توضیح میدهم که مقصود حکما از تقسیم اطوار نفسانی به هفت طور؛ و همچنین منظور عرفا از هفت وادی محدود کردن مراتب نفس انسانی و مراحل سیر و سلوک روحانی به خصوص هفت قسم نیست؛ بلکه در تجزیه و تحلیل، مراد تقسیم کلی جنسی است؛ به این معنی که هرکدام از اطوار و منازل به منزلۀ جنس منطقی است که در تحت آن انواع؛ و در تحت انواعش افراد بسیار است که مابین آنها در چند و چونی تفاوت است.
از باب مثال «وادی طلب» که به قول شیخ عطار و جماعتی از صوفیه نخستین وادی سیر و سلوک است؛ حال طلب و طالبان از جهت شدت و ضعف، و کثرت و قلت، و نقص و کمال، و دوام و زوال چندان بسیار و متفاوت است که اصناف و افراد و مصادیقش در حیطۀ تحدید و استقصا، درنمیآید؛ و بدین جهت وادیهای سیر و سلوک در تجزیه و تحلیل از صد وادی و دویست وادی هم میگذرد؛ اما همۀ اصناف و افرادش مشمول جنس کلی «وادی طلب» است.
همچنین اطوار نفسانی از مرتبۀ «طبع» تا «اخفی» بهقدری درجات و مراتب درهم پیچیدۀ توبهتو و لابهلا دارد که درخور شماره و احصاء نیست؛ اما همۀ این مراتب در تحت هفت جنس کلی مندرج میشود؛ و به قول سنائی که شامل مراحل سیر و سلوک و اطوار نفسانی هر دو میشود:
از در نفس تا به کعبۀ دل/ عارفان را هزار و یک منزل
حالا داریم کمکم به مفهوم سخن مولوی که در پیش اشاره شد نزدیک میشویم و مقصود او را درمییابیم که گفته است:
تُو یکی تو نیستی ای خوشرَفیق/ بلکه گردونی و دریای عمیق
آن تُوی زَفتت که آن نهصد تو است/ قُلزُم است و غَرقهگاه صد تو است
توضیحاً مراد از «نهصد» و «صد»، تکثیر است نه تحدید عدد مخصوص؛ و کلمۀ «تو» در قافیۀ بیت دوم یکجا؛ یعنی ظاهراً در مصراع دوم «تو» ضمیر خطاب است مرادف «انت» عربی؛ همانطور که در صدر این بیت و بیت اول آمده است؛ و جای دیگر ظاهراً در مصراع اول «تو» با ضمۀ اشباعی است به معنی «توبهتو» و «لابهلا» و «تاهتاه»؛ چنانکه خود مولوی در موضع دیگر گفته است:
تو که فرعونی همه مَکری و زَرق/ مَر مرا از خود نمیدانی تو فرق
منگر از خود در من ای کَژباز تو/ تا یکی تو را نبینی تو دو تو
علاوه میکنم که کلمۀ «تو» ضمیر خطاب که مثل لفظ عدد «دو» با واو بیان حرکت است؛ در قوافی واوی تبدیل به واو و ضمۀ اشباعی میشود؛ مثلاینکه «لؤلؤ» را در این قبیل قوافی مبدل به «لولو» میکنند؛ با واو و ضمۀ اشباعی.
و در بیت مورد بحث نیز محتمل است که به جای «تو» با ضمۀ اشباعی «تو» به فتح تاء و سکون واو بخوانیم به معنی پیچ و تاب؛ که در «نهصد تو» معنی بههمتابیده و پیچ در پیچ میبخشد؛ نظیر لهجۀ زبان ولایتی (او، خو، گو، شو=آب، خواب، گاو، شب)؛ اما به نظر بنده همان «تو»ی اشباعی به معنی (تودرتو) راجح و صحیحتر است.
باری باز مولوی در بیان همان معنی «تو یکی تو نیستی» در دفتر ششم مثنوی گفته است:
او تو است اما نه این تو که تن است/آن توی که برتر از ما و من است
این تو ظاهر که پنداری تویی/ هست اندر سوی و، تو از بیسویی
بر صدف لرزان چرایی ای گهر/ توی خود را نی مدان، میدان شکر
توی بیگانه است با تو این تویی/ توی خود را یاب و بگذار این دویی
توی آخر سوی توی اَولت/ آمده است از بَهر تَنبیه و صِلَت
توی تو در دیگری آمد دَفین/ من غلام مرد خودبین چنین
این «تو» که در یکدیگر دفین آمده، همان است که در «تو یکی تو نیستی» بدان اشارت رفته است؛ و مقصودش از «صدف» در بیت سوم به طور استعارۀ تحقیقیه همان تن و جسم است که در بیت اول آمده بود؛ یعنی ارزش وجود و گوهر انسان به جان است نه به جسم ظاهر محسوس.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!