مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۱۴ – قِصّهٔ بَط بَچِگان که مُرغِ خانگی پَروَرْدَشان

 

۳۷۷۸ تُخمِ بَطّی گَرچه مُرغِ خانه‌اَت کرد زیرِ پَر چو دایه تَربیت
۳۷۷۹ مادرِ تو بَطِّ آن دریا بُده‌ست دایه‌اَت خاکی بُد و خشکی‌پَرَست
۳۷۸۰ مَیْلِ دریا که دلِ تو اَنْدَر است آن طبیعت جانْت را از مادر است
۳۷۸۱ مَیْلِ خشکی مَر تو را زین دایه است دایه را بُگْذار، کو بَدْرایه است
۳۷۸۲ دایه را بُگْذار در خُشک و بِران اَنْدَر آ در بَحْرِ مَعنی چون بَطان
۳۷۸۳ گَر تو را مادر بِتَرساند زِ آب تو مَتَرس و سویِ دریا ران شِتاب
۳۷۸۴ تو بَطی، بر خُشک و بر تَر زنده‌یی نی چو مُرغِ خانه خانه‌گَنده‌یی
۳۷۸۵ تو زِ کَرَّمْنا بَنی آدم شَهی هم به خُشکی، هم به دریا پا نَهی
۳۷۸۶ که حَمَلْناهُمْ عَلَی الْبَحْرِ به جان از حَمَلْناهُم عَلَی الْبَر پیش ران
۳۷۸۷ مَر مَلایک را سویِ بَر راه نیست جِنْسِ حیوان هم زِ بَحْر آگاه نیست
۳۷۸۸ تو به تَن حیوان به جانی از مَلَک تا رَوی هم بر زمین، هم بر فَلَک
۳۷۸۹ تا به ظاهر مِثْلُکُم باشد بَشَر با دلِ یُوحیٰ اِلَیْهِ دیده‌وَر
۳۷۹۰ قالَبِ خاکی فُتاده بر زمین روحِ او گَردان برآن چَرخِ بَرین
۳۷۹۱ ما همه مُرغابیانیم ای غُلام بَحْر می‌داند زبانِ ما تمام
۳۷۹۲ پس سُلَیمان بَحْر آمد، ما چو طَیْر در سُلَیمان تا اَبَد داریم سَیْر
۳۷۹۳ با سُلَیمان پای در دریا بِنِه تا چو داوود آب سازد صد زِرِه
۳۷۹۴ آن سُلَیمان پیشِ جُمله حاضر است لیک غَیرتْ چَشم‌بَند و ساحِر است
۳۷۹۵ تا زِ جَهْل و خوابْناکیّ و فُضول او به پیشِ ما و ما از وِیْ مَلول
۳۷۹۶ تشنه را دَردِ سَر آرَد بانگِ رَعد چون نَدانَد کو کَشانَد ابرِ سَعْد
۳۷۹۷ چَشمِ او مانده‌ست در جویِ رَوان بی‌خَبَر از ذوقِ آبِ آسْمان
۳۷۹۸ مَرکَبِ هِمَّت سویِ اَسْباب رانْد از مُسَبِّب لاجَرَم مَحْجوب مانْد
۳۷۹۹ آن کِه بیند او مُسَبِّب را عِیان کِی نَهَد دل بر سَبَب‌هایِ جهان؟

دکلمه_مثنوی

#شرح_مثنوی
#داستانهای_مثنوی_مولانا
تو از تخم مرغابی به وجود آمده‌ای هرچند که مرغ خانگی تو را در زیر پرهایش گذاشت و بزرگ کرد. مادر تو در واقع مرغابی آن دریا است ولی دایۀ تو اهل خاک و خشکی است. میل به دریا رفتن که در وجود تو نهادیه است، به خاطر آن است که مادر تو در وجودت نهاده است. میل رفتن به سوی خشکی به خاطر دایۀ تو است، دایۀ خود را رها کن که اندیشه‌های خوبی ندارد. دایۀ خود را در خشکی رها کُن و مانند مرغابی‌ها در دریای معنی وارد شو. اگر مادرت تو را از آب می‌ترساند، تو ترسی نداشته باش و به سوی دریا برو. تو مرغابیی هستی که هم در دریا و هم در خشکی می‌توانی زندگی کنی و مانند مرغ خانگی نیستی که از بس در خانه مانده گندیده است. ملایک در خشکی‌ها راه نمی‌روند و حیوانات خشکی هم وارد دریا نمی‌توانند بشوند. تن تو از جنس حیوانی است ولی جانت ملکوتی تا هم بتوانی بر روی زمین حرکت کنی و هم در آسمان. ظاهر انسان شبیه حیوانات است ولی وحی الهی در وجود او قرار داده شده است. وجود خاکی انسان بر روی زمین افتاده است ولی روح او می‌تواند در آسمان‌های برتر پرواز کند. ای غلام، همۀ ما مرغابی هستیم و دریا زبان ما را به خوبی می‌شناسد. سلیمان مانند دریا است و ما همانند مرغابی و باید تا ابد در وجود سلیمان پرواز کنیم. به همراه سلیمان پای خود را در دریا قرار بده تا همانند داوود زره‌ساز، دریا را برای حرکت قدم‌های تو محکم سازد. آن سلیمان در کنار همه زندگی می‌کند ولی غیرت خداوند چشمان ما را بر روی دیدن او بسته است. این نادیدن ما به خاطر جهالت و خواب آلودگی و یاوه‌گویی ما است، سلیمان نزد ما است ولی ما از حضور او بهره نمی‌بریم. تشنه‌ای که با رعد و برق آشنا نباشد، برایش به جز عامل سردرد نیست و نمی‌داند که نوید بخش آمدن ابر باران‌زا است. چشمان او در جوی آب خیره شده است و اطلاعی از بزرگی آب آسمان ندارد. او فقط به اسباب وسیله‌ها توجه دارد ولی از عامل این اسباب بی‌خبر است.

توضیح مختصر:
دقیقا شبیه این حکایت را در ابتدای مقالات شمس تبریزی می‌بینیم که شمس در ضمن بیان خاطره‌ای از دوران کودکی خود و اینکه پدرش از درک او عاجز بوده، خودش را مرغابیی می‌داند که مرغ خانگی او را پرورش داده است. مولانا این حکایت را از شمس در مقالات وام گرفته است. سرایش مثنوی حدود ده سال بعد از غیبت شمس آغاز شد و استفاده گستره مولانا از حکایات مقالات شمس نشان دهنده آن است که نسخه‌های مقالات در اختیار مولانا بوده و آنها را مطالعه می‌کرده است.

۰۹/۰۲/۱۳۹۷

2 پاسخ
  1. سید محمد جعفری
    سید محمد جعفری گفته:

    واقعا این جناب مولوی کی بوده!
    چه ذوقی و قدرت شعری و نکته بینی ای

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *