خدا انسان را آفرید یا انسان خدا را؟ – دکتر عبدالکریم سروش

برای خرید تصحیح جدید مقالات شمس تبریزی اینجا را کلیک کنید.

خدا انسان را آفرید یا انسان خدا را؟

یک وقتی است که کسی می‌گوید که ما خدا را قبول داریم یعنی ما خدا را کشف کردیم، نمی‌گوید ما خدا را ساختیم، ما خدا را کشف کردیم اما این حقیقت آن قدر بزرگ است که یک مرتبه همه وجوه و ابعادش به دست ما نمی‌افتد، کشف ما نمی‌شود و گاهی هم در این کشف خطا می‌کنیم. گاهی هم عناصر ذهنی خود را وارد می‌کنیم و امثال این ها. این البته حرف خود عارفان ما است،‌همه آن ها، اصلا مولوی که در این رابطه صریح است. می‌گوید پیامبران اختلافشان این است که درکشان از خدا متفاوت است

از نظرگاه است ای مغز وجود

اختلاف مومن و گبر و یهود

می‌گوید پیامبران اسلام و مسیحیت و یهودیت سه منظر داشتند، سه نظرگاه داشتند، به خداوند سه جور نظر می‌کردند، از خدا سه تصویر و سه دریافت داشتند، لذا سه جور دین آوردند و هیچ کدام خداوند را کما هو حقه و به تمام و به کمال نه کشف کردند و نه درک کردند. خود پیامبر اسلام که به صراحت می‌گفت ما عرفناک حق معرفتک یعنی آنچنان که باید تو را بشناسیم نشناخیتم و هیچ کسی هم نشناخته است. این از این نظر است. یعنی یک عارف می‌گوید که این جهان پر است از خدا، جز خدا چیزی نیست در این عالم و ما با او مواجه هستیم اما مواجه ای که برداشت و دریافت ما ناقص است و می‌تواند کامل شود و متفاوت باشد بنابراین یک پلورالیسمی را عرفا معرفی می‌کنند که هر انسانی خدای خودش را داد، نه اینکه ساخته است، بلکه تجلی خداوند بر هر انسانی به اندازه ای و به شیوه ای است که او طاقت و قابلیت و ظرفیت آن را دارد. کما اینکه تجلی جهان هم همینطور است.

این یک موضع است. موضع دیگر هم این است که کسی این جهان را خالی از خدا می‌بیند و آن وقت می‌گوید که آدم ها خدا را ساختند و بعد این را توضیح می‌دهد و می‌گوید که یک وقت خدا را ساختند و بعد راجع به او افراط کردند و یک جا هم خدا را کشتند. این فرد از یک موضع بی خدایی صحبت می‌کند اما از یک موضع خداباورانه که جهان را خدا پر کرده است و همه جا است اما چشم من و چشم شما ناقص است و همه حقیقت را نمی‌بیند آن وقت بحث در این مورد میشود که درک از خدا قابل تکامل است و به تدریج آدمیان بهتر درک می‌کنند و راهنمایانی در این زمینه داشته‌اند و از خود فیلسوفان شما بپرسید هیچ وقت نمی‌گویند ما خدا داریم می‌سازیم، آن ها همیشه می‌گویند که ما از این حقیقت در حال پرده برداری هستیم و سعی می‌کنیم آن را بهتر بشناسیم، گرد و غبارها را بروبیم، عناصرهای ذهنی خودمان را اگر دخالت می‌کنند آن ها را کنار بزنیم و خلاصه در حال آب و جارو کردن خانه هستیم منتهی به قول مولانا آن مثال خیلی زیبایی که می‌زند و می‌گوید خدا، البته به تعبیر او، البته او معشوق را می‌گوید و می‌گوید ما در حکم مرغانیم، کوچک هستیم، خدا مثل یک شتر است. بعد می‌گوید که این مرغ می‌رود و این شتر را به مهمانی دعوت می‌کند. شما فکر کنید این شتر وقتی وارد خانه مرغ می‌شود چه اتفاقی می‌افتد.

مُرغِ خانه اُشتُری را بی‌خِرَد
رَسْمِ مِهْمانَش به خانه می‌بَرَد

چون به خانه‌یْ مُرغْ اُشتُر پا نَهاد
خانه ویران گشت و سَقْف اَنْدَر فُتاد

هم چُنین جویایِ دَرگاهِ خدا
چون خدا آمد شود جویَنْده لا

سایه‌هایی که بُوَد جویایِ نور
نیست گردد چون کُند نورَش ظُهور

اَنْدَرین مَحْضَر خِرَدها شُد زِ دست
چون قَلَم این جا رَسیده شُد شِکَست

ببینید می‌گوید حکم ما این است. طرف خدا رفتن کار آسانی نیست، مرغی است که از شتر یا از شیری دعوت مهمانی می‌کند. حواسش هم نیست که اگر این مهمان دعوتش را پذیرفت، اگر اجابت کرد و آمد دیگر از میزبان چیزی نمی‌ماند. به همین سبب خیلی وقت ها آدم می‌کوشد که این مهمان را دورادور نگاه کند و به خانه دعوت نکند چون خانه عقل ویران می‌شود. مساله این است یعنی تعبیر خیلی زیبای مولوی در همین ابیاتی که خواندم می‌گوید که سایه ای از نور دعوت می‌کند و می‌گوید بیا پیش من و بیا در آغوش من. خوب این نور اگر بیاید در آغوش سایه، دیگر سایه ای نمی‌ماند.

سایه هایی که بود جویای نور

محو گردد چون کند نورش ظهور

ببینید این ها این تصویرهایی را که داده‌اند اصلا تماما معنایش این است که خداوند توصیف پذیر نیست قابل تعریف نیست، به قول این ها conceptualizable  نیست، مفهوم‌پذیر نیست و ما دائم می‌خواهیم اشیا را در قالب مفاهیم بگنجانیم و خداوند نمی‌گنجد و ذهن هم فقط با مفاهیم کار می‌کند و جز این کار نمی‌کند مگر اینکه یک دریچه دیگری آدم در وجود خودش بگشاید. به قول مولوی:

ذِکْر و فکری فارغ از رنجِ دِماغ

یک ذکر و فکری فارغ از رنچ دماغ بتواند پیدا کند که از یک مسیر دیگری بزند و بتواند یک مقداری آن نور را سایه در آغوش بگیرد. مشکل شناختن خداوند همیشه در طول تاریخ همین بوده است و سخن آخرم همان سخن مولانا است دیگر . می‌گوید ما همه در مقابل شناخت خدا آن چوپانی هستیم که یک موسایی باید بیایید و ما را بیدار کند. حتی اگر موسی هم باشیم باز هم چوپانیم، یک موسی تر از خود ما اگر آمد می‌فهمیم که ما چوپانیم

موسیا چوپان چوپان توایم

ما هم از فرعون کوبان توییم

و بنابراین هیچ کسی در هیچ مقامی نیست که بتواند ادعا کند آن فیل را به خانه‌اش دعوت کرده و خانه‌اش هم سالم باقی مانده و توانسته چند وقت در خدمت او باقی بماند. و داستان مفصل تر از اینهاست.

سخنرانی دکتر #عبدالکریم_سروش

تبدیل گفتار به نوشتار توسط گروه شمس و مولانا

۱۴۰۰/۱۰/۰۱

فایل صوتی سخنرانی

1 پاسخ
  1. بی بی سکینه صابری زاده
    بی بی سکینه صابری زاده گفته:

    نمیدانم نمیدانم نمیدانم ولی بسیار حیرانم
    در این دنیای وانفسا بسی زار پریشانم
    نمیدانم خدا هستم ویا اینکه خدا سازم
    خدا یم آفرید من را ویا من آفریدارم

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *