احادیث و قصص مثنوی مولانا – دفتر اول – شمارۀ ۱ تا ۱۰ – (بیت ۳ تا ۷۲)

۱-

سینه خواهم شَرْحه شَرْحه از فراق
تا بگویم شرحِ دردِ اشتیاق

واضح است که شکایت نی یا مولانا را کسی می‌تواند بشنود و فهم کند که خود درد مهجوری کشیده و سینه‌ای به زخم هجران پاره‌پاره داشته باشد. و جملۀ مَنْ لَمْ یَذُقْ لَمْ یَدْرِ و به تعبیر دیگر: لَمْ یَعْرِفْکسی که (چیزی را) نچشیده است، (آن را) درنیافته یا نشناخته است.” اشارتی بدین معنی تواند بود. و ظاهراً مضمون این بیت مقتبس است از این روایت: «یوسف بن‌الحسین در نزدیک خواص شد و چند روز بود تا از عیادت و تعهد او غافل مانده بود. وی را گفت هیچ چیزت آرزو می‌کند؟ گفت پارۀ جگر بریان آرزو همی کند.»[۱]

*****

۲-

هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزی است روزش دیر شد

حکایت ذیل در بیان این نکته نموداری قوی است:

نقل است که یحیی معاذ رحمة الله علیه نامه‌ای نوشت به بایزید. گفت چه گویی در کسی که قدحی شراب خورد و مست ازل و ابد شد؟ بایزید جواب داد که من آن ندانم. آن دانم که اینجا مرد هست که در شبانروزی دریاهای ازل و ابد در می‌کشد و نعرۀ هَلْ مِن مَزید می‌زند.[۲]

 *****

۳-

بند بگْسل، باش آزاد ای پسر
چند باشی بندِ سیم و بندِ زر

سالک باید این بندها را پاره کند تا بندۀ هیچ‌کس و هیچ‌چیز نباشد. و چنان شود که آن درویش گفت:

اِنّا قَدْ حُرِّرْناَ عَنْ رِقَّ الْأشْیاَءِ فِی الْأَزَلِ[۳]

“بندۀ این و آن نشدن [نعمتی است که] از ازل نصییبمان شده است.”

*****

۴-

بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین

مأخذ آن حکایت ذیل است:

وَ بَلَغَنَا أَنَّ بَعْض أَبْنَاء مُلُوکِ الرُّوم عَشَقَ امْرَأَةً مِنْ نِسَاء اَبیه فَجَعَلَ یَدُوبُ بَدَنُهُ مِنْ حُبَّهَا حَتَّى سَقَطَ وَلَمْ یَکُنْ لِاَبَیه غَیْرَهُ فَجَمَعَ الْأَطِبَّاءَ لِعِلاجه وَ عَالجُوهُ فَلَمْ یَقَعُوا عَلَیْه اِلىَ اَنْ أَتَاهُ شَیْخٌ مِنَ الْعُلَمَاء فَجَسَّ عِرْقَهُ فَبَیْنَما اَلْعِرْقُ فِی یَدِهِ اَذْ مَرَّتْ بهِ المْرَأَةٌ فَاضْطَرَبَ الْعْروُقُ فَتَتَابَعَتْ فَلَمَّا رَأَى الطَّبیبُ ذَلکَ آَمْسَکَ سَاعَةً ثُمَّ جَسَّ الْعِرْقُ ثَانَیَةً وَ اَمَرَاَنْ یُسَمَّی کُلُّ اُنْثَی فِی دَارهِمْ فَلَمَّا سَمُّوا تَلْکَ الْمَرأَةُ الَّتِی کَانَ یَعْشقُها اضْطَرَبَ الْعِرْقُ اَیْضاً وَ تَتَابَعَ فَلَمْ یَشُکَّ أَنَّ عِلَّتُهُ الْعِشْقُ لَهَا فَاتَى الْمَلَکَ فَاَخْبَرَهُ أَنْ لأَعلاَجَ لَهُ الاَّ فِی شَیْءٍ لاَیَقْدرُ عَلَیْه فَقَالَ اِنْ کَانَ ذَلکَ یَوجَدُ بشَطْر مَا اَمْلَکَهُ فَهُوَ مَوْجُودٌ فَقَالَ لَوْاَتی ذَلکَ عَلَى بَعْضً اَهْلَکَ قَاَلَ نَعَمْ فَاَخَذَ الْاَماَنَ لِاْبنِهِ وَ نَفْسِهً ثُمَّ اَعْلَمَهُ اَنَّ شِفَاءَهُ فِی تَزْوِیِجِهِ تِلْکَ الْمَرْأَةَ فَسَرَّاَلْمَلِکُ بِذَلِکَ وَ جَمَعَ بَیْنَهُمَا وَ بَرِیَءَ اِبْنُهُ[۴]

“آورده‌اند که فرزند یکی از شاهان روم به یکی از زنان پدر دل باخته بود (و جرأت بروز دادن آن را نداشت). بر اثر این عشق روزبه‌روز بدنش ضعیف‌تر می‌شد و به‌تحلیل می‌رفت. وی تنها پسر شاه بود. پدر برای درمانش از همۀ پزشکان کمک خواست. ولی جوان سلامتی خود را باز نمی‌یافت. سرانجام طبیب برجسته‌ای حاضر شد تلاش تازه‌ای را آغاز کند. وی نبض بیمار را در دست گرفت. دراین‌هنگام زنی از کنار جوان رد شد. طبیب، یک تغییر ناگهانی را در نبض وی ملاحظه کرد. اندکی بعد، برای بار دوم نبض وی را گرفت. همزمان دستور داد زنان دربار را یک به یک نام ببرند. وقتی نام آن زن برده شد، نبض بیمار باز شدت گرفت. طبیب یقین کرد عشق و دلدادگی جوان را بیمار کرده است. هنگامی که به حضور شاه رسید، گفت علت بیماری را کشف کرده‌ام اما ابزار معالجه را دراختیار ندارم. شاه به وی اطمینان داد که برای شفا یافتن فرزندش از هیچ‌چیز دریغ نخواهد کرد. طبیب گفت حتی اگر [این دریغ ورزیدن] به نزدیک‌ترین افراد خانه مربوط باشد؟ گفت آری. طبیب پس از گرفتن تأمین جانی برای جوان و خویش، گفت تنها راه درمان آن است که فلان همسرت را به ازدواج وی درآوری! شاه با خوشحالی به توصیۀ طبیب عمل کرد و جوان این چنین سلامتی خود را بازیاف.”

و نظامی عروضی در مقالۀ چهارم از کتاب چهار مقاله[۵] با تفصیل بیشتر، این نوع معالجه را به ابوعلی سینا نسبت می‌دهد، که او یکی از خویشان قابوس وشمگیر را که به مرض عشق گرفتار آمده بود به همین روش، معالجه کرد و ابوعلی سینا خود در کتاب قانون در شرح مرض عشق، این نوع معالجه را یاد کرده و گفته است که من این طریق را آزمودم و مریضی را که تب‌های طولانی داشت و عشق بر او مستولی شده بود، به این طریق معالجه کردم[۶] و سید اسمعیل جرجانی (متوفی ۵۳۱ یا ۵۳۵) در کتاب ذخیرۀ خوارزمشاهی، (تألیف ۵۰۵) در بیان معالجۀ عشق چنین گفته است: کسی که عشق و نام معشوق پنهانی دارد بدین طریق بتوان دانست که معشوق او کیست. و این، چنان باشد که طبیب انگشت بر نبض او دارد و بفرماید تا ناگاه نام کسانی که گمان برند که عشق او بر آن است یاد کنند. و صفت هریک می‌کنند و احوال هریک می‌گویند چندبار بیازمایند تا از تغییر نبض او نزدیک به شنیدن نام و صفت آن کس معلوم گردد که معشوق او کیست و چه نام است. و خواجه ابوعلی سینا رحمة الله می‌گوید این طریق آزمودم و به‌دست آوردم که معشوق کیست. و دیدم که عاشق بیماری‌ها کشیده بود. و قوّت او رفته و به‌حدّ ذبول رسیده. چون او را امیدوار کردند که میان ایشان وصل و صحبت خواهد بود و بدانست که آن امید درست است، قوّت او باز آمد و علاج پذیرفت و سلامت یافت. چنان‌که از زودی علاج پذیرفتن او تعجب کردیم. و می‌گوید چون علاج او دشخوار (دشوار) گردد تدبیری باید کرد که به‌طریق حلال میان ایشان وصل جویند تا زود به‌صلاح باز آید.

و آنچه در ذخیره نقل شده مطابق است با آنچه ابوعلی در کتاب قانون نقل کرده است. از مطابقۀ این داستان در مثنوی با مجموع این روایات تصور می‌رود که مأخذ مولانا همان حکایت چهار مقالۀ عروضی است. زیرا عناصر حکایت و طرز وقوع حادثه طوری است که با روایتِ چهار مقاله مشابهت تام دارد. هر چند مسلم است که ذکر قابوس وشمگیر در این حکایت مطابق روایت چهار مقاله اصلی ندارد، زیرا به نصّ ابوعلی سینا در رسالۀ شرح حال خود، معروف به رسالۀ ابوعبید، قابوس وُشمگیر قبل از ورود ابوعلی سینا به جرجان وفات یافته بود. ولی با قرائنی که مذکور شد، نسبت این معالجه به ابوعلی سینا و وقوع حکایت چنان‌که در چهار مقاله است (البته با حذف آنچه مرتبط به قابوس وُشمگیر است) مورد تردید نتواند بود.

و اینکه مولانا گوید:

بعد از آن از بهر او شربت بساخت
تا بخورد و پیش دختر می‌گداخت

چون‌که زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد

ظاهراً مأخوذ است از مضمون حکایتی که نظامی از عشق ارشمیدس، به کنیزک چینی در اسکندرنامه به نظم آورده است. و ما خلاصۀ آن را در اینجا می‌آوریم:

هم از فیلسوفان آن مرز و بوم/ چنین گفت پیری ز پیران روم/ که بود از ندیمان خسرو خرام/ هنرپیشه‌ای، ارشمیدس، به‌نام/ ارسطوش فرزند خود نام کرد/ به تعلیم او خامه، پدرام کرد/ سکندر بدو داد دیوان خاص/ کزو دید غمخوارگان را خلاص/ کنیزی که خاقان بدو داده بود/ به روس آن همه رزمش افتاده بود/ به آن خوب‌روی هنرپیشه داد/ هنرپیشه را دل، بر اندیشه داد/ چو صیاد را آهو آمد به‌دست/ نشد سیر از آن آهوی شیر مست/ ز مشغولی او بسی روزگار/ نیامد به تعلیم آموزگار/ سراینده را بسته گشتی سخن/ کزان سکه نو بود نقش کهن/ که آیا که ره زد هنرپیشه را/ چه شوریده در مغزش اندیشه را/ چه مشغولی از دانشت بازداشت/به باد آتشی عمر نتوان گذاشت/ چنان داد باز ارشمیدس جواب/ که بر تشنه‌ای راه زد جوی آب/ مرا پیشتر زان که بنواخت شاه/ به من داد او، یک کنیزی چو ماه/ به آن صید وامانده‌ام زین شکار/ که یکدل نباشد دلی در دو کار/ چو استاد دانست کان تیزهوش/ به شهوت‌پرستی برآورد جوش/ بگفت آن پریروی را پیش من/ بباید فرستاد، بی‌انجمن/ ببینم که تاراج آن ترکتاز/ تو را از سر علم چون کرد باز/ شد آن بت پرستنده فرمان‌پذیر/ فرستاد بت را به دانای پیر/ برآمیخت دانا یکی تلخ جام/ که از تن برون آورد خلط خام/ بپرداخت از شخص او مایه را/ دو تا کرد سرو سهی پایه را/ فضولی گرانمایه آمد، به‌زیر/ به تشتی درانداخت دانا دلیر/ چو پر کرد از اخلاط آن مایه، تشت/ بت خوب در دیده ناخوب گشت/ بخواند آن جوان هنرمند را/ بدو داد معشوق دلبند را/ جوانمرد چون در صنم بنگریست/ به استاد گفت آن زن زشت کیست/ کجا آن که من دوستدارش بُدم/ همه ساله دربند کارش بُدم/ بفرمود دانا که از جای خویش/ بیارند آن تشت پوشیده، پیش/ سر تشت پوشیده را برگرفت/ در آن داوری ماند گیتی شگفت/ بدو گفت کاین بُد دلارام تو/ بدین بود مشغولیِ کام تو/ دلیل آن‌که تا پیکر این کنیز/ ازین بود پر، بود پیشت عزیز/ چو این ماده در تن نمی‌دانیش/ به‌صورت زن زشت می‌خوانیش.[۷]

*****

۵-

ترک استثنا مرادم قَسْوَتی است
نی همین گفتن که عارض حالتی است

در صفت مردان حق گفته‌اند:

وَ لاَ یَتَکَلَّمُونَ اِلأ وَ الْأسْتِثْتَاءُ فِی کَلاَمِهِمْ[۸]

“(مردان حق) سخنی نمی‌گویند مگر اینکه با گفتن إِنْ شَاءَ الله همراه باشد.”

*****

۶-

از قضا سِرْکنگبین، صفرا فزود
روغن بادام، خشکی می‎نمود

از هلیله قبض شد، اِطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت

مضمون آن مناسب است با عبارت ذیل:

من لاَیُؤتىَ مِنَ الْبُرْءِ مِنْ مَریِضٍ اَبْعَدُ فِی دَائِهِ اِلّا مِنْ جِهَةِ دَوَائِهِ وَلَا فِی عِلَّتِهِ اِلَّا مِنْ قِبَل حِمْیَتِهِ[۹]

“بیش از همه آن‌کس شفا یافتنش بعید است که به رغم درمان و پرهیز، درد و مرضش افزایش یابد.”

*****

۷-

رفت در مسجد سوی محراب شد
سجده‌گاه از اشکِ شه پُرآب شد

سهل بن عبدالله تستری (متوفی ۲۸۳) گفته است:

نزدیک‌ترین دعا به اجابت، دعایی است که به مقتضای حالت قلبی باشد. و آن را به اضطرار تفسیر کرده‌اند و گفته‌اند که بهترین دعاها آن است که حزن موجب آن شود.[۱۰] و گریستن و حتی خود را به گریه زدن از آداب دعا شمرده می‌شود.[۱۱]

*****

۸-

ای همیشه حاجتِ ما را پناه
بارِ دیگر ما غلط کردیم راه

مناسب است با مضمون این قسمت از دعا:

اَللَّهُمَّ وَلِی الَیْکَ حَاجَةٌ قَدْ قَصَّرَ عَنْهَا جُهّدِی وَ تَقَطَعَتْ دُونَها حِیَلی وَ سَوَّلَتُ لِی نَفْسِی رَفْعَهَا اِلَى مَنْ یَرْفَعُ حَوَائِجَهُ الَیْکَ وَلَا یَسْتَغْنِی فِی طَلِبَاتِه عَنْکَ وَهِیَ زَلَّةٌ مِنْ زَلَل اَلْخَاطَئِیِنَ وَ عَثْرَةً عَثَرَاتِ الْمُذْنِیَینَ ثُمَّ انْتَبَهتُ بِتَذْکِیَرِکَ لِی مِنْ غَفْلَتِی وَ نَهَضْتُ بِتَوْفِیقِکَ مِنْ زَلَّتِی[۱۲]

“خدایا، درحالی دست نیاز به‌سوی تو دراز می‌کنم که تلاش من به‌جایی نرسیده و درمانده شده‌ام و هوای نفس بر آنم داشته است تا به‌سوی کسی روی آورم که او خود حاجاتش را به‌سوی تو می‌آورد و به تو محتاج است. اینها لغزش و خطای خطاکاران و پرگناهان است که به من دست داده است. اینک با یاد توست که از خواب غفلت بیدار شده‌ام و با توفیق توست که از لغزش نجات یافته‌ام.”

*****

۹-

چون برآورد از میانِ جان خروش
اندر آمد بحرِ بخشایش به‌جوش

از حضرت رسول (ص) روایت کرده‌اند:

اِنَّ اللهَ لاَیَسْتَجیبُ دُعَاءَ عَبْدٍ مِنْ قَلْب لَاه[۱۳]

“خداوند دعای بنده‌ای را که به لهو و بازیچه دل بسته است، برنمی‌آورد.”

*****

۱۰-

آن خیالاتی که دامِ اولیاست
عکس مه‌رویان بُستان خداست

از بایزید نقل است که گفت:

بیست‌واند مقام بر ما شمردند. گفتم از این همه هیچ نخواهم که این همه مقام، حجاب است. و هم او گفت: اگر صفوت آدم و قدس جبرئیل و خُلّت ابراهیم و شوق موسی و طهارت عیسی و محبت محمد علیه السّلام به تو دهند زینهار راضی نشوی و ماورای آن طلب کنی که ماورای کارهاست. صاحب همت باش و به هیچ فرو میا که به هرچه فرو آیی بدان محجوب شوی. و هم از بایزید روایت کرده‌اند که گفت: کسانی که پیش از ما بوده‌اند هر کسی به چیزی فرو آمده‌اند ما به هیچ فرو نیامدیم. و یکبارگی خود را فدای او کردیم.[۱۴] یوسف بن ایوب همدانی از مشایخ بزرگ طریقت (متوفی ۵۳۵) دربارۀ کرامات گفته است:

تِلْکَ خَیَالاَتٌ تُرَبَّی بِهاَ أَطْفَالُ الطَّرِیقَةِ[۱۵]

“آنها (کرامات)، خیالاتی هستند که موجب پرورش اطفال و نوآموزان طریقت می‌شوند.”

—————-

[۱] ترجمۀ رسالۀ قشیریه، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص ۵۳۰٫

[۲] تذکرة الاولیاء عطار، لیدن، ج ۱، ص ۱۴۳٫

[۳] رسالۀ قشیریۀ چاپ مصر ص ۳۳٫

[۴] فردوس الحکمة، چاپ برلین، ص ۵۳۸

[۵] چاپ لیدن، ص ۷۸-۸۰٫

[۶] حواشی چهار مقاله به نقل از قانون ص ۲۵٫

[۷] اسکندرنامۀ نظامی، چاپ تهران ۱۳۱۶ قمری، ص ۵۸۲ .

[۸]حلیة الاولیاء،ج ۱۰، ص ۲۰۱٫

[۹] عیون‌الاخبار، طبع مصر،ج ۲،ص ۲۲۰٫

[۱۰] رسالۀ قشیریه، طبع مصر، ص ۱۱۹، ۱۲۱٫

[۱۱] سفینة البحار، طبع ایران، ج ۱، ص ۴۴۶٫

[۱۲] صحیفۀ سجادیه طبع تهران ص ۷۲ [دعای سیزدهم].

[۱۳] رسالۀ قشیریه طبع مصر ص ۱۲۰٫

[۱۴] تذکرة الاولیاء، لیدن ج ۱ ص۱۴۳، ۱۴۴ و ۱۶۰…

[۱۵] جواهرالاسرار طبع لکنا هو، ص۱۲۵٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *