مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۰ – یافتنِ شاهْ باز را به خانهٴ کَمْپیر زَن

 

۳۲۴ وین نه آن بازی‌ست کو از شَهْ گُریخت سویِ آن کَمْپیر کو می‌آرْد بیخت
۳۲۵ تا که تُتْماجی پَزَد اَوْلاد را دید آن بازِ خوشِ خوشْ‌زاد را
۳۲۶ پایَکَش بَست و پَرَش کوتاه کرد ناخُنَش بُبْرید و قوتَش کاه کرد
۳۲۷ گفت نااَهْلان نَکردَنْدَت بِساز پَر فُزود از حَدّ و ناخن شُد دِراز
۳۲۸ دستِ هر نااَهل بیمارت کُند سویِ مادر آ که تیمارَت کُند
۳۲۹ مِهْرِ جاهِل را چُنین دان ای رَفیق کَژْ رَوَد جاهِلْ همیشه در طَریق
۳۳۰ روزِ شَهْ در جُست و جو بیگاه شُد سویِ آن کَمْپیر و آن خَرگاه شُد
۳۳۱ دید ناگَهْ باز را در دود و گَرد شَهْ بَرو بِگْریست زار و نوحه کرد
۳۳۲ گفت هرچند این جَزایِ کارِ توست که نباشی در وَفایِ ما دُرُست
۳۳۳ چون کُنی از خُلْد زی دوزخ قَرار غافِل از لا یَسْتَوی اَصْحابِ نار؟
۳۳۴ این سِزایِ آن که از شاهِ خَبیر خیره بُگْریزد به خانه‌یْ گَنْده‌پیر
۳۳۵ باز می‌مالید پَر بر دستِ شاه بی‌زبان می‌گفت من کردم گناه
۳۳۶ پس کجا زارَد؟ کجا نالَد لَئیم؟ گَر تو نَپْذیری به جُز نیک ای کَریم
۳۳۷ لُطْفِ شَهْ جان را جِنایَت‌جو کُند زان که شَهْ هر زشت را نیکو کُند
۳۳۸ رو مَکُن زشتی که نیکی‌هایِ ما زشت آمد پیشِ آن زیبایِ ما
۳۳۹ خِدمَتِ خود را سِزا پِنْداشتی تو لِوایِ جُرم از آن اَفْراشتی
۳۴۰ چون تو را ذِکْر و دُعا دَستور شُد زان دُعا کردنْ دِلَت مَغْرور شُد
۳۴۱ هم‌سُخَن دیدی تو خود را با خدا ای بَسا کو زین گُمان اُفْتَد جُدا
۳۴۲ گَرچه با تو شَهْ نِشینَد بر زمین خویشتن بِشْناس و نیکوتَر نِشین
۳۴۳ باز گفت ای شَهْ پشیمان می‌شَوَم توبه کردم، نو مُسلمان می‌شَوَم
۳۴۴ آن کِه تو مَستَش کُنیّ و شیرگیر گَر زِ مَستی کَژْ رَوَد، عُذرَش پَذیر
۳۴۵ گَرچه ناخُن رفت، چون باشی مرا بَرکَنَم من پَرچَمِ خورشید را
۳۴۶ وَرْچه پَرَّم رَفت، چون بِنْوازی‌اَم چَرخْ بازی گُم کُند در بازی‌اَم
۳۴۷ گَر کَمَر بَخشیم، کُهْ را بَر کَنَم گَر دَهی کِلْکی، عَلَم‌ها بِشْکَنَم
۳۴۸ آخِر از پَشّه نه کَم باشد تَنَم مُلْکِ نِمْرودی به پَر بَرهَم زَنَم
۳۴۹ در ضَعیفی تو مرا بابیلْ گیر هر یکی خَصْمِ مرا چون پیلْ گیر
۳۵۰ قَدْرِ فُنْدُق اَفکَنَم بُنْدُق حَریق بُنْدُقَم در فِعْلْ صد چون مَنْجِنیق
۳۵۱ گَرچه سنگم هست مقدارِ نَخود لیک در هَیْجا نه سَر مانَد، نه خود
۳۵۲ موسی آمد در وَغا با یک عَصاش زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش
۳۵۳ هر رَسولی یک ‌تَنه کان در زده‌ست بر همه آفاقْ تنها بَر زَده‌ست
۳۵۴ نوحْ چون شمشیر در خواهید ازو موجِ طوفان گشت ازو شمشیرخو
۳۵۵ اَحمَدا خود کیست اِسْپاهِ زمین؟ ماهْ بین بر چَرخ و بِشْکافَش جَبین
۳۵۶ تا بِدانَد سَعْد و نَحْسِ بی‌خَبَر دَوْرِ توست این دَوْر، نه دَوْرِ قَمَر
۳۵۷ دَوْرِ توست ایرا که موسیِّ کَلیم آرزو می‌بُرد زین دَوْرَت مُقیم
۳۵۸ چون که موسی رونَقِ دَوْرِ تو دید کَنْدَرو صُبْحِ تَجَلّی می‌دَمید
۳۵۹ گفت یا رَب، آن چه دَوْرِ رَحمَت است؟ آن گُذشت از رَحمَت، آن‌جا رؤیت است
۳۶۰ غوطه دِهْ موسیِّ خود را در بِحار از میانِ دورهٔ اَحمَد بَر آر
۳۶۱ گفت یا موسی بِدان بِنْمودَمَت راهِ آن خَلْوَت بِدان بُگْشودَمَت
۳۶۲ که تو زان دَوْری دَرین دَوْر ای کَلیم پا بِکَش، زیرا دراز است این گِلیم
۳۶۳ من کَریمَم، نان نِمایَم بَنده را تا بِگریانَد طَمَع آن زنده را
۳۶۴ بینیِ طِفْلی بِمالَد مادری تا شود بیدار و وا جویَد خَوری
۳۶۵ کو گرسنه خُفته باشد بی‌خَبَر وان دو پِسْتان می‌خَلَد زو بَهرِ دَر
۳۶۶ کُنْتُ کَنْزًا رَحْمَةً مَخْفیَّةً فَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهْدیَّةً
۳۶۷ هر کَراماتی که می‌جویی به جان او نِمودَت، تا طَمَع کردی در آن
۳۶۸ چند بُت بِشْکَست اَحمَد در جهان تا که یا رَب گوی گشتند اُمَّتان
۳۶۹ گَر نبودی کوششِ اَحمَد، تو هم می‌پَرستیدی چو اَجْدادَت صَنَم
۳۷۰ این سَرَت وا رَست از سَجده‌یْ صَنَم تا بِدانی حَقِّ او را بر اُمَم
۳۷۱ گَر بگویی، شُکرِ این رَسْتن بِگو کَزْ بُتِ باطِن هَمَت بِرْهانَد او
۳۷۲ مَر سَرَت را چون رَهانید از بُتان هم بِدان قُوَّت تو دل را وا رَهان
۳۷۳ سَر زِ شُکرِ دین ازان بَرتافتی کَزْ پدر میراثْ مُفْتَش یافتی
۳۷۴ مَردِ میراثی چه دانَد قَدْرِ مال؟ رُستَمی جان کَنْد و مَجّان یافت زال
۳۷۵ چون بِگِریانم، بِجوشَد رَحْمَتَم آن خُروشنده بِنوشَد نِعْمتَم
۳۷۶ گَر نخواهم داد، خود نَنْمایَمَش چونْش کردم بَسته دل بُگْشایَمَش
۳۷۷ رَحمَتَم موقوفِ آن خوش گِریه‌هاست چون گِریست، از بَحْرِ رَحْمَت موجْ خاست

دکلمه_مثنوی

#شرح_مثنوی
#داستانهای_مثنوی_مولانا

این داستان حکایت بازی زیبا و اصیل است که دست آموز پادشاه بوده اما روزی از قصر شاهانه می گریزد و به خانه محقر پیرزنی پناه می برد. پیرزن از سر دلسوزی ناآگاهانه شاه بال و ناخنهای بلند و زیبای باز را می چیند و باز بیچاره دیگر قدرت پرواز و شکار ندارد. پادشاه که بسیار دلبسته باز خویش است ‍ُپس از جستجوی زیاد به خانه پیرزن می رسد و باز زیبای خود را با حالی زار در آنجا پیدا می کند. شاه دلش به حال باز میسوزد و با ناراحتی به او می گوید: این سزای توست که از کاخی مجلل گریختی و به خانه ای محقر پناه آوردی.

مولانا در این داستان نکات و موارد اخلاقی فراوانی رو گوشزد می کنند که یکی از آنها این است که هر قلب ناشایستی لایق دریافت حکمت نیست همانند پیرزنی که قدر باز را ندانست.
ادامه داستان و باقی نکات را در میان ابیات و تمثیلهای زیبا و تفکربرانگیز مولانا جستجو میکنیم.
پیرزن پس از کوتاه کردن بال و ناخن باز کمی کاه برای او ریخت و گفت: آدمهای نادان به تو رسیدگی نکردند و برای همین پر و ناخن های تو زیادی بلند شدند. آدم نالایق تو را بیمار می کند پس پیش خودم باش تا مانند مادری از تو خوب نگهداری کنم.
ای دوست من محبت انسان نادان این طور است چرا که او همیشه راه کج را می رود. پادشاه در جستجوی باز خویش به خانه پیرزن رسید و پس از دیدن حال نزار باز بسیار گریه و زاری کرد. سپس رو به باز گفت:
این وضعیت سزای توست چرا که به ما وفادار نبودی و قدر بهشتی که در آن بودی را ندانسته و از آن گریختی و به جهنم پناه آوردی. مگر نمیدانستی که بهشت و دوزخ یکسان نیستند؟! ( اشاره به آیه ۲۰ سوره حشر)
باز که به اشتباه خود پی برده بود پرو بالش را به دست شاه می مالید و با زبان بی زبانی می گفت که من گناهکارم.ای پادشاه کریم و بزرگوار اگر تو جز نیکی را نپذیری پس بنده گهنکار کجا ناله و زاری کند؟! (نویسنده: اهمیت توبه و در مرحله اول آگاهی به خطا و اعتراف به آن)
امید به لطف و مهربانی شاه بنده را نسبت به گناه گستاخ کرده است. چرا که نه تنها هر گناهی را میبخشد بلکه بدی را نیز به نیکی تبدیل می کند. ( آیه ۷۰ سوره فرقان این مطلب آمده است که کسانیکه توبه کرده و جبران نمایند فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات….پس خداوند بدیهاشان را به خوبی تبدیل میکند.
برو و کار زشت نکن که حتی نیکی های ما هم پیش آن زیبای مطلق زشتی است ( اشاره به بلند مرتبه بودن خداوند و اینکه این طاعات و عبادات ما لایق او نیست و نباید بابت آنها احساس لذت کنیم چه رسد به این که زشتی مرتکب شویم) تو به این دلیل دچار جرم و گناه شدی که خدمت و طاعت خود را شایسته درگاه و قبول او پنداشتی. چون به تو امر شد که به ذکر و دعا بپردازی به همین علت به خود مغرور و خودپسند شدی. در هر حالی باید حد و حدود خودت را بشناسی حتی اگر با شاه همسخن باشی. ( ذکر و نیایش ممکن است در برخی موجب عجب و خودبینی شود و انسان خود را برتر از دیگران بداند و به گفته پیامبر عجب از جمله مهلکات است.)
درین هنگام باز به شاه گفت: ای پادشاه از کرده خود پشیمانم و توبه میکنم. تو مرا مست و شیر گیر کردی و اگر به خاطر این مستی دچار خطا شدم عذر مرا بپذیر. اگر چه ناخنها و پرو بالم از بین رفت اما اگر تو حامی من باشی بر همه کار توان خواهم داشت ( اگر یار و یاور بنده خداوند باشد علی رغم همه ضعفها او می تواند به بالاترین درجات برسد) هر پیامبری که فقط از خدا یاری خواسته است بر همه جهانیان پیروز گشت. مانند حضرت نوح که برای هلاکت بد کاران از خدا شمشیر خواست و به امر خدا امواج طوفان خاصیت شمشیر پیدا کرد. یا هنگامیکه حضرت محمد(ص) برای غلبه بر کفار از خداوند کمک خواست خداوند به او فرمود: ای پیامبر سپاهیان زمین چه اهمیتی دارد؟ تو کافی است نگاهی به آسمان بیاندازی تا ماه را از هم بشکافی. تا منجمان بی خبر بدانند که این دَور دوره توست ( منظور اینکه اگر کسی خود را به دست قدرت الهی بسپارد دگر تاثیر کواکب و نجوم خنثی می شود. این دوره تحت تاثیر معنوی پیامبر است نه نجوم وستارگان. دور دور توست چرا که موسی نیز هنگامیکه رونق دور تو را دید آرزوی بودن در آن را کرد و رو به خدا فرمود: خداوندا دور محمد(ص) چه پر رحمت است! حتی از رحمت هم گذشته و به شهود رسیده است ( یعنی دور پیامبر از مرتبه رحمت به مرتبه قرب الهی رسیده و پیامبر در آن جمال با کمال تو را دید) حضرت موسی در ادامه می گوید : خدایا موسای خود را از میان دریاها غوطه ور کن و به دور حضرت محمد(ص) برسان. حضرت حق فرمود: ای موسی ! آن دور و آن راه را برای آن نشانت دادم که تو ای موسای کلیم از آن فاصله داری و دوری. پس پای ازین گلیم بیرون کش. من بخشنده و بزرگوارم و به این خاطر نان را نشان بنده ام میدهم تا امید و طمع به دست آوردن آن او را وادار به تضرع به درگاهم نماید( خداوند با تجلیاتش طالبان را شیفته خویش میکند) برای مثال مادر مهربان بینی کودک خود را در خواب می مالد تا از خواب برخاسته و به او شیر دهد. کودک گرسنه و بی خبر در خواب است و از طرفی سینه مادر پر شیر و آماده شیردهی به اوست ( خداوند به خاطر رحمت واسعه خویش به بندگان فیض میرساند که این فیض با میزان و کیفیت درخواست بندگان متناسب است اما هنگامیکه حتی بنده ای در خواب غفلت است نیز خداوند او را بیدار کرده و موهبت خویش را می چشاند) من گنجینه رحمتی مخفی بودم پس برای شناخته شدن امتی هدایت شده را بر انگیختم (اشاره به حدیث قدسی کنز مخفی) هر کرامتی که با جان دل دنبال آنی به خاطر آن است که من از ابتدا طمع آن را در تو ایجاد کردم. پیامبر(ص) در دنیا چندین بت شکست تا امتها به حق و یکتا پرستی گرویدند و اگر تلاش او نبود حتی تو هم مانند اجدادت بت پرست بودی. سَر تو از سجده بر بتها نجات یافت تا حق پیامبر بر امتها را دریابی. اگر حرفی داری شکر این نجات را به جای بیاور تا او تورا از بت درون و نفس هم برهاند. چون او سرت را رهانید تو هم تلاش کن با همان قوت و نیرو قلبت را نجات دهی. تو ای انسان ( نویسنده: فکر میکنم دیگه روی سخن با انسان است نه موسی) به این دلیل از شکر نعمت دین سر باز زدی که آن را رایگان از پدرانت به ارث بردی. چون کسی قدر مال به ارث رسیده را نمیداند. اگر بنده ای از بندگانم را بگریانم پس دریای رحمتم به جوش می آید تا او را از نعمت برخوردار و راضی کنم. اگر نخواهم آرزوی او را برآورده کنم پس اصلا طلب آن را هم در دلش نمی افکنم. پس وقتی او را به رحمتم دلبسته کردم جانش را به روی معرفتم میگشایم. رحمت من بستگی به گریه های لطیف و از ته قلب بنگانم دارد و آنگاه است که دریای رحمتم برای کمک به او مواج خواهد شد( شکسته شدن دل= اجابت دعا)

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *