مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۱۵ – حیران شُدنِ حاجیانْ در کَراماتِ آن زاهِد که در بادیه تنهاش یافتند

 

۳۸۰۰ زاهِدی بُد در میانِ بادیه در عِبادَت غَرقْ چون عَبّادیه
۳۸۰۱ حاجیان آن‌جا رَسیدند از بِلاد دیده‌شان بر زاهِدِ خُشک اوفْتاد
۳۸۰۲ جایِ زاهِد خُشک بود او تَر مِزاج از سُمومِ بادیه بودَش عِلاج
۳۸۰۳ حاجیان حیران شُدند از وَحدَتَش وان سَلامَت در میانِ آفَتَش
۳۸۰۴ در نماز اِسْتاده بُد بر رویِ ریگ ریگْ کَزْ تَفَّش بِجوشَد آبِ دیگ
۳۸۰۵ گفتی‌یی سَرمَست در سبزه وْ گُل است یا سَواره بر بُراق و دُلْدُل است
۳۸۰۶ یا که پایش بر حَریر و حُلّه‌هاست یا سَمومْ او را بِهْ از بادِ صَباست
۳۸۰۷ پس بِماندند آن جَماعَت با نیاز تا شود درویش فارغ از نماز
۳۸۰۸ چون زِ اِسْتِغْراق باز آمد فَقیر زان جَماعَت، زنده‌یی روشن‌ضَمیر
۳۸۰۹ دید کآبَش می‌چَکید از دست و رو جامه‌اَش تَر بود از آثارِ وضو
۳۸۱۰ پس بِپرسیدَش که آبَت از کجاست؟ دست را بَرداشت کَزْ سویِ سَماست
۳۸۱۱ گفت هر گاهی که خواهی می‌رَسَد بی زِ چاه و بی زِ حَبْلٌ مِنْ مَسَد
۳۸۱۲ مُشکلِ ما حل کُن ای سُلطانِ دین تا بِبَخشَد حالِ تو ما را یَقین
۳۸۱۳ وانِما سِرّی زِ اَسْرارت به ما تا بِبُرّیم از میانْ زُنّارها
۳۸۱۴ چَشم را بُگْشود سویِ آسْمان که اِجابَت کُن دُعایِ حاجیان
۳۸۱۵ رِزْق‌جویی را زِ بالا خوگَرَم تو زِ بالا بَر گشودَسْتی دَرَم
۳۸۱۶ ای نِموده تو مَکان از لامَکان فُی السَّماءِ رِزْقُکُم کرده عِیان
۳۸۱۷ در میانِ این مُناجاتْ ابرِ خَوش زود پیدا شُد، چو پیلِ آب‌کَش
۳۸۱۸ هَمچو آب از مَشک باریدن گرفت در گَو و در غارها مَسْکَن گرفت
۳۸۱۹ ابر می‌بارید چون مَشکْ اشک‌ها حاجیان جُمله گُشاده مَشک‌ها
۳۸۲۰ یک جَماعَت زان عَجایب کارها می‌بُریدند از میانْ زُنّارها
۳۸۲۱ قَوْمِ دیگر را یَقین در اِزْدیاد زین عَجَب، وَاللهُ اَعْلَمْ بِالرَّشاد
۳۸۲۲ قَومِ دیگر ناپَذیرا تُرش و خام ناقِصانِ سَرمَدی تَمَّ الْکَلام

دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا

حیران شدن حاجیان در کرامات آن زاهد که در بادیه تنهاش یافتند
مرد پارسایی در یکی از بیابانهای خشک و بی آب و علف یکه و تنها غرق در عبادت و راز و نیاز با خداوند بود، کاروانی بزرگ متشکل از حجاج شهرهای مختلف از آن بیابان عبور می کرد و همه تشنه و جویای آب بودند، ناگهان چشمشان به آن مرد زاهد و پارسا افتاد و با تعجب مشاهده کردند که با وجود گرمای شدید و بی آب و علف بودن آن بیابان، مرد پارسا بسیار سرحال و تندرست به تنهایی بر روی ریگهای داغ که حتی دیگی بزرگ از آب را به جوش می آورد مشغول نماز و عبادت است، به قدری زیبا و با نشاط مشغول عبادت بود که گویی دارد در سبزه زاری مملو از گلهای زیبا سوار بر بُراق و دُلدُل این کار را نجام می دهد، انگار پا بر پارچه ای ابریشمین نهاده و باد سوزان بیابان از باد صبا هم برایش خوش تر و دل انگیزتر است. همه متحیر به تماشای عبادت زیبا و بسیار طولانی آن مرد پارسا ایستادند. نماز درویش به پایان رسید، از میان کاروان مردی روشن ضمیر دید که با وجود گرمای شدید و طولانی شدن نماز هنوز از دست و صورت درویش قطرات آب می چکد و روی لباسش خیسی آب وضو نمایان است. جلو آمد و از درویش سوال کرد: این آب از کجا به تو می رسد؟ درویش با دست به آسمان اشاره کرد، یعنی از آنجاست. مرد روشن ضمیر از درویش درخواست کرد: ای سلطان دین! تو که بدون وجود چاه و ریسمان به آب میرسی، گره از مشکل ما بگشای و از این نعمت خدادادی ما را هم بهرهمند گردان (ما را از تشنگی برهان). درویش سَر بالا برد و چشم در آسمان دوخت، از خداوند خواست تا دعای این حاجیان تشنه لب را برآورده سازد و این گونه به راز نیاز پرداخت: خداوندا من عادت دارم روزی را از آسمان بگیرم و تو همیشه درب رحمت و روزیت را به روی من گشوده ای، خداوندا تو از هیچ، همه چیز می سازی و روزی ما و هر آنچه که به ما وعده داده ای را در آسمان قرار داده ای، ( اشاره به آیه ۲۲ سوره ذاریات ( و روزی شما و آنچه وعده داده شده اید در آسمان است)) درب رحمت و روزیت را بگشای. درویش در حال و هوای مناجات با خداوند بود که ابری در آسمان پیدا شد و مانند فیلی (آبکش ) که از خرطومش آب را بیرون می پاشد و یا مَشکی که از آن آب بیرون می ریزد، باران شروع به باریدن گرفت، آب باران در گودال ها و چاله های زمین جمع می شد، حاجیان مَشک های خود را باز کردند و مشغول به جمع آوری آب باران شدند. در میان آن  جماعت عده ای با دیدن آن کرامات و کارهای عجیب، کفرشان به ایمان تبدیل شد. عده ای دیگر با مشاهده آن عجایب بر ایمانشان افزون شد، که خداوند به هدایت بندگان آگاه تر است. اما عده ای دیگر، از روی خامی و نافهمی نه تنها ایمان نیاوردند بلکه رو ترش کرده و تا ابد خود را از الطاف الهی محروم ساختند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *