مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۸۵ – حکایت هِندو که با یارِ خود جنگ میکرد بر کاری و خبر نداشت که او هم بِدان مُبتَلاست
۳۰۳۵ | چارْ هِنْدو در یکی مَسجد شُدند | بَهرِ طاعَتْ راکِع و ساجِد شُدند |
۳۰۳۶ | هر یکی بر نیّتی تَکْبیر کرد | در نماز آمد به مِسْکینیّ و دَرد |
۳۰۶۷ | مُوذِن آمد، زان یکی لَفْظی بِجَست | کِی مُؤذّن بانگ کردی؟ وَقت هست؟ |
۳۰۳۸ | گفت آن هِنْدویِ دیگر از نیاز | هی سُخَن گفتیّ و باطِل شُد نماز |
۳۰۳۹ | آن سِیُم گفت آن دُوم را ای عَمو | چه زنی طَعْنه بَر او خود را بگو؟ |
۳۰۴۰ | آن چهارم گفت حَمْدِ اللهْ که من | در نَیُفتادم به چَهْ چون آن سه تَن |
۳۰۴۱ | پس نمازِ هر چهاران شُد تَباه | عَیْبگویان بیشتَر گُم کرده راه |
۳۰۴۲ | ای خُنُک جانی که عَیْبِ خویش دید | هر کِه عیبی گفت، آن بر خود خَرید |
۳۰۴۳ | زان که نیمِ او زِ عیبِسْتان بُدهست | وان دِگَر نیمَش زِ غَیبِسْتان بُدهست |
۳۰۴۴ | چون که بر سَر مَر تو را دَه ریش هست | مَرهَمَت بر خویش باید کار بَست |
۳۰۴۵ | عیب کردن خویش را دارویِ اوست | چون شِکَسته گشت جایِ اِرْحَموست |
۳۰۴۶ | گَر همان عَیبَت نبود، ایمِن مَباش | بوک آن عَیْب از تو گردد نیز فاش |
۳۰۴۷ | لا تَخافوا از خدا نَشْنیدهیی | پس چه خود را ایمِن و خوش دیدهیی؟ |
۳۰۴۸ | سالها اِبْلیسْ نیکونام زیست | گشت رُسوا، بین که او را نامْ چیست |
۳۰۴۹ | در جهانْ مَعْروف بُد عَلْیایِ او | گشت مَعْروفی به عکس، ای وایِ او |
۳۰۵۰ | تا نهیی ایمِن، تو مَعْروفی مَجو | رو بِشو از خَوْف، پس بِنْمایْ رو |
۳۰۵۱ | تا نَرویَد ریشِ تو ای خوبِ من | بر دِگَر سادهزَنَخ طَعْنه مَزَن |
۳۰۵۲ | این نِگَر که مُبْتَلا شُد جانِ او | در چَهی افتاد تا شُد پَندِ تو |
۳۰۵۳ | تو نَیُفتادی که باشی پَندِ او | زَهرْ او نوشید، تو خور قَنْدِ او |
دکلمه_مثنوی
چهار نفر هندی وارد مسجدی شدند تا نماز بخوانند. هرکدام به خاطر نیت شخصی خود تکبیری گفت و در نماز اظهار نیازمندی و درد کرد. در این همگام موذنی آمد و یکی از آنها خطاب به او گفت که آیا بانگ کردی؟ آیا اکنون هنگام نماز است؟ هندوی دیگری خطاب به هندوی اول گفت که تو در هنگام نماز سخن گفتی و نمازت باطل شد. هندوی سوم به هندوی دوم گفت ای عمو، چرا به او طعنه میزنی؟ خودت را بگو که وسط نماز حرف زدی. هندوی چهارم هم گفت که خدا را شکر من مانند آن سه نفر در این چاه نیافتادم.
به این ترتیب نماز هر چهار نفر تباه شد زیرا عیب گویان خودشان بیشتر از همه دچار گمراهی هستند.
خوشا به حال کسی که عیب خودش را دید و اگر کسی عیب او را بیان کرد آن را قبول کرد. زیرا نیمی از وجود انسان از آب گل است و در نتیجه دچار خطا می شود و نیم دیگر وجود او از عالَم بدون خطای غیب است.
ابلیس هم سالها با نیک نامی زندگی کرد ولی در نهایت رسوا شد. تا وقتی که ایمن نشدهای به دنبال معروفیت نباش و ابتدا عیبهای خود را از بین بِبَر و سپس روی خود را نمایش بده. تو از اشتباهی که او کرد و در چاه افتاد درس بگیر و آن را تکرار نکن. از زهری که او نوشید نخور تا بتوانی قند شیرین را بخوری.
شرح بیت ۳۰۵۰
تا زمانی که جان تو ایمن نشده است، دنبال شهرت مباش. ابتدا خودت را ایمن از آفات بساز و سپس خودت را نمایان بساز.
شهرت برای بسیاری همانند طنابی است که ابتدا از آن بالا میروند و در آن بالا، همان طناب بر گردن آنها گره زده میشود. کسانی که روزی برای او دست میزدند و تشویقش میکردند، همانها او را زیر دست و مشت خود له میکنند. مردمانی که پله شهرت او بودهاند، پله را از زیر پای او میکشند تا از دیدن سقوط او لذت ببرند.
مولانا وخامت این گونه شهرتها را برای ما پیشاپیش بیان میکند و هشدار میدهد تا زمانی که جان ما از خطر این شهرتها ایمن نشده است، هرگز از این نردبان و طناب بالا نرویم. خیلی از افراد مشهور و معروف را اگر یک بار در خلوت و بدون پرده با آنها مواجه شوید، متوجه خواهید شد که چه چهرهای در پشت نقاب، عینکهای دودی، کتهای چرمی، ماشینهای گران قیمت، اقامت کشورهای دیگر و آرایش آنها نهفته است.
مولانا میفرمایند تو ابتدا باید با خودت بیپرده باشی، حقیقت خودت را دیده باشی، بدون پرده با خودت مواجه شده باشی، به قول یونگ با سایههای خودت مواجه شده باشی، وقتی که تمام عیبهای خودت را دیدی و توانستی آنها را تا حدی برطرف کنی، یا حداقل آنها را بشناسی، بعد به دنبال معروفیت باش زیرا اگر خودت این عیب ها را پیدا نکنی و برطرف نکنی، بالاخره جایی کلام و رفتار تو، هویت تو را فاش خواهند کرد و آن لحظۀ سقوط است که دیگر هیچ کاری نمیتوان کرد.
شرح بیت ۳۰۵۳
تو دچار مشکل نشدهای که که برای او درس و پندی باشی، زهر را او نوشید، تجربۀ شیرین آن را تو استفاده کن.
برای همه ما اتفاقات و حوادث و تجربیات بد میافتد و برای به دست آوردن برخی تجربهها بهای زیادی میدهیم ولی در عین حال اتفاقاتی که برای دیگران میافتد و آنها مال و جان خود را برای به دست آوردن تجربیات هزینه میکنند، ما میتوانیم فقط با شنیدن آن و گوش دادن و توجه کردن به آنها، بدون دادن هزینه مالی و جانی، آن را بیاموزیم. به قول مولانا زَهر را آنها میخورند ولی تجربۀ همانند قند آن را تو میتوانی بچشی.
در عین حال نباید تصور کرد که این اتفاقات فقط برای بقیه میافتد، ما هم دقیقا در معرض همان اتفاقات هستیم اگر تجربۀ دیگران را درسی برای خود نکنیم.
موافقم .حتی در جمع با شنیدن عیوب دیگران سعی کنیم مرتکب آنها نیز نشویم .
اتفاقی شبیه به این برای من رخ داده
روزی در حال رانندگی بودم که دیدم خودروی جلویی در حال خوردن میوه بود و پوسته های آن را بیرون می ریخت میخواستم به او برسم و بگویم این کار زشتی است که یک آن به خود آمدم دیدم من هم در حال خوردن تخمه و ریختن پوسته های آن به بیرون هستم
احسنت بر شما
سلام ممنون که راهنمایط کردید بَرو بر او هست خیلی ممنون